زندگینامه فرامرزخان بامدی(محمودی برام)

خانِ با  اصالت

فرامرز خان محمودی برام در سال 1311 در منطقه بختیاری دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم آ نجف و نیاکانش از بزرگان، نجیب‌زادگان و کلانتران خوش‌نام طایفه بابا احمدی در بین طوایف بختیاری در منطقه بودند. این اعتبار و محبوبیت خانوادگی بعلاوه خصوصیات ذاتی و فردی وی باعث شد که از جوانی صاحب جایگاهی ممتاز و ارجمند در میان طوایف بختیاری استان‌های چهارمحال و بختیاری، خوزستان و اصفهان شود.

وی در اوایل دهه سی شمسی زمانی که جوانی شایسته، جویای نام و بالیاقت بود به حضور مرتضی‌قلی خان صمصام (فرزند صمصام السلطنه رئیس‌الوزرای ایران در دوره قاجار) که پیشتر ایلخانی بختیاری بود؛ رسید و چند سالی مدیریت امور ایلیاتی و اختصاصاً امور مربوط به طایفه خود را نزد ایشان فراگرفت و طی این مدت شایستگی‌ها و قابلیت‌های بسیاری از خود نشان داد که موردقبول و علاقه قلبی بسیار مرحوم مرتضی‌قلی خان واقع شد و پس از پدر و به پیشنهاد مرحوم مرتضی‌قلی خان جانشین شایسته آ نجف شد و امور ایلیاتی را با درایت و شایستگی به انجام رساند.

"ژان پیر دیگار" محقق، و ایران‌شناس شهیر فرانسوی وقتی طی سفر تحقیقاتی خود در سال 1969 به ایران جذب و شیفته سرزمین بختیاری می‌شود وی برای انجام پروژه مردم‌شناسی خود سرزمین بختیاری را انتخاب می‌کند و طی آن با فرامرز خان محمودی برام و چند تن از بزرگان بختیاری آشنا می‌شود که در ادامه شیفته شخصیت و ابهت فرامرز خان محمودی برام می‌شود و تمام سفر اول خود و سفر دوم در سال 1975 را در کنار وی به انجام تحقیقات میدانی از عشایر کوچ رو بختیاری می‌پردازد و حاصل آن کتاب وزین "فنون کوچ‌نشینان بختیاری" می‌شود.

 دیگار به سبب ارادت قلبی خود و محبت‌های بسیاری که از فرامرز خان محمودی دیده بود تصویر روی جلد کتاب را به عکس بسیار زیبایی از وی اختصاص داد که خود با دوربین در منطقه بیرگان از وی گرفته بود. بعلاوه درجاهای مختلف زبان به ستایش این نیک‌مرد بختیاری گشوده است. حسن دهقانی (شوینی) نویسنده و پژوهشگر بختیاری می‌نویسد: "زمانی که ژان پیر دیگار مردم‌شناس شهیر فرانسوی به منطقه بختیاری سفر می‌کند از سه کلانتر بزرگ بختیاری که در صدر امور بودند به نیکی یاد می‌کند "جعفرقلی خان بابادی، پرویز خان عجمی بهداروند و فرامرز خان بابا احمدی " ژان پیر دیگار از واگذاری امور توسط آ نجف محمودی برام به فرزند جوان و شایسته‌اش آ فرامرز یاد می‌کند و محبوبیت و عقلانیت وی را ستایش می‌کند.

علیرغم همه نوسانات سیاسی و اجتماعی در دوران پهلوی و سپس پیروزی انقلاب اسلامی و تضعیف جایگاه خوانین و کلانتران، ایشان همچنان به‌عنوان یک چهره مصلح و صلح‌طلب، شاخص و محبوب در منطقه مطرح بود هر جا مشکلی بین طوایف بروز می‌کرد و نیاز به وساطت و میانجیگری بود قبل از دادگاه و پاسگاه حضور ایشان و سایر افراد خوش‌نام بود که کار را فیصله می‌داد. سروسامان دادن به امور ایلیاتی و ایجاد اتحاد و برادری میان طوایف مختلف، قضاوت‌های عادلانه و بدون حب و بغض، ایشان را به چهره‌ای مورد وثوق تمام طوایف و ساکنین منطقه بختیاری تبدیل کرده بود.مشارکت ایشان در امور خیر، رهایی ده‌ها زندانی از بند، نجات محکومین به اعدام از چوبه دار و برقراری صلح و آشتی میان افراد و طوایف ازجمله کارهایی بود که ایشان به تنهای در حکم یک دستگاه قضایی عادل به انجام می‌رساند. وی در قضاوت‌های خود هرگز تطمیع نشد و هیچ‌گاه عدالت علوی خود را با مال دنیا معاوضه نکرد و ساده زیستی و فروتنی در زندگی ایشان هویدا بود. از طرفی سخاوت ، گشاده‌دستی ، مهمان‌نوازی و مردم‌داری ایشان مثال‌زدنی و از دیگر دلایل محبوبیت ایشان بود.

سرانجام پس از سال‌ها مردم‌داری و نیکوکاری، هم‌زمان با ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (ع) در روز 18 مهرماه 1395 با یک دنیا یاد و خاطرات نیک ایل را تنها گذاشت و به دیار معبود شتافت. خیر درگذشت وی به‌سرعت در تمام منطقه بختیاری و سراسر کشور پیچید. پیکر نازنینش در میان اشک و آه خیل دوستداران از سراسرکشور درنهایت شکوه و عظمت مصادف با تاسوعای حسینی در زادگاهش منطقه بیرگان از توابع شهرستان کوهرنگ استان چهارمحال و بختیاری به خاک سپرده شد. همچنین مراسم ترحیمی که در نوع خود کم‌نظیر بود باشکوه بسیار و حضور قریب به 20 هزار نفر از استان‌های مختلف و با حضور مقامات کشوری و لشکری طی دو روز در اصفهان برگزار شد. مردم قدردان با حضور حداکثری خود و ابراز ارادت قلبی، محبت خود را به این چهره محبوب تاریخ بختیاری ابراز داشتند. یادش گرامی باد.

بخشی از مرثیه بلند استاد روزعلی امیدی در سوگ این بزرگ‌مرد :

بزرگــی نامـــدار از بختــیاری

که شهره بود بین هفت و چهاری

به نیک‌نامی و خیــرخواهی بنامی

پیاهی(مردی) شیر مرد خانِ تمامی

بزرگ‌مردی غیــــوری نامـداری

تهمتــن پیکری رستـــم سواری

برو گُـــرزش مثال رستـــم زال

نکوســـیرت مــیان ایل و مـال

سخاوتـمندی و هـم مهمان‌نوازی

صیاد شــیر و شاهیـن بود بازی

نکو نــامی که بـود نام آ فرامرز

تو گوئی خود او گیــو گودرز

حلیـمی بردبار و  هــم شجاعی

نمـــود او دار فــانی را وداعـی

عزادار گردید از آن  هفت و چـهار

ز داغ پیــــاهی(مردی) چنان بخـت یار...

آ :  بزرگ ، پیشوند  اسامی  بعضی  از  بزرگان  بختیاری.

هفت  و چهار : منظور هفت  لنگ  و  چهارلنگ که  دو  شاخه  اصلی ایل  بختیاری است.

پیاهی:  مردی  

نظر مورخان –سیاحان- رجال سیاسی درباره‏  حاج علی قلی خان سردار اسعد

  آرمان راکیان

برگرفته از کتاب سردار اسعد در دست انتشار

سردار اسعد: سعی و کوشش من در اجرای قانون و مشروطیت برای این بود که مردم را به حکومت قانونی دعوت کنم.

دوراند (سفرنامه‏ ی دوراند): در جونقون مهمان سردار حاجی علی قلی خان مرد سیاسی طایفه بختیاری بودیم مردی اصیل‏زاده و مؤدب بود و برای اقامت ما از هیچ کاری فروگذار نکرد.

پروفسور جن راف گارثویت: تنها در بین خوانین حاجی علی قلی خان سردار اسعد شایستگی آن‏را داشت که رهبری این نقش مهم ]مشروطیت[ را به عهده گیرد.

پروفسور یرواند آبراهامیان: رهبر طایفه ایلخانی. مترجم سفرنامه‏ی انگلیسی مربوط به سده هفدهم و موسس مدرسه‏ای به سبک جدید در اصفهان بود.

مخبرالسلطنه هدایت: شاخص میان ایرانیان علی قلی خان سردار اسعد است که غالباً اشخاص مهمی با او مراوده دارند و او را به بازگشت به ایران و نهضت تشویق می‏کردند.

مستشارالدوله (رئیس مجلس شورای ملی): از فداکاری‏ها و مجاهدات غیرتمندانه حضرت حاج علی‏قلی‏خان سردار اسعد و امراء و افراد جلیل بختیاری که ممد آزادی ایران از قید اسارت گردیده است تشکر صمیمی عموم ایران را تقدیم می‏نماید.

عین الدوله: به پیشنهاد او از طرف مظفرالدین شاه علی قلی خان از سرتیپی به سردار اسعدی نائل آمد

دکتر مهدی ملک‏زاده: حاجی علی قلی خان سردار اسعد از مردانی بود که هم زهر استبداد را چشیده بود و هم نسیم آزادی مشام روحش را معطر ساخته بود او در نیک فطرتی و نیکوکاری معروف بود.

خسروخان سردار ظفر: من می‏توانستم از تمام هستی خود صرف نظر کنم و از همه‏ی اقوام چشم پوشی نمایم ولی از برادرم سردار اسعد نمی‏توانستم بگذرم و مخالفت با او را حرام می‏دانستم.

ابراهیم صفایی: پس از فتح تهران به آزادی‏خواهان و شخصیت‏های فداکار از جمله سردار اسعد از طرف انجمن ]در منزل ظهیرالدوله در حضور رجال و بزرگان کشور[ مدال طلایی مرصع داده شده وجشن را نصرت ملی نام نهادند.

حسین سعادت نوری: جای تردید نیست که هرگاه مجاهدین از جان گذشته ی بختیاری به زعامت مرحوم حاج علی‏قلی‏خان سردار اسعد به طهران نیامده بودند محمدعلی میرزا به پشتیبانی قزاقهای لیاخوف و... از صحنه‏ی سیاست دور نمی شد.

هنری رنه دالمانی (مأمور وزارت تعلیمات عمومی فرانسه):عالی‏جناب سردار اسعد، مردی از هر حیث موقر و آداب دان و رئیس قدرتمند ایل بختیاری با علاقه وافرش به کشور خویش، خلق و خوی ممتازش در سال‏های پرحادثه خیز اخیر آشنا شدم.

علی اصغر شمیم (استاد کرسی تاریخ دانشکده دانشگاه تهران): وصول خبر حرکت سردار اسعد به تهران چنان رعب و هراسی در دل درباریان و رجال دستگاه استبداد انداخت که کلیه وزرا، غیر از سعدالدوله از شغل خود کناره گیری کردند.

دکتر ویلیام تئودور سترانک (در کتاب حکومت شیخ خزعل بن جابر): سردار اسعد مرد بسیار قابلی بود.

حسین برمایون (نویسنده کتاب باقرخان): علی‏قلی‏خان سردار اسعد بختیاری، یکی از رؤسای معروف ایل بختیاری و از فاتحان مشهور تهران در انقلاب مشروطیت است.

مورگان شوشتر آمریکایی: با وجود تهدیدات مکرر سفارتین[روس و انگليس] سردار اسعد اظهار داشت که بعضی خواهش ها با شاه دارد و به این بهانه پیش قدم بود.

حاجی محمدحسین کاشانی (نگارنده رویای صادقه): سردار اسعد به واسطه‏ی سیر تواریخ و گردش اروپ و تجربیات دنیا به مراتب مشروطیت پی برده است.در هرجنگ سختی دو نفر از پسرهای رشید خود را جلوی توپ و تفنگ فرستاده است.

یفرم‏خان ارمنی: سردار اسعد فرمانده بختیاری‏ها شخصی فهیم و مدبر، دارای افکار عالی و شخصیت ممتاز بود (کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ملک زاده ص 1186).

جمشید کیان‏فر: سردار اسعد سیاستمدارتر از آن بود که با پیمان نامه‏های ایلی بجنگد.او امتیاز ویژه‏ای در میان خوانین بختیاری داشت و پیوسته محور اتحاد درایل بوده برای فردایی که لازم داشت و آن فردا با استبداد صغیر فراهم شد. مردی با کفایت و مدبر متین، معارف‏خواه و مشفق چاپ کتاب و اهل ذوق و علم بود.

علامه قزوینی (میرزا محمدخان): من آن مرحوم(سردار اسعد) را خوب می‏شناسم و در تمام مدت اقامت او در پاریس هفته ای دو سه مرتبه او را می دیدم و غالباً صحبت ما از تاریخ بود زیرا او به تاریخ علاقه داشت و ایشان مظهر اخلاق حسنه‏ای که برای رؤسا و زعمای قوی لازم است بود.

عبدالحسین لسان السلطنه ملک‏المورخین: یگانه وزیر باتدبیر، فرزانه، امیر کشورگیر، صاحب السیف والقلم و حامی ممالک فرس و دیلم، نگاهبان ایران و پشتوان ایرانیان حاجی علی قلی سردار اسعداست.

اسدالله میرزا شهاب الدوله (مترجم): حضرت آقای سردار اسعد علاوه بر مجاهدت صمیمانه که برای حصول آزادی ملت فرموده‏اند در ترجمه و تألیف و نشر کتب مفیده اهتمامات بلیغه نموده اند.

ملک الشعرا بهار:

بخت سپهدار فرخنده بادا                   سرداراسعد پاینده بادا

صمصام ایران برنده بادا                     ضرغام دین را دل زده بادا

کافتاد از ایشان بدخواه درچاه               الحمـــدالله  الحمـــدالله

ثریا داوودی (نویسنده دانشنامه قوم بختیاری): سردار اسعد با شم سیاسی بالا و دانش کامل در امور کشورداری یکی از وطن پرست‏ترین رجال صدساله اخیر ایران بوده است.

پریس کنسول انگلیس در اصفهان: سردار اسعد عنصر نوظهوری بود.

1-  مولف کتاب تاریخ سیاسی اجتماعی یعنی پروفسور جن رافگار ثویت: سردار اسعد را آشیل همان قهرمان داستان ایلیاداثر هومر می‏خواندو می‏گوید: او یک آزادی خواه واقعی بود.

وحید دستگردی (ره‏آورد وحید): سرمایه سعادت و افتخار ایل بختیاری حاجی علی‏قلی‏خان سردار اسعد است او با شعر و ادب آشنا و ادب دوست و شاعر پرور بود و به حکم این طبیعت از ظلم و ستم برکران بود.

مهدی بامداد (رجال ایران): حاج علیقلی خان سردار اسعد... مردی متین – فهمیده – سنگین – عاقل – بردبار و با گذشت – نظربلند – معارف خواه و مروج چاپ کتب بود.

(فرهنگ نامه ی نام آوران): سردار اسعد مردی با فرهنگ و دانش دوست بود و با هزینه‏ی خود چند کتاب از جمله سفرنامه‏ی برادران شرلی و سفرنامه تاورینه را ترجمه و چاپ کرد.

سابلین مستشار ارشد روس: سردار اسعد به قدر کفایت آدم تجربه دیده ای است.

فرخی یزدی (شاعر): حضرت سردار اسعد یکی از نیرّین آسمان آزدی و مؤسسین ترقی و آبادی است که خلقی را از ظلمات استبداد و جهالت به سوی آب بقای آزادی و عدالت رسانیده‏اند.

دکتر صادق زیبا کلام (سنت و مدرنیته): سردار اسعد یکی از روسای ایل بختیاری که مدتی در پاریس زندگی می‏کرد و با افکار جدید آشنا بود.

امیرحسین ظفر (مترجم سفری به سرزمین دلاوران):سواران شجاع بختیاری به فرماندهی حاج علی‏قلی خان سردار اسعد با بذل خون خود مظهر اسبتداد را از پای درآوردند.

عبدالحسین سپتنا: سرزمین بختیاری صمصام السلطنه، سردار اسعدها را پرورش داده و برای مبارزه آزادی‏خواهی و جنگ‏های مشروطیت به طهران گسیل داشته است.

نسیم خلیلی (کتاب انقلاب مشروطیت ایران): سردار اسعد که گاهی فاتح ملی لقبش می‏دهند،  در بین ایل بختیاری دارای موقعیت ممتاز و ویژه‏ای بود و از نخستین کسانی بود که با جلوه‏های تمدن و فرهنگ و دموکراسی غرب در دل فرانسه آشنا شد.

دکتر عبدالعظیم رضایی (فرهنگ سه هزار تن از بزرگان و ناموران ایران):علیقلی خان یکی از سران آزادی‏خواه در دوره‏ی مشروطیت و از بزرگان دوره مظفرالدین شاه بود که همراه 3000 هزار سوار بختیاری به سوی تهران رهسپار شد.

سیدحسن طبسی (مدیر مجله استان خراسان): برای سردار اسعد کبیر،موقعی مساعد پیش آمد و آن بزرگ به عقل و فراستی که داشت اهمیت آن را درک کرده نام خود را در سرلوحه تاریخ مشروطیت ایران ثبت نمود.

احمد مشیر (مترجم کتاب برادران شرلی): حضرت مستطاب اشرف امیر دانشمند معارف پرور، خیرخواه  وطن آقای حاجی علی‏قلی‏خان (سردار اسعد)برای تعمیم فواید عمومی و مزید بصیرت ابناء وطن همت عالی را به طبع و نشر این کتاب مبذول فرمودند.

دکتر نوراله دانشور علوی (مجاهد السلطان): حاج علی‏قلی‏خان سردار اسعد از بانیان بزرگ مشروطه به شمار می‏رود و یکی از رجال فرهنگی ایران است که در ترجمه و طبع و نشر کتاب‏های جدید نقش به سزایی دارد.

علی دیوسالار (سالار فاتح): حاج علی‏قلی‏خان سردار اسعد بختیاری شخص عاقل و تربیت شده و مشروطه خواه بود.

میرزاحسن‏خان اصفهانی (مترجم): برحسب دستور حضرت مستطاب اشرف امیر معارف‏پرور حاجی علی‏قلی‏خان سردار اسعد کتاب آبی را ترجمه کردم و امیداست سایر بزرگان هم به معارف پروری حضرت مستطاب اشرف معظم تاسی نموده به ترجمه کتب مفید اقدام فرمایند.

حاج محمدتقی جورابچی(حرفی از هزاران کاندر عبارت آمد): سردار اسعد در اصفهان آدم باکفایتی بود.

فریاد وطن(روزنامه 15 شعبان 1227):اگر تمام ایران راگردش کنید یک دو نفر با غیرت و فتوت مثل سپهدار و سردار اسعد پیدا نخواهیم کرد که آثار وجود خودشان رادرمقام عمل و شهود آوردند.

صفا علی شاه:

ای برزده بر تقویت ملک آستین                      هم بختیار ملکی و هم اختیار دین

محتشم الدوله، مظفرالسلطنه، معتضد الدوله، اکرم الدوله، اعظم الدوله، معاضدالملک، امین الممالک، عماد السلطان،آقای امام جمعه و... در نامه‏ای: حاجی علی‏قلی‏خان را سردار غیرتمند و حامی ملت و اسلام و حافظ حقوق مسلمین خوانده‏اند.

عبدالحسین سعیدیان (رهبران انقلاب): سردار اسعد رفتاری خوشایند داشت و به شاعران و نویسندگان احترام می‏گذاشت و در پیشبرد هدف‏های مشروطه و برکناری محمدعلی‏شاه سهمی عهده داشت.

عبدالمهدی رجایی به نقل از روزنامه کاشف الاسرار (سال 1336 شماره11): بزرگ‏ترین فاجعه در ایران را فوت سردار بزرگ و فیلسوف و ادیب مشهور ایران آقای سردار اسعد بختیاری و آن را بالاترین لطمه‏ای می‏داند که به ایران وارد آمده که شاید به این زودی‏ها و بلکه در هیچ وقت ایران به مرمت آن موفق نمی‏شود.

 

نقش ایل بختیاری و علمای اصفهان در سقوط محمدعلی‌شاه و احیای مشروطیت

دکتر غفار پوربختیار عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی - واحد شوشتر
برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش شماره سوم (تابستان 1388)، رويه 30 تا36

انقلاب مشروطیت که در آغاز قرن بیستم در ایران اتفاق افتاد واقعه‌ای بی‌نظیر بود که در سراسر آسیا ایرانیان را ملتی پیشرو و ترقی‌خواه معرفی کرد. در این انقلاب گروه‌های متعدد و مختلفی از ملت ایران نقش‌آفرین بوده‌اند؛ روشن‌فکران، روحانیان، بازرگانان، رهبران ایلات و عشایر و دیگر گروه‌ها.
نقش ایلات و عشایر، به‌ویژه ایل بختیاری، در انقلاب مشروطیت ویژه و بی‌مانند است. نمی‌توان از حق گذشت که رهبران و خوانین ایل بختیاری اگر چه در مرحله‌ی نظری انقلاب نقش مهمی نداشته‌اند، اما بیش از دیگر ایلات و عشایر در مرحله‌ی دفاع و حمایت از مشروطیت سهم و نقش داشته‌اند که به هیچ وجه نمی‌توان منکر آن گردید.
با امضای فرمان مشروطیت به دست مظفرالدین‌شاه، آزادی‌خواهان ایران، پس از مدت‌ها تلاش و تحصن و مهاجرت و تقدیم چندین شهید، سرانجام به هدف خود رسیدند، اما تقدیر برآن رقم خورده بود که برای نائل شدن به آزادی و حکومت قانون باید مجاهدت بیش‌تری می‌شد. پس از مرگ مظفرالدین‌شاه، محمدعلی میرزا به جای او به تخت نشست، اما شاه جدید از آغازین روزهای سلطنت خود با دعوت نکردن از نمایندگان مجلس در جشن تاج‌گذاری نارضایتی خود را از مشروطیت با بی‌احترامی به مشروطه‌خواهان به نمایش گذاشت.(1) سرانجام هم پس از دو سال کشمکش، با به توپ بستن مجلس و سرکوبی مشروطه‌خواهان و قتل روشن‌فکران و روزنامه‌نگاران رویای مشروطه‌خواهی ملت را به باد داد و استبداد صغیر آغاز شد.(2) اما در اوج مظلومیت مردم و آزادی‌خواهان، درست در زمانی که تنها نیروی بازمانده و نور امید مشروطه‌خواهی در تبریز می‌رفت تا تحت فشار و محاصره‌ی دولت استبداد از بین برود، ایل بختیاری و رهبران آن غیرت و حمیّت خود را نشان دادند و به دفاع از آزادی و مشروطیت پرداختند.
 اندکی پیش از حوادث منتهی به امضای فرمان مشروطه در ایل بختیاری - یکی از مقتدرترین ایلات ایران - تحولات ویژه‌ای در جریان بود. بختیاری‌ها یکی از شاخه‌های بزرگ قوم لر محسوب می‌شوند که در بخش‌های وسیعی از مرکز تا جنوب غرب و عموماً در کوه‌های مرتفع و دامنه‌های زاگرس میانی و دشت‌های خوزستان و اصفهان تا سرحد فارس سکونت دارند. این ایل، که شامل دو شاخه‌ی چهارلنگ و هفت‌لنگ، می‌شود تا زمان حسین‌قلی‌خان ایل‌خانی هرگز به اتحاد کامل نرسید و میان طایفه‌های مختلف آن رقابت وجود داشت تا این‌که حسین‌قلی‌خان دورکی در دهه‌ی 70 قمری توانست با متحد کردن همه‌ی طایفه‌ها اتحادیه‌ای قدرت‌مند به‌وجود بیاورد و خود از سوی ناصرالدین‌شاه با دریافت عنوان ایل‌خانی بر بختیاری حکومت کند. با قتل ناجوان‌مردانه‌ی حسین‌قلی‌خان در 27 رجب 1299 در اصفهان به دستِ ظل‌السلطان، حاکم این شهر و پسر ناصرالدین‌شاه(3)، حکومت بختیاری به برادران دیگر وی، امام‌قلی‌خان حاج ایل‌خانی و رضا قلی‌خان ایل‌بیگی منتقل شد.
 در هنگام استبداد صغیرِ محمدعلی‌شاه، ایل بختیاری خود از تفرقه و چند دستگی رنج می‌برد. خوانین حاکم بر ایل بختیاری، که از طایفه دورکی شاخه‌ی هفت لنگ بودند، در این زمان به سه جناح ایل‌خانی، حاجی ایل‌خانی و ایل‌بیگی تقسیم شده بودند و کدورت و اختلاف میان سه جناح در اوج خود بود. جناح ایل‌خانی شامل خانواده‌ی حسین‌قلی‌خان، ایل‌خانی مقتول شامل پسران وی (اسفندیارخان سردار اسعد اول، نجفقلی‌خان صمصام‌السلطنه، امیرقلی‌خان، علیقلی‌خان سردار اسعد دوم، خسروخان سردار ظفر و یوسف‌خان امیرمجاهد) و طرفداران و طایفه‌های وابسته به آن‌ها بود(4). جناح حاجی ایل‌خانی شامل پسران امام‌قلی‌خان حاجی‌ایل‌خانی، برادر تنی و کوچک‌تر حسین‌قلی‌خان (محمدحسین‌خان سپه‌دار، حاجی عباس‌قلی‌خان، غلام‌حسین سردار محتشم، لطف‌علی‌خان امیرمفخم، نصیرخان سردار جنگ، محمودخان هژبر، سلطان محمدخان سردار اشجع، محمدرضاخان سردار فاتح، علی‌اکبرخان سالار اشرف)، و طرف‌داران و طایفه‌های وابسته‌شان بود.(5) جناح ایل‌بیگی شامل پسران رضاقلی‌خان ایل‌بگی، برادر کوچک‌تر و ناتنی حسین‌قلی‌خان و امام‌قلی‌خان (ابراهیم‌خان ضرغام‌السلطنه، عزیزالله خان، امان‌الله‌خان سردار حشمت و دوازده برادر کوچکتر)، به همراه طرفداران و طایفه‌های وابسته به آن‌ها بود.(6)
به هنگام استبداد صغیر، در میان این سه جناحِ صاحب قدرت در بختیاری کدورت و رقابت کامل حاکم بود. در سال 1312 ه. ق./1895 م. دو خانواده‌ی ایل‌خانی و حاجی‌ایل‌خانی قرارداد اتحاد با یکدیگر منعقد کردند و خانواده ایل‌بگی را از قدرت و حکومت ایل بختیاری محروم ساختند.(7) این عمل باعث ناراحتی و کدورت بیش‌تر جناح ایل‌بگی گردید، اما دو جناح ایل‌خانی و حاجی ایل‌خانی نیز اختلاف‌های بسیاری با یک‌دیگر بر سر قدرت ایل بختیاری داشتند. علاوه بر این، نگاه دو جناح نسبت به مسایل کشوری و به‌ویژه تقابل میان استبداد و مشروطیت نیز متفاوت بود. جناح حاجی ایل‌خانی و به‌ویژه دو برادر تنی، لطف‌علی‌خان امیر مفخم و نصیرخان سردار جنگ، طرفدار محمدعلی‌شاه بوده و به حمایت از او می‌پرداختند.(8) به نوشته‌ی ملک‌زاده، امیر مفخم به حدّی مورد اعتماد محمدعلی شاه بود که می‌توان گفت بعد از لیاخف هیچ یک از سرداران قدرت و منزلت او را در پیشگاه محمدعلی‌شاه نداشتند.(9) محمدعلی‌شاه پس از به توپ بستن مجلس و با آغاز قیام مشروطه‌خواهان به‌ویژه اهالی تبریز، از امیرمفخم کمک خواست و او نیز با عده‌ای از سواران بختیاری به کمک محمدعلی‌شاه شتافت.
اما در جناح ایل‌خانی دیدگاه دیگری حاکم بود. پسران ایل‌خانی مقتول، به‌ویژه حاج علی‌قلی‌خان سردار اسعد که خود و برادرانش مدت‌ها در زندان ظل‌ّالسلطان طعم تلخ استبداد را چشیده بودند، به حمایت از مشروطیت برخاسته و کمر همت به سرنگونی استبداد محمدعلی‌شاه بستند. سردار اسعد که هنگام به توپ بستن مجلس و آغاز استبداد صغیر در فرانسه اقامت داشت و در طول اقامت خود در آن‌جا با افکار مترقی آشنا شده بود به شدت از برقراری نظام مشروطه حمایت می‌کرد و خانه‌ی او در حومه پاریس محفل تشکیل جلسات روشن‌فکران ایرانی مشروطه‌خواه بود.
او به‌طور مکرر برادران خود را تشویق به مبارزه با استبداد و حمایت از مشروطیت می‌نمود، برای ایجاد ترغیب سران ایل به این امر، برادر کوچک خود، یوسف‌خان امیر مجاهد، را عازم ایران کرد. شکی نیست که تشویق‌ها و نامه‌نگاری‌های پی در پی سردار اسعد از اروپا خوانین جناح ایل‌خانی را مصمم به حمایت از مشروطیت و فتح اصفهان نمود.(10) از سوی دیگر، در اصفهان نیز همانند تبریز، رشت و دیگر شهرها مردم با شنیدن خبرِ به توپ بستن مجلس و سرکوب مشروطه‌خواهان به هیجان آمده و مصمم به دفاع از مشروطیت گردیدند. روحانیان اصفهان و در رأس آن‌ها ثقه‌الاسلام حاج‌آقا نورالله نجفی، فرزند محمدباقر آقا نجفی رییس انجمن ولایتی اصفهان، علاقه و اشتیاق زیادی به مشروطیت داشتند و عزم خود را بر مبارزه با استبداد و دفاع از مشروطیت جزم کرده بودند. خانواده آقا نجفی ازخانواده های روحانی، متنفذ و متموّل اصفهان بود و شخص آقا نورالله از طرف‌داران جدی مشروطیت و از پیش‌گامان رواج آزادی در ایران بوده است.(11) مشکل اصلی مشروطه‌خواهان و روحانیان ضدّ استبداد اصفهان این بود که، با وجود علاقه به مشروطیت و آزادی، از نداشتن قدرت نظامی و نیروی انسانی رنج می‌بردند. آنان فاقد نیروهای نظامی لازم برای مبارزه با استبداد محمدعلی‌شاه بودند.
پس از آغازاستبداد صغیر، محمدعلی‌شاه قاجار علاء‌الملک را که مردی میانه رو بود از اصفهان برکنار و حکومت این شهر را به اقبال‌الدوله کاشی داد و معدل‌الملک شیرازی را به معاونت او منصوب کرد. این دو تن در رجب 1326 ه. ق. با عده‌ای سوار اصانلو و سرباز ملایری وارد اصفهان شدند. (12) و به سرکوبی جریان مشروطه‌خواهی در اصفهان پرداختند. به‌ویژه آن‌که معدل‌الملک شیرازی در ستم‌گری و دشمنی با مشروطیت سابقه‌ی بسیار داشت.
پس از این‌که حاکم جدید و معاونش سرکوبی مشروطه‌خواهان را آغاز کردند، حاج نورالله نجفی، اعضای انجمن اصفهان و سایر مشروطه‌خواهان اصفهانی تنها راه چاره را در این دیدند که در مقابل مظالم اقبال الدوله و معاونش از ایل بختیاری کمک بخواهند. لذا به تصویب انجمن، دکتر مسیح‌خان و برادرانش، دکتر عیسی‌خان و دکتر نورالله‌خان، روانه‌ی سرزمین بختیاری شدند تا نظر خوانین بختیاری را نسبت به اهالی اصفهان و کمک به آن‌ها جلب نمایند. دکتر دانشور علوی، که خود یکی از مشروطه‌خواهان اصفهانی بود و در جریان حمله‌ی سردار اسعد و فتح تهران همراه او بود و تا جنگ جهانی اول همیشه در کنار بختیاری‌ها به حمایت از مشروطیت و دفاع از وطن برخاسته بود، می‌نویسد: «اواسط شعبان 1326 ه. ق. علی قلی‌خان سردار اسعد بختیاری که از اروپا محرمانه به بختیاری آمده به‌طور ناشناس وارد جلفای اصفهان شد و ورود خود را به حاج‌آقا نورالله اطلاع داد و تقاضای ملاقات محرمانه نمود. حاج آقا نورالله نیز شب‌هنگام اعضای محرم کمیته‌ی سری انجمن را به منزل خود دعوت نمود. سردار اسعد در ساعت مقرر با لباس مندرس وارد شد و پس از احوال پرسی دست حاج‌آقا نورالله و میرزا مسیح‌خان را گرفته برای مذاکرات محرمانه به اطاق دیگر رفت. این مذاکرات سه ساعت متوالی طول کشید و چون نزدیک صبح شد سردار اسعد به جلفا برگشت و به بختیاری مراجعت نمود»13. شاید خبر جانبداری پنهانی نجف‌قلی‌خان صمصام‌السلطنه از مشروطه‌خواهان به محمدعلی‌شاه رسیده بود که در همان هنگام دستور داد صمصام‌السلطنه از ایل‌خانی‌گری بختیاری برکنار و به جای او خسروخان سردار ظفر به حکومت بختیاری منصوب شود.
در نتیجه صمصام‌السلطنه به شدت از محمدعلی شاه قاجار رنجیده شد. پس از مذاکرات، دکتر مسیح‌خان، صمصام‌السلطنه از همه‌ی خوانین و کلانتران بختیاری خواست ظرف یک هفته خود را به شلمزار برسانند. نتیجه این جلسه چنین شد که بختیاری‌ها اعلام آمادگی جهت مبارزه با استبداد و دفاع از مشروطیت نمودند. در این بین برای بختیاری‌ها دو نگرانی وجود داشت: یکی از جانب برخی اهالی اصفهان و دیگر اختلاف ابراهیم‌خان ضرغام‌السلطنه، پسر رضا قلی‌خان ایل‌بگی، با دیگر خوانین بختیاری. دکتر مسیح‌خان این مسایل را به حاج‌آقا نورالله نوشت و پس از چند روز حاج‌نورالله به وی جواب داد که قاطبه‌ی مردم نسبت به محمد‌علی‌شاه و دولتیان عصبانی و از اقدام‌های درباریان فاسد متنفرند و در صورتی که بختیاری‌ها به کمک مشروطه‌خواهان بشتابند، عامه‌ی اهالی اصفهان از دل و جان با ایشان همکاری خواهند کرد. ثقه‌الاسلام همچنین در خصوص ضرغام‌السلطنه هم جواب داد که چون او در سلک درویشان و از مریدان سید احمد نوربخش است از دستور مرشد تخطی نخواهد کرد. حاج‌نورالله از سیداحمد نوربخش درخواست کرد تا به منزل ضرغام‌السلطنه در «فرادنبه» برود و او را با خوانین طرفدار مشروطیت همراه نماید.14
سرانجام، با درایت و کاردانی حاج نورالله نجفی، ابراهیم‌خان ضرغام‌السلطنه، پسر بزرگ ایل‌بیگی، و نجف‌قلی‌خان صمصام‌السلطنه، پسر بزرگ ایل‌خانی، در قلعه‌ی «دزک» - کاخ مسکونی امیرمفخم و سردار جنگ، پسران ضدمشروطه‌ی حاجی ایل‌خانی - به دیدار یکدیگر آمدند و توسط سیداحمد نوربخش و دکتر مسیح‌خان آشتی نمودند. در آن مجلس از سوی سران بختیاری و میهمانان، سخنان آتشینی در حمایت از مشروطیت عنوان شد.15 جالب این‌که میزبان این مجلس باشکوه فتح‌علی‌خان سالار مؤید (سردار معظم بعدی)، پسر بزرگ امیر مفخم، بود که پذیرایی گرمی از حضار به عمل آورد، و این در حالی بود که پدرش به طور جدی از محمد علی شاه طرفداری می‌کرد و با مشروطه‌خواهان ضدّیت داشت.

ادامه نوشته

روحیات سردار اسعد

به منظور شناخت بهتر روحیات سردار اسعد بخش‌هایی از این نامه‌ی او به انجمن ولایتی اصفهان که در روزنامه‌ی زایند‌ه‌رود (سال اول، 7
ربیع‌الثانی 1327 ق.) چاپ شده است، در پی می‌آید.

 
«خدمت ذی شرافت اعضای محترم انجمن مقدس ولایتی ـ دام بقائهم.
عرض می‌نماید، چنان که سابقاً عرض و اظهار شده، تهیه‌ی حرکت اردوی بزرگ، مرکب از ده هزار سوار و پیاده، دیده شده و عماقریب حرکت می‌نماییم و این که فی‌الجمله تأخیری در حرکت بنده پیدا شد برای این است که بنده بدواً خیال داشتم فقط با دو هزار نفر سواره‌ی منتخب حرکت کنم، ولی حالت هیجان افراد ایل و داوطلبی آن‌ها در خدمت و جان فشانی در راه ملت مرا مجبور کرد که چند روزی توقف کنم تا لوازم حرکت آن‌ها را مرتب نمایم.
به علاوه‌ی کسالت مزاج جناب مستطاب اجل، آقای سردار محتشم، ایشان را از سرعت سیر ممانعت نمود و البته خاطر محترم آقایان مسبوق است که تهیه‌ی حرکت ده هزار نفر سواره و پیاده چه اندازه صعوبت دارد. ولی از خوش‌بختی ملت، تمام موانع رفع شده و روز به روز، دسته دسته از اطراف می‌رسند و سان می‌دهند و نواقص خود را در «جونقان» تکمیل نموده، به طرف شهر و مورچه خورت روانه می‌شوند و خود بنده به رسیدن سردار محتشم، که تقریباً تا دویم، سیم ماه ربیع‌الثانی وارد خواهند شد، با سوارهای منتخب که با ایشان و نورچشمی‌سردار بهادر از گرم‌سیر حرکت کرده‌اند، روانه خواهیم شد.
از قرار مسموع، بعضی از مردمان شورش‌‌طلب که خود را هواخواه دربار می‌دانند، مردم ضعیف‌النفس را از اردوی دولتی کاشان می‌ترسانند. خیلی محل حیرت است که مردم اصفهان این را باور می‌کنند و از اردوی موهومی ‌دولت می‌ترسند یا خیال می‌کنند من این همه تهیه را برای مدافعه از اردوی دولتی مرتب می‌کنم یا در مقام تهیه، احتیاجی به مردم اصفهان دارم.
اولاً اردوی دولتی قابل توجه نیست و جناب مستطاب اجل، آقای حاج‌خسروخان، و آقای سالار حشمت با استعدادات کافیه که در مورچه خورت هستند، با نهایت سهولت آن‌ها را متفرق می‌نمایند و ثانیاً غرض اصلی بنده از تحمل این همه مشقت اصلاح حال کلیه‌ی مملکت و آزادی تمام ملت است و ثالثاً به هیچ وجه احتیاج به معاونت مردم اصفهان ندارم و من به حکم وجدان و شرط اسلامیت خودم انجام این امر بزرگ را بر عهده گرفته‌ام وتا یک نفر از ایل بختیاری زنده باشد، از انجام این مقصد بزرگ دست ‌بردار نیستم،‌خواه مردم اصفهان همراه باشند یا مخالف باشند. و صریحاً می‌نویسم غرض غیر از اجرای احکام مقدسه‌ی آیات‌الله نجف اشرف و سایر علمای اعلام ـ دامت برکاتهم ـ در اعاده‌ی مشروطیت و رفع تعطیل موقتی مجلس شورای ملی ندارم. نه با دولت طرف هستم و نه با سلطنت عداوت دارم. نه خیال سلطنت دارم نه هوای حکومت. هر وقت حقوق مغصوبه‌ی ملت به آن‌ها مسترد شود با نهایت خلوص عقیدت به دولت خدمت می‌کنم.
مجملاً استدعا می‌کنم به مردم اصفهان حالی کنید که از هیچ چیز اندیشه نداشته باشند و بدانند به یاری امام زمان ـ عجل‌الله فرجه ـ به زودی مقاصد مشروعه‌ی ایشان برآورده خواهد شد.

فدایی ملت نجیب ایران، علی‌قلی بختیاری

جنگهای داخلی در بختیاری جنگ «دره راز» (7)

داستان جنگ «دره راز»:

محمود خان بختیاروند را {که} به قول {و اصطلاح میان} بختیاری­ها {به} بیچاره­ کش {معروف است با} بابادی­ های عالی ­انور در میزدج ـ بالای چلچله که مشهور است به «دره راز» ـ جنگی بزرگ روی داد. الیاس خان هم برای حمایت {از} بابادی­ها با قشونی آراسته وارد میزدج شد. در این جنگ فرامرز خان بابادی پدر مرحوم حاج میرزا پرویز خان که برادر جهانگیر خان بود کشته شد، محمود خان بختیاروند نیز کشته شد. گویند الیاس خان از فرط شجاعت اسب خود را میان اردو رها کرده تنها میان صحرا نشسته گفت اگر اردوی من شکست خورد فردا برای من نباشد! این جنگ در سال 1242 هـ. ق واقع شد و تا کنون که این کتاب را می­نویسم صد و هفت سال است {که از آن جنگ می­گذرد}. خیلی جای افسوس است که میان بختیاروندها و دورکی­ ها که دو طایفه بزرگ هفت‌لنگ بودند بیشتر جنگ روی می­داد.

مشهور است که در این جنگ کلبعلی خان که در آن هنگام جوان دلاور جنگی بود نبردی مردانه کرد. الیاس خان پس از شکست بختیاروندها روی کلبعلی خان را که عموزاده­ اش بود، بوسید. از این کار وی، در خانه{ی} جعفرقلی خان و کلبعلی خان سُرنا و دُهل شادیانه زدند، بدین نشاط که الیاس خان روی کلبعلی خان را بوسیده {است}! {از این جریان} معلوم می­شود الیاس خان خیلی متکبر و متفرعن بوده {است.} شنیدم کسی را در مجلس نزد خود نمی­نشاند و اجازه نشستن نمی­داد مگر موسی خان بابادی عکاشه و ملا عالی­احمد خسروی؛ شاید یکی دو نفر دیگر از رؤسای بختیاری را اذن جلوس می­داد.

مرحوم پدرم طاب ثراه که ایلخانی هفت‌لنگ و چهار‌لنگ و عربستان مدار و طرف توجه شاه و اولیای دولت بیش از همه کس بود، بیشترِ بختیاری­ها را اذن جلوس می­داد. بارها خودم دیدم که تمام خانواده{ی} او از بزرگ و کوچک جز دو برادرش مرحوم امام­قلی خان ایلخانی و رضاقلی خان ایل بیگی در حضورش ایستاده بودند هیچ یک را اذن جلوس نمی­ داد و {در عین حال} بیشتر رؤسای بختیاری نشسته بودند و از هر دری با یکدیگر از جِدّ و هَزل سخن می­راندند، گاهی هم ما را اذن جلوس می­داد!

در پشت قرآنی که مشهور بود به «قرآنِ جلد سفید» و از آنِ کلبعلی خان بود، تاریخ وفات و کشته شدن بعضی خوانین بختیاری و مُردن چند تن از سلاطین نوشته {شده} بود {که} عیناً {آن­ها را} در این جا نقل می­کنم و اگر سهو یا نسیانی رفته باشد از پیشینیان است که آن تاریخ را ثبت و ضبط کرده­اند! اگر چه ظن غالب آن است که مقرون به صواب باشد و این تاریخ­ها تمام هجری قمری است {و} شمسی نیست. زیرا در آن زمان هر چه تاریخ بود بلا استثنا هجری قمری بود.

فوت کریم خان زند 1193؛ فوت آقا محمد خان قاجار 1207؛ فوت فتحعلی شاه در {کاخِ} هفت دست دارالسلطنه اصفهان 1250؛ فوت محمد شاه در تهران 1264؛ فوت منوچهر خان ارمنی 1262؛ جنگ کلنگچی و کشته شدن چراغعلی خان پسر حبیب الله خان 1227؛ کشته  شدن جعفرقلی خان جدِّ نگارنده در دولکی منار در ماه رمضان 1252؛ وفات الیاس خان بن فرج الله خان 1245؛ فوت کلبعلی خان و ابدال خان پسرش 1263؛ کشته شدن ابوالفتح خان و آقا علی داد در قلعه لوط 1266؛ کشته شدن داود خان بختیاروند 1243؛ وفات اسد خان بختیاروند 1234؛ کشته شدن محمود خان بختیاروند در جنگ دره راز 1242؛ شبیخون زدن جعفرقلی خان پسر اسد خان به جعفر قلی خان جدّم و کلبعلی خان و شکست خوردن جعفرقلی خان پسر اسد خان و کشته شدن دوازده نفر از سواران او دوازدهم محرم 1251؛ کشته شدن جعفرقلی خان پسر اسد خان به حکم حشمت الدوله در بروجرد 1285؛ وفات اسماعیل خان بن حسن آقا خان 1268؛ کشته شدن اصلان خان کنورسی در رامهرمز 1290.

این عین آن تاریخ است که در پشت «قرآنِ جلد سفید» کلبعلی خان نوشته بود {و} عیناً در این جا نقل شد از این پس شروع می­شود باز به تاریخ بختیاری و جنگ­های داخلی آن­ها.

پس از جنگِ دره رازِ چلچله در گرمسیر، جدم جعفرقلی خان با بختیاروندها جنگ دیگر{ی} کرد که آن را جنگ «چالیاب» می­گویند. «چالیاب» مخفف چاله آب است! در این جنگ فتح با جعفرقلی خان جدم بود. در بختیاری رسم است هر جنگی که می­شود برای این جنگ شعرا شعر می­گویند به قول بختیاری­ها «بیت به آن جنگ می­بندند» و تقریباً تا صد سال بلکه متجاوز {از} آن، شعر را می­خوانند. چنان که بارها بختیاری­ها به قول خودشان بیت جنگ کلنگچی و سایر جنگ­ها را می­خوانند.

یکی از جنگ­های مشهور بختیاری جنگ «نُه هزار» است که پس از کشته شدن جعفرقلی خان جدم تمام ایلات دورکی را غارت کردند و چه بی عصمتی­ها نسبت به زن­ها کردند که زبان از گفتن آن شرم دارد!

منبع: يادداشت­ها و خاطرات خسرو خان سردار ظفر بختياری

چاپ اول: تيرماه 1362، انتشارات: يساولي (فرهنگسرا)

وجه تسمیه ی هفت‌لنگ و چهار لنگ در ایل بختیاری

وجه تسمیه ی هفت‌لنگ و چهار لنگ.

وجه تسمیه{ی} هفت‌لنگ و چهار‌لنگ را نیز کسی نمی­داند! شاید {وجه تسمیه­ی آن­ها} شماره کردن مادیان که  در بختیاری {آن را} شاخ شماری می­گویند بوده {باشد} و آن چنان بوده که در بختیاری هر چند سال یک بار طوایف در میان خود شاخ شماری می­کنند. {شیوه شمارشِ} شاخ عبارت است از این که چهار ماده گاو {را} یک مادیان حساب می­کنند و چهار الاغ ماده {را} یک مادیان و بیست رأس گوسفند اعم از میش یا بز {را} یک مادیان محسوب می­دارند. آن وقت می­گویند این طایفه که دویست تومان باید مالیات بدهد به حکومت بختیاری، چند مادیان می­شود! اکنون {قیمت هر} مادیان تا چهار تومان هم شنیده می­شود و از بعضی شنیده­ام هر مادیانی ده تومان هم می­دهند. مادیانی دو تومان و بعضی یک تومان هم می­دهند. این تفاوت بسته به تموّل و ثروت این طایفه است، آن­ها را که ثروت بیشتر است پای شاخ  آن­ها کمتر حساب می­شود طایفه که بسیار توانگر باشد هر مادیانی پنج قِران می­دهد. وای به حال آن­ها که باید مادیانی چهار تومان بدهند! در بختیاری سرشماری معلوم نیست. مالیات آن­ها فقط بسته است به شاخ شماری که {در} آخر به حساب مادیان در می­آید.

در گردنه­ها{ی} اشمره که اکنون ایلات هفت‌لنگ از آن می­گذرند ـ و شاید به روزگار پیش چهار‌لنگ هم از آن جا می­گذشت ـ روی سنگ نوشته است: «شماره کردن نواب خانی منصور خان»! ولی تاریخ ندارد و ننوشته که منصور خان از نژاد کیست! ولی تحقیقاً از اولاد جهانگیر خان و خلیل خان بوده {است}.

پس پیدا شد که این شاخ شماری از سیصد سال پیش بوده و چون شتر در بختیاری نبوده در شاخ شماری از آن نامی نبرده{اند} و چون بین راه ییلاق و قشلاقِ آن­ها، رودخانه­های بسیار بوده ـ که اکنون بیشتر آن­ها پل دارد ـ و شتر در آب کُند است و به زحمت باید از آب بگذرد و هم چنین کوه­های سخت و گردنه­های صعب العبور که از آن جاها گذشتن {برای} شتر، دشوار بَل غیر ممکن است، از این جهت بختیاری شتر نگاه نمی­دارد. اگر چه اتراک لرکی اصلا بختیاری بوده و در روزگاری دراز در ایل قشقائی زندگی کرده و زبان آن­ها ترکی است و چندین سال است که باز به خاک بختیاری آمده­اند و همچنین بعضی از ایل قشقائی که به بختیاری­ها پناه آورده و خوانین از آن­ها نگاه داری می­کنند ـ {آن­ها} از راه دزفول که مشهور به راه «مال امیر» است {به سرزمین بختیاری آمده­اند} ـ لکن در روزگار پیش در بختیاری شتر نبوده {است}.

منبع: يادداشت­ها و خاطرات خسرو خان سردار ظفر بختياری

چاپ اول: تيرماه 1362، انتشارات: يساولي (فرهنگسرا)

 

وجه تسمیه بختیاری

وجه تسمیه بختیاری

 {با توجه به این که} تا چهار صد سال قبل این طایفه را لر بزرگ می­گفتند چه روی داد که پس از آن، این­ها را بختیاری نامیدند؟ عبارت پردازی در تاریخ نویسی پسندیده نیست زیرا مطلب در عبارتِ درهم و بر همِ مسجّع و مقفّی گم می­شود.

آنان {که} تاریخ اتاملک جوینی یا تاریخ یمینی یا تاریخ عالم آراء عباسی یا تاریخ­های میرزا احمد خان منشیِ نادر شاه را خوانده­اند می­دانند که تاریخ باید با عباراتی سهل و ساده نوشته شود تا درک مطلب و مقصود از آن توان کرد. خاصه کسانی که صرف و نحو عربی نخوانده {و} با لغت عرب آشنا نیستند، کمتر از عباراتِ دور از ذهن، چیز{ی} می فهمند. خاصه به دوران ما که کمتر تحصیل زبان عربی می­کنند و به جای آن السنۀ اروپاییان متداول شده {است}. با این که خواندن عربی و آموختنش مایه{ی} درست گفتن زبان فارسی است، چه زبان فارسی امروزه بیشترِ الفاظش عربی است.

باری معلوم شد که بختیاری عبارت از همان لر بزرگ است که در اوایل سلطنت صفویه به بختیاری موسوم شده که بختیاری و کوه­کیلویه و ممسنی لر بزرگ باشد {و} لرستان حالیه همان لر کوچک است که رودخانه{ی} دزفول که منبع آن از جاپلق و هریرود و بروجرد می­آید از مابینِ {جایگاه} این دو لر می­گذرد و {حدّ} فاصل خاک لرستان بزرگ و لرستان کوچک است و سبب موسوم شدن آن­ها به بختیاری و وجه تسمیه{ی} آن معلوم نیست و هر کس به خیال خود در این باب سخنی می­گوید و حدسی می­زند و چیزی که به نظر بنده و جمعی دیگر می­رسد {این است} که طایفه {ی} بختیاروند که حالیه آن­ها را بهداروند می­گویند و یکی از شعب طایفه {ی} هفت‌لنگ است که مردمانِ دلیر{ی} بودند و اکنون هم به همان دلاوری باقی هستند، شاید وقتی رشادت فوق العاده از آن­ها بروز کرده این ایل بزرگ را به اسم آن‌ها نامیده­اند و جز این دیگر سببی نمی­توان حدس زد.

منبع: يادداشت­ها و خاطرات خسرو خان سردار ظفر بختياری

چاپ اول: تيرماه 1362، انتشارات: يساولي (فرهنگسرا)

جنگهای داخلی در ایل بختیاری جنگ کلنگچی قسمت 6

وقایع جنگ کلنگچی به نقل از خسرو خان سردار ظفر بختياری

در سال 1227 هـ. ق در جنگ هفت لنگ­ها که بختیاروندها باشند ـ و رئیس آن­ها اسد خان بود که در گُردی و دلاوری کمتر نظیر داشت ـ الیاس خان، پسر ارشد فرج الله خان، پسر ابدال خان، پسر علی­صالح خان، پسر عبدخلیل خان، پسر خسرو با گروهی انبوه از چغاخور برای میزدج حرکت کرد، بهداروندها تاب مقاومت نیاورده {و فرار کردند ولی} در بیرجان ایل بختیاروند را دنبال کرده­اند. آقا خان با برادرانش داود خان و محمود خان سوار شده، شبانه گاومیش­ها را در آب انداخته دنبال آن­ها از آب گذشته، شبیخون به اردوی الیاس خان زدند و بیشتر مردم {از} اردو گریختند! خود الیاس خان با چند تن تفنگچی پشتکوهی و تنی چند از خویشاوندان خود تا بامداد پافشاری کرد {و} چون سپیده دمید اردوی شکست خورده{ی} او بازگشتند و اسد خان را دنبال کردند. شنیدم موسی خان بابادی عکاشه و آقا محمد برادرش که دو شیر جنگی بودند شبانه از اردوی الیاس خان گریخته به سمت خانه{ی} میرزا آمدند، ناهار در فارسان خورده، رفتند برای خانه{ی} میرزا.

باری فردای آن روز اسد خان شکست خورده با اردوی خود رفت به کلنگچی ـ که دره بزرگ {و} بی­راه {و} سختی است در سمت جنوب زرده کوه ـ.  اردوی او به ناچار از کلنگچی بالا رفتند و چندان از گله و رمه از کمرِ {دره} پرتاب شد که اندازه ندارد. چراغعلی خان وقتِ یورش به سر تفنگچی­ها، گلوله در کله­اش خورده در همان دم جان بداد و ایل بختیاروند چه در کلنگچی و چه وقتی که به قلّه{ی} زرده کوه رسیدند بسی دولت و ثروت آن­ها از میان رفت و چون از قله زرده کوه سرازیر شدند، «وشت» ـ یعنی سنگ­ریزه ـ آن­ها را برداشت{و به این سبب} بسیاری از زن و بچه و چهار پایان در آن وشت از زرده کوه پرت شدند! در این موقع اسد خان به زنی رسیده از حالش جویا شد آن زن وی را دشنام داد و ناسزا گفت! به زنی دیگر رسید که اسد خان را نمی­شناخت احوال پرسید. زن گفت: خدا اسدم را سلامت بدارد این خرابی­ها قابل تعمیر است!

پس از این جنگ باز {هم} ما بین اسد خان و برادران و عموزاده­گانش در میزدج جنگ­های سخت واقع شد و {وی} چندین سال پس از این جنگ زنده بود و در این مدت بیشتر در زد وخورد بود و دختر او را مرتضی­قلی خان، پسرِ جانیِ خان قشقایی به زنی گرفت. پسری از آن دختر داشت {که} اسد خان نام داشت و سرتیپ فوج قشقائی هم بود. چون مرتضی­قلی خان ایل بیگی را در فارس کشتند، دختر اسد خان را محمدعلی خان ایلخانی برادر مرتضی­قلی خان به زنی گرفت. حاج نصرالله خان از آن زن بود.

من جوان بودم حاج نصرالله خان آمد چغاخور دیدنِ پدرم ـ با سیصد سوار آراسته و کلانتران بزرگ قشقائی ـ من آن هنگام پانزده ساله بودم. مرحوم پدرم با عموهایم با سایر خویشاوندان و سیصد سوار او را استقبال کرد تا نزدیک قریه کلبی­بیک ـ و از خویشان جانی خان، امان­الله خان پسر علی­قلی خان و مصطفی­قلی خان پسر سهراب خان عمو زاده ایلخانی کنونی قشقائی اسماعیل خان صولت الدوله سردار عشایر همراه حاج نصرالله خان بودند ـ چند شب {که} در چغاخور بودند پذیرایی شایانی از آن­ها کردند، آن گاه خواهش وصلت کردند! پدرم دختر مرحوم رضاقلی خان را که نرگس خانم نام داشت و مادرش دختر جعفرقلی خان پسر اسد خان بود و از طرف مادر با حاجی نصرالله خان خویش بود برای پسر حاجی نصراله خان که منحصر به فرد بود از محمدقلی خان ایلخانی بزرگ قشقایی بود نخست نابینا شده پس از آن بمرد. بی­بی نرگس یک دختر از او داشت که زن عطا خان امیر عشایر برادر اسمعیل خان ایلخانی قشقائی است که اکنون بیمار است و برای معالجه به اروپا رفته {است}. بی­بی نرگس گاهی در بختیاری پیش برادرهایش می­آمد گاهی در قشقائی نزد دخترش می­رفت و اکنون سه سال است فوت شده {است}.

منبع: يادداشت­ها و خاطرات خسرو خان سردار ظفر بختياری

چاپ اول: تيرماه 1362، انتشارات: يساولي (فرهنگسرا)

نقدی بر کتاب گووگری (برادری) با گویش بختیاری

  نقدی بر کتاب گووگری (برادری) با گویش بختیاری نوشته جواد خسروی نیا

 انتشارات نیوشه: شهرکرد 1389

مقدمه: هدف از نوشتن این مطلب حساسیت، دغدغه و تعلق‌خاطری است که راقم این سطور برای فرهنگ، تاریخ وهنربختیاری داشته و برای حفظ آن احساس مسئولیت می‌کنم از طرفی براین باورم اگرقراراست کاری انجام شود بهتراست با کمترین اشکال و ایراد انجام شود تا این که فقط به صرف انجام کاری هر چند از سر تکلیف و تعهد، اما ضعیف و دارای اشکال به انجام برسد. بخاطر اینکه بد دفاع کردن از یک حقیقت ناب بدترین نوع دشمنی است. البته با علم به این حقیقت که املای نانوشته غلط ندارد.

اخیراً کتاب گوگری (برادری) نوشته آقای جواد خسروی نیا برحسب اتفاق به دستم رسید. با مطالعه بخشی از آن چند نکته ذهنم را به خود مشغول کرد ومرا برآن داشت تا بقیه کتاب را نیز بخوانم وهرچه درحین مطالعه جلوتر می‌رفتم نکته‌های پیشین در ذهنم برجسته‌تر می‌شد تا اینکه برای بار دوم والبته این بار با یادداشت برداری آن را مطالعه کنم. این مطلب علاوه بر نکاتی در خصوص کتاب مورد نظر حاوی چند نکته دیگراست که پیش از ورود به بحث لازم میدانم به آن اشاره کنم و در واقع پیش فرضی برای ورود به بحث است:

 نکته اول:

انتقادها و اشکال‌های وارده بیشتروصرفا به لحاظ گویشی وادبیات نوشتاری متن کتاب می‌باشد ونه کند وکاو در صحت وسقم تاریخی روایت داستانهای کتاب؛ که البته آن هم خالی از خلل نیست و دراین نوشته به اختصار و در مجالی دیگر به تفصیل به آن خواهم پرداخت. باری این نکات و ایرادات گویشی بنظرمن که خود یک بختیاری از شاخه هفت لنگ و از پدری دورکی ومادری بهداروندم می‌رسد. گرچه متخصص زبان شناسی وادبیات فولکلور نیستم اما به لحاظ اینکه هنوزسالها شهرنشینی ومدرنیته نتواسته علاقه وتکلم به زبان مادری را از من بگیرد وهنوز با تسلط نسبی در خانه و نزد خانواده با این گویش تکلم می‌کنم به قضاوت نشسته‌ام. البته قضاوت نهائی با شما خواننده آگاه و صاحب فضل بختیاریست تا نظر شما چه باشد.

    نکته دوم:

باعلم به اینکه در میان گویشوران بختیاری با کمترین فاصله جغرافیائی از روستائی تا روستائی دیگر و از طایفه‌ای به طایفه‌ای وحتی در میان طوایف و تقسیمات آن وپراکندگی درگرمسیر و سردسیر وسایر تقسیمات در نظام و ساختار اجتماعی ایل بختیاری تفاوتهای دور و نزدیکی وجود دارد که آن هم یک امرطبیعی غیر قابل انکار و گریزناپذیراست و در سایر گویشها و زبانها هم این اتفاق رخ می‌دهد اما اگر قرار باشد بنده که از طایفه بابااحمدی (بامدی) هستم مطلب یا کتابی به گویش بختیاری بنویسم باید تمامی سعی و تلاشم براین باشد که از واژه‌هایی که خاص طایفه خودم هست و در گویش سایر طوایف استفاده نمی‌شود وکمترمتداول است پرهیز کنم وبا استفاده نکردن از آن واژه‌ها از لطمه زدن به کل مطلب جلوگیری کنم. جا دارد یاد وخاطر بزرگ مرد عرصه هنر و فرهنگ بختیاری فقید زنده یاد بهمن علاءالدین (مسعود بختیاری) را زنده بدارم که چگونه برای گزینش اشعار وابیات وانتخاب واژگان بختیاری دقت و هنرمندی خاصی بخرج می‌داد تا این نکته که عرض کردم در سرایش یا خوانش اشعار و ترانه‌هایش رعایت شود و شنونده متوجه تمایزاندک گویشی طوایف نشود گرچه همگان می‌دانند که ایشان متعلق به کدام طایفه بود. البته یکی از دلایل مانائی ایشان در قلب و ذهن دوستدارانش همین است و رعایت این نکته لطافت اشعار و شهد آثارش را درکام همتباران خود برای همیشه نشانده است. اهمیت این نکته به این سبب است که قراراست ما وارثان فرهنگ و تاریخمان به نسلهای آینده باشیم؛ بنابراین وقتی آثار مکتوب و ضبط شده بجای بگذاریم ماندگاری طولانی خواهد داشت که خطای در آن جبران ناپذیراست مخصوصاً با پیشرفت تکنولوژیهای امروزی مانند اینترنت و شبکه‌های مجازی سایتها، وبلاگ‌ها وغیره با تکثیراشتباه اصلاح آن غیرممکن وغیرقابل برگشت بنظر می‌رسد. باری این مسئولیت بر دوش نویسنده و خواننده‌ای که در این راه قلم و نفس می زند کاریست دشوار و این دشواری ارزش اثر افزون می‌کند و روشن است که خلق هر اثر فاخر و ارزشمند بسیار دشوار و سخت است.

با اینکه کمی به حاشیه می‌رویم ولی لازم میدانم اشاره‌ای بکنم به اینکه اگر به دور وبر خودمان نگاهی بیاندازیم متوجه می‌شویم که اکثرما، فرزندانمان حتی درخانه به زبان معیارفارسی تکلم می‌کنند اگرچه پدر ومادرشان و یا بزرگترهاشان با گویش بختیاری سخن میگویند وکوچکترها با آنکه می‌فهمند ولی قادر به صحبت کردن با این گویش نیستند. این روند درسالهای آتی با ازبین رفتن نسل پیشین قطعاً شدت بیشتری خواهد یافت لذا توجه به نگارش صحیح فرهنگ وتاریخمان دقت وحساسیت مضاعفی را می‌طلبد.

نکته سوم:

 یک ضرب المثل بختیاری می‌گوید: اخومت که اگومت. دقیقاًمصداق مراد ومقصود نگارش این مطلب است چرا که اگر برای نویسنده این نقد موضوع کتاب مهم نبود مثل سایر کتب و مطالب قرائت و به کناری می‌رفت فارغ از فایده مندی آن؛ اما همین نکته باعث شد که در حد بضاعت خود به نکاتی اشاره کنم.

اما پس از این مقدمه نسبتاً طولانی با ذکر شماره صفحه معادل فارسی وتلفظ اصلح آن واژه برای جایگزین واژه بکار برده شده مطاللب را به قضاوت ونظر مخاطب می‌رسانم.

بدلیل محدودیت فضا بخش هائی از کتاب و نه همه آن انتخاب و آورده شده است.

1-     عنوان کتاب برروی جلد گوگری نوشته شده است که نگارش صحیح آن گووگری با سکون واو دوم است که قرائت آن را برای نخستین بار برای مخاطب با مشکل در تلفظ مواجه می‌کند. برای امتحان کتاب را به چند نفربختیاری نشان دادم در نگاه اول به اتفاق همه آنها عنوان کتاب را اشتباه قرائت کردند.

2-     ونوم خداوند چوخا و شال. در سرآغاز سخن. شما بجای من، خداوند قبا وشال وکلاه کجا و خداوند مردانگی، آزادگی غیرت و تمامی صفات انسانی والا و نیک مردان بختیاری کجا و قسم به شال و کلاه کجا. از استعاره و تعابیر مجازکه بگذریم پذیرفتن این عبارت قدری مشکل است. جالب است که جذابیت این تعبیربرای نویسنده چنان است که در بعضی دیگر آثارخود نیز آن را دوباره آورده است.

3-     درابتدای کتاب متوجه این نکته می‌شویم که نویسنده بزرگوار و ویراستار فرهیخته و ناشر تکلیفشان را با گویش بودن یا زبان بودن بختیاری مشخص نکرده‌اند. نویسنده در صفحه 7 و پیش گفتار آن را زبان می‌داند و ناشر (ص 11) و ویراستار دردیباچه (ص 13) آن را گویش. در حالی که بین این دو تفاوت است.

4-     در پیش گفتارنویسنده ازخانم الیزابت مکبن رز سخنی نقل می‌کند و ایشان را سیاحی فرانسوی معرفی می‌کند که با کمال حیرت باید گفت ایشان پزشک است نه سیاح و اگر حتی بپذیریم که پزشکی سیاح بوده باشد ملیت ایشان که انگلیسی است را نمی‌شود توجیح کرد ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود درادامه نویسنده ایشان را مربوط به عهد فتحعلی شاه قاجار می‌داند درحالی که وی در زمان فتح اصفهان و تهران توسط بختیاریها درسال 1909 درسرزمین بختیاری حضور داشته است وتعجب بیشتر ازاین است این خانم انگلیسی که اتفاقاً کتاب سفرنامه گونه‌اش با عنوان با من به سرزمین بختیاری بیائید ترجمه زنده یاد فقید مهراب امیری ازمعدود و اولین کتب راجع به فرهنگ وتاریخ بختیاری است که یک غیر ایرانی نوشته است که برای اهل مطالعه و ادب ناشناخته نیست.

5-     در داستان ستاره زلف مخملی اشاره به خصومت کلبعلی خان دورکی و برادرش جعفرقلی خان دورکی شده که بنظر خای از اشکال نیست. چرا که بدیهی‌ترین قضاوت درمورد این ماجرا و گرو گرفتن جعفرقلی خان دورکی توسط جعفرقلی خان بهداروند سوء استفاده از علاقه‌ای بود که کلبعلی خان دورکی به برادرش جعفرقلی خان دورکی داشته است، می‌باشد نه خصومت میان این دو. البته اگر فرض را براین بگذاریم وبپذیریم که کلبعلی خان با برادش خصومت داشته صرف ربط آن به صفت نیک برادری یا بقول نویسنده گوگری باز نمی‌توان توجیه گر قلب کردن تاریخ باشد.

6-      اصرار به شکستن کلمات و یا املای غلط آن، نوشتار را به گویش بختیاری نزدیک نمی‌کند؛ اما نویسنده در جای جای کتاب براین اشتباه اصرار می‌ورزد.

1)      ص 27 در سرآغاز سخن کلمه عهت بجای کلمه عهد که با تلفظ حرف دال بین د و ذ و نوک زبان آمده است.

2)      ص 28 استفاده از کلمه مهلی با فتحه میم به معنی خیلی در گویش مردمان استان کهگیلویه و بویراحمد متداول است و بنظر واژه‌ای غیر بختیاریست که به کرات در کتاب استفاده شده است.

3)      ص 30 شایه به معنی شاه را که درست آن شا ن است به ه غیر ملفوظ آخرنون.

4)      ص 31 در دربار پادشاه همه ورستادن پسه هانه تینیدن یعنی همه پاشندند و پشتشان را تکاندند (ترجمه خود نویسنده در پانوشت صفحه) بنظرغیرمعمول می‌آید در حضور شاه آنهم در دربار مدعوین روی خاک بشینند اگر فرض را بر استفاده نویسنده از مجاز باشد باز هم زائد بنظر می‌رسد توجیه پذیرنیست و به زیبائی متن کمک نمی‌کند. طول سطراضافه کردن وچند تعبیر و جمله بی ربط را آوردن از لطف کلام می‌کاهد.

5)      ص 35 حیولا خون یا حبیب الله خان درست پنج سطر بعد هیولاخون! آمده است.

6)      در داستان نادرشاه و دالوی بختیاری. ایکاش بجای انتخاب این عنوان با توجه به مضمون داستان عنوان نادرشاه و علیمرادخان انتخاب می‌شد چرا که دالو یا پیرزن فقط در ابتدای داستان حضور می‌یابد و بیشترو اصل ماجرا مربوط به علیمرادخان است نه دالو. در همین داستان صفحه 43 واژه بگهرن به معنی بگیرن استفاده شده است که آوردن ه میان واژه تاکید ناصواب و توقفی نابجا در تلفظ کلمه ایجاد می‌کند.

7)      ص 44 کلمه هیم به ضمه ه به معنی حکم می‌بایست با ح می‌آمد چون حیم همان حکم فارسی است. همین کلمه در ص 124 و درهمین صفحه عیمراد بجای علیمراد آمده است.

8)      ص 48 پیا لاهقی یا مرد لایقی آمده که لایوق درست‌تر و مناسبت‌تر بود نه لاهق. همچنین ص 112. در همان صفحه خدافزی یا خداحافظی املای غلط همانطور که قبلاً گفته شد کمکی به برگرداندن واژه به بختیاری نمی‌کند.

9)       ص 49 مشابه اشتباه قبل پنسد یا پانصد می‌توانست پونصد یا حداقل پنصد نوشته شود.

10)  ص 54 کلمهٔ درهتی یا (تنه درختی) که درخت با همان تلفظ فارسی نوشته و ادا می‌شود.

11)  ص 56 قت یا قطع که می‌توانست قط بدون ع آخر نوشته شود.

12)  ص 99 بجای بطلوی به معنی بطلبی واژه بتلوی آمده که باز املای غلط مشاهده شده است.

13)  ص 98 بی هرمتی بجای بی حرمتی.

14)  ص 122 تیس خان احتمالاً منظور نویسنده تی خان بمعنی نزد خان باشد.

15)  ص 123 و 124 مهروف بجای معروف و اهدام بجای اعدام.

16)  ص 113 سرهم نویسی اسم حسینقلیخون. اگر ایلخانی درادامه اش بود می‌شد حسینقلیخونایلخانی. یا محکمکاری در ص 127.

17)  ص 124 خاشت ئی کنم به معنی خواهش می‌کنم که بجای آن واژه خواهشت ئی کنم مناسب‌تر بود.

18)  ص 124 دیرا اگر منظور دورها باشد نمی‌توان جمع بست مگر آنکه بخواهد بگوید دورا دور که واژه جایگزین مناسب دیرا دیر است.

19)  ص 126 چند ساهت بهد! ه بجای عین اشتباه بکار رفته.

20)  ص 126 هیف بجای حیف.

21)  ص 127 نزنگای به معنی نزدیکی‌های« که بجای آن نهنگای با کسری نون اول مناسب‌تر بود.

22)  ص 129 سدتا بجای صدتا.

23)  ص 130 اخشی به معنی عشقی!

آنچه به نظر شما رسید نمونه‌ها واشارتی بود با کمی اغماض به بخشهای از داستانها و حکایتهای البته شیرین و خواندنی کتاب گووگری (برادری). امیداست دوستداران و علاقه مندان فرهنگ وتمدن ایران زمین مخصوصاً همتباران و گویشوران بختیاری با انتقادهای خالی از قرض ودستگیری مشفقانه از پویندگان این راه بازار پژوهش و تحقیق را گرم نمایند. باشد با راهنمائیها و ارائه راهکارهای مناسب همگام با سایر تلاشگران این عرصه قلمی زده و قدمی برداشته باشیم.

درپایان از تلاشهای مجدانه آقای خسروی نیا کمال سپاس و قدردانی را دارم. بخاطر برداشتن گامی در جهت احیاء فرهنگ وتاریخ بختیاری و نکته بینی ایشان در انتخاب مضامین و موضوعاتی که در آستانه فراموشی و از یاد رفتن است.

کیومرث محمودی - شهرکرد - تیرماه 1393

 

ﺩﯼ ﮔﻞ (Dey gol)

شاديانه هاي بختياري:

ﺩﯼ ﮔﻞ (Dey gol) :
ﻧﻐﻤﻪﺍﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻭ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻧﻘﺎﻁ
ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻧﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ . ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﺯ ﻭ
ﺻﺮﻓﺎً ﺗﻮﺳﻂ ﮔﺮﻭﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﯽ
... ﺷﻮﺩ. ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺑﺎ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ
ﻫﻢ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
هاﯼ ﮔﻠﻤﯽ ﺩﯼ ﮔﻞ ﺑﺎﻭ ﺩﻟﻤﯽ ﺍﯼ گل
ار سرم وابو اسبید جور دندونوم گلمی دی گل باو دلم دی گل
ز ویر مو نیروی نامهرونوم گلمی دی گل باو دلم دی گل
هاﯼ ﮔﻠﻤﯽ ﺩﯼ ﮔﻞ ﺑﺎﻭ ﺩﻟﻤﯽ ﺍﯼ گل
آی گلمی آی گل.جون دلم آی گل
ار بینی مو باریکم باریک نشمم ﮔﻠﻤﯽ ﺩﯼ ﮔﻞ ﺑﺎﻭ ﺩﻟﻤﯽ ﺍﯼ گل
بیوبریم حونه خمون حونه خوتونه گلمی دی گل باو دلم دی گل.

 

كوچ دشوار  مستند «علف»، سازندگانش و چگونگي ساخته شدنش   اميرهوشنگ كاوسی

سالياني پيش در نيوجرسي آمريكا، همسرم و من شبي ميهمان خانوادة دوست و همكارم بهمن مقصودلو بوديم. ساعاتي چند كه گذشت، مقصودلو كتابهايي قطور با قطعهاي بزرگ و كوچك را از كتابخانهاش آورد و مقابل من روي هم چيد. پرسيدم اينها چيست؟ پاسخ شنيدم منابعي است براي نوشتن كتابي دربارة فيلم مستند علف كه در اهميت از نانوك مرد شمال فلاهرتي كم ندارد1... من به نوبة خود شاد شدم از چنين اقدامي در معرفي اين مستند به سينمادوستان ايران و جهان؛ زيرا در مورد هر دو شاهكار كه با تفاوتهايي، داراي يك تماند كوتاهي شده است: پيكار انسان با قهر يك طبيعت ظالم و لئيم براي گرفتن قوت روزمره با جبر، ضمن تحمل دشواريها... نتيجة خوشحاليام تشويق مقصودلو بود در نوشتن و تمام كردن كتاب (در هر ديدار بعد). آن شب از مقصودلو پرسيدم به كدام زبان تحقيقاتت را مينويسي؟ گفت به انگليسي و فارسي جدا از هم.سالها گذشت و مقصودلو به عهد خود وفا كرد و نسخة فارسي آن تحقيقات (كه به دو زبان چاپ شده) را كه توسط انتشارات هرمس در قطع وزيري در 498 صفحه با عكسهاي روشن روي كاغذ گلاسه و ذكر منابع، سال 1389 در تهران انتشار يافت خواندم كه افزون بر توضيح دقيق چگونگي ساخته شدن اين مستند، رُماني است راستين، تاريخي ـ سينمايي و كتابي باليني در شرح ماجراهاي سازندگان سهگانة فيلم، در ميانة نيم نخست سالهاي سدة بيستم ميلادي، دربارة زندگي عشيرهاي يك طايفه در ايران كه قهرمانانِ دلاورِ يك پيكار صعباند با طبيعت...سازندگان فيلم نيز، به نوبة خود، قهرماناني بودند در رودررو با ماجراهايي غيرسينمايي ضمن ساختن علف كه در كتاب جزيياتش را ميخوانيم و مورد بحث ما نخواهد بود مگر با اشاره در صورت ضرور. ولي آنچه را كه سازندگان علف بعد از ساختن اين مستند با فيلمبرداري و سينما روبهرو شدند در آتيه با مقالهاي خواهيم آورد، چرا كه نامهايي شدند برجسته در صنعت و هنر سينما...مريان كالدوِل كوپر، ارنست بومانت شودزاكدو همكار در 1919 پس از پايان جنگ اول جهاني با يكديگر در وين پايتخت امپراتوري ورشكستة هابسبورگ آشنا شدند، و اين دوستي و همكاري تا بازنشستگيشان ادامه داشت

ادامه نوشته

جنگهاي داخلي در بختياري - قتل عام علادين وندها(5)

قتل عام علادين وندها :

درادامه جنگها زمانی که نامدارخان منجزی درجنگ ۹۰۰۰طرف دورکی ها راگرفت بعد ازآن جنگ با افرادوبرادرانش درآن طایفه مانداند ،آنها اسبی داشتند که بی نظیر بود حاکم خوزستان از وصف آن اسب شنیده بود و به کلبعلی خان دورکی سفارش کرده بود که آن اسب رابرای من بیاورید،کلبعلی خان دورکی برسردوراهی ماند که چه کاربکند . اگرازفرمان حاکم خوزستان سرپیچی کند برایش بد می شود واگر اسب را به او بدهد نامدارخان وافرادش که به او پناهنده شده بودند،دلخور میشوند .بنابراین ناچار شد اسب را برای حاکم بفرستد وهرچه نامدارخان وافرادش ممانعت می کردند کاری از پیش نبردند واز این حرکت کلبعلی خان دورکی ناراحت شدند وبه طایفه خودشان (بهداروند) بازگشتند.

ازآن طرف جعفرقلی خان بهداروند و۹ پسر طهماس خان راکی (۹ برادر آنادعلی راکی) که از حرکت نامدارخان که درجنگ ۹۰۰۰ طرف دورکی ها را گرفته بود وبه تحریک او آنادعلی راکی کشته شده بود منتظر موقعیت بودند که از او انتقام بگیرند و وقتی که نامداران خان منجزی به میان طایفه خودش بازگشت ، ۹ برادر آنادعلی به پسر خواهر خودشان(جعفرقلی خان بهداروند) گفتند که جعفرقلی تو بابودن نامدارخون نمیتوانی خانی بکنی (حکومت کنی) نامدارخون رک زیر ته ته (چوب دوشاخ زیرچشمت است)مانع برسر راه تواست حالا تو نامدارخان با برادرانش دعوت کن به مهمانی ما آنها را می کشیم آن موقع تو میشوی  خان کل بختیاری . جعفرقلی خان قبول کرد ویک روزی به قصد مهمانی نامداران خان با برادرانش (آ عیدی،محمد حسین و.....) بدون اسلحه به راه افتادند که به پیشواز خان بهداروند بروند   دربین را هالو زال آنها را می بیند و می گوید نامدارخون کجا می خواهی بروی؟ او گفت جعفرقلی خان دعوت ماست به پیشوازاو میرویم . هالو زال گفت مگه بدبختی شما رو گرفته اوجعفرقلی خان پسراسدخان وخورزای (پسرخواهر) راکی ها می باشد اگه رفتید نتارتان را در می آورند یا نروید یا اگه میخواهید بروید اسلحه باخودتان ببرید،آنها خندیدند وگفتند پیرمرد چه می گوید ما میخواهیم به پیشواز خان برویم اسلحه با خودمان ببریم؟ به نصیحت های هالو زال گوش نکرده وبه راه افتادند . هالوزال نیز سوار براسب باد خودش شد وبرروی تپه ای رفت وبا دوربین نظاره گربود که ببیند چه میشود.

البته ناگفته نماند که نامدارخان محض احتیاط یک کارد قیچ قیچی برسرکمر گذاشت .به محض رسیدن به چادر، داخل سلام جعفرقلی خان دستش به سبیل هایش رفت ،هماهنگ کرد با دایی هایش (۹ پسر طهماس خان راکی) که گفت وقتی دستم به سبیلهایم رفت شما آنهارا بکشید واین شد که وقتی نامداراخان گفت سلام جعفرقلی دستش به سبیلهایش رفت وگفت آنها رابکشید که ناگهان نامدارخان دستش به کارقیچ قیچی رفت وآن را بسوی جعفرقلی پرتاب کرد که نوکر او دستش را به جلو می آورد وبه کف دست او اصابت کرد و ۹ برادر آنادعلی  حمله کردند وتمامی آنها را کشتند وزمانی که نامدار خان می خواست جان بدهد به جعفرقلی خان گفت :جعفرقلی حالا که این کار را کردی نگذاری ایل راکی دستبرد به ایل بهداروند بکند. جعفرقلی ازاین حرف نامدارخون غمگین شد وسر اورا دربغل گرفت وشروع کرد به گریه کردن ودید که راکی ها شلوغش کردند وهمه راکشتند نهیب داد که دیگه حمله نکنید،۹برادر آنادعلی راکی نهیب دادند که  اگه سروصدا کردی خودت رانیز میکشیم و این شد که ۹ برادر آنادعلی تقاص برادر خودشان را گرفتند .

ابیات زیرنشانگر واقعه مذکور می باشد:

یه دستوم به جلوت خان خوش اویدی           کی گوده وادست نیا نمدار و عیدی

یه دستوم به جلوت سلام به زونوم               خان قلی کر اسد ندا امونوم

ویدی به مهمونی راست کن بهونه                 خومه کشتی نکشی عالی انورونه

سرآستون وزیرآستون چل چل برد برد             داد زه دست آعلی صالح مونه کمیت زرد

سرآستون وزیرآستون همسه گشتوم             عمدم کرد جعفرقلی قطارنبستوم

سرآستون وزیرآستون زورون به زورون             تیپ سوار بهداروند رهدن زه دورون

همچنين حماسه سرايان ايل سروده اند:

هالو زال خوايگوه بس بگرين گوش               اسبوتون زين كنين ختو يراق پوش
هالو زال خو ايگوه مگوين و مخندين               اسبو تون زين كنين يراق بوندين
سواري زدير ايا اورديس به دينس                 لامردون فرش كنين سي بنشينس
سواري زدير ايا اورديس به ديندا                   لامردون فرش كنين بگوين بفرما
يه دستم به جلوت خان خوش اويدي            كي ديدي وا دست نيا نمدار عيدي
يه دستم به جلوت سلام به زونم                خان قلي كر اسد نداد امونم
ويدي به مهموني راست كن بهونه               خوم كشتي نكشي عاليورونه
محمسي گلاله سهر بو و نديده                 ديدومس به پشت پير سرس بريده
سر استو وزير استو چل چل برد برد             داد زدست علي صالح مون كميت زرد
ماپسند مينا كند در داد به گرده                 محمسينه مكشين زينس به پرده

 

 

جنگهاي داخلي در بختياري- جنگ نه هزار(4)

۴-جنگ نه هزار(۹۰۰۰):

بعد ازجنگ منارمدتی بعد دوباره جعفرقلی خان بهداروند  لشکری نه هزار نفری بسیج کرد وبه چغاخور پایگاه سردسیر دورکی ها برد.که سردسته ۹۰۰۰ آنادعلی راکی دایی جعفرقلی خان بهداروند بود که ده شب درتپه چپی کلار سنگربستند هیچ کس حاظر به مقابله با آنها نبود ،آنادعلی راکی سوار براسب سفید خودش درگود چغاخور حریف می طلبید وهیچ کسی بیرون نمیزد. دورکی ها خانواده های خودشان را به دهات لنجان واطراف بردند که درمقابل لشکر۹۰۰۰ نفری مثل جنگ منار آسیب نبینند.تعداد سواران درقلعه را ۷۰ نفر اعلام کردند ،دراینجا جای شبهه است که هیچ وقت ۷۰نفرنمیتوانند لشکر۹۰۰۰نفری راشکست بدهند شاید تعدادآنها خیلی بیشتربود . گفته میشود درموقع جنگ چون دورکی ها کم بودند به امر الهی چند سوار ازداخل پیر(شاه قرناص )بیرون آمد وبه کمک دورکی رفت .البته ناگفته نماند نامدارخان منجزی که ازعموزاده گان جعفرقلی خان بهداروند میباشد درجنگ منار طرف طایفه خودش (بهداروند) راگرفته بود ولی درجنگ ۹۰۰۰ به کمک دورکی ها رفت وبه آنها پیوست که گفته می شود نامدارخان آدمی بود که هر ایلی که کم زور تر بود طرف آن را میگرفت .

بعدازده شب که سنگربستند کسی بیرون ازقلعه نیامد ونه هزار سنگرخود را تغییر داده ووارد دشت شدند وبه نظرمن اشتباه نه هزار درهمین جا بود که سنگرخود را تغییردادند دراین حین گفته میشود ۴۰ سوار دورکی داوطلب شده وازقلعه خارج شدند وبه جنگ نه هزارآمدند که دراین هنگام آنادعلی راکی باهشتصدسواربه سوی آنها یورش بردند وجنگ درگرفت که ناگهان تیری به کله آنادعلی اصابت کرد وازاسب سرنگون شد اسب سفیدش به میان سواران دورکی رم خورد وآنها به دنبال اسب دویدند که اوربگیرند ولی موفق نشدند .لشکرنه هزاروقتی دیدند که آنادعلی به زمین افتاد ترس برآنها غالب شد وقادربه جنگ کردند نبودندوشکست خوردند.البته به گفته بعضی ها آناد علی راکی به تحریک نامدارخان منجزی بهداروند کشته شد زیرا نامدارخان به کلبعلی دورکی وعلیداد ممدلی گفت که اگه شما میخواهید ۹۰۰۰ شکست بخورد باید آنادعلی راکی رابکشید اگرآنادعلی کشته نشود نه هزارشکست نمیخورد وگفته میشود نامدارخان درتیراندازی مهارت زیادی داشت شاید اوبه سوی آنادعلی شلیک کرد وبعضی ها هم میگویند علیدادممدلی وآنادعلی روبه روی هم قرارگرفتند که آنادعلی به سوی علیداد ممدلی شلیک کرد وبه اواصابت نکرد ولی علیداد شلیک کرد وبه آنادعلی آن مرد جسور وشجاع که یکی سواران دلاور ورئیس راکی ها بود اصابت کرد وکشته شد . وقتی آنادعلی به زمین افتاد سر اورابریدند وبه قلعه بردند که کلبعلی خان دورکی با پای خود کله آنادعلی را ازاین سوی قلعه به آن سوی قلعه میبرد چون درجنگ منار کینه به دل داشت.که ابیات زیر بیانگر آن واقعه است :  

اینوم به ام لیوه                                    سرمه چی گو بهار زنن به گیوه

مونه بور حمدانیه هفت سر نیرزه         بروین نامدار بگوین جون تیت به قرضه

منظور این شعر این است که آنادعلی به تحریک نامدارخان منجزی کشته شد که بعد ازاین جنگ ۹برادر آنادعلی تقاص برادرخودشان راگرفتند(نامدارخان وبرادرانش را کشتند)که درادامه به شرح آن میپردازم.

ابیاتی که درمورد جنگ نه هزار توسط افراد گفته شد :

ویدی بی غارت کنی گودی مناره          چغاخور سوز وخرم پر زه سواره

آنادعلینه زیدنه زه اسب وورسته         نه هزار گرهدنه پای دسته دسته

آحسین فرج اله گیروست به میدون     کشتسه آممکریم جا خان قلی خون

نه هزار زه بی کسی روزس سیاهه    مم کریم مونه مکش تا خان بیاهه

خان قلی جعفرقلی کر اسدخون        اسب آنادعلینه برد گرهد زه میدون

 

جنگهاي داخلي در بختياري - جنگ منار (3)

۳-جنگ منار:

 درسال۱۲۵۲ه.ق به دنبال جنگ دیرو(شوخی اندیکا)جعفرقلی خان بهداروند توانست طوایفی ازچهارلنگ وراکی وگله رابسیج کند وبه جنگ دورکی ها برود که دراین جنگ دورکی ها نتوانستند درمقابل این قشون عظیم که آنادعلی راکی سردسته آنها بود مقاومت کند وایل خودرابه دشت شیمبارکوچاندندوراههای ورودی را بستند . دورکی ها  تر قواکوو(گردنه قباکبود) رابه دست طایفه موری دادند که سردسته آنها بنام زهرمارموری بود وگفتندکه نگذارید ایل راکی ازاین گردنه بالا بیایید اگرایل راکی بالا بیاید ووارد دشت شوند جنگ سختی درمیگیرد.که آنادعلی باسیاست زهرمارموری رافریب دادوزهرمارگفت که من می آیم درگردنه وقتی کلاهم رادرآوردم وقبا راتکان دادم شما بالا بیایید که این ابیات نشانگر این واقعه است:

دو ولا زه تر قواکوو رهدومسون به آستون         زهرمار موری خوس تره دادسون

زهرمار کلنه کند اووشوره جمنید                      نهیب داد آنادعلی مناره رومنید

واین شدکه آنادعلی راکی نهیب داد طبل جنگ رازدند و اوردی(لشکر)جمع شد ووارددشت شدند وجعفرقلی خان دورکی را دستگیرکردن وبه دست طایفه گرما بهداروند سپردند وگفتند که حالا این رابگیرید تا ما به دنبال حسین قلی خان برویم .حسین قلی خان درآن زمان ۱۵سال داشت که پا به فرارگذاشت ودستگیر نشد به محض برگشتن دیدند که جعفرقلی خان دورکی کشته شده وبرروی زمین افتاده است .خان بهداروند گفت چه کسی اورا کشت ؟

*کشتن جعفرقلی خان دورکی به این شکل میباشد که خدمت شما عزیزان خواننده عرض میکنم:

 وقتی جعفرقلی خان دورکی را دستگیرکردند به افرادگفتند که اورابگیرد تا مابه دنبال حسین قلی خان برویم که دراین حین شاهمراد دالکی که ازطایفه گرما بهداروند بود تفنگ خود را پرکرد وبسوی جعفرقلی خان دورکی شلیک کرد واوراکشت وبه سرجسد اورسید وگردن اورراازپشت برید وآ اسفندیار گله اسب خود را برسرجسد بی جان او تاخت وآ علی صالح راکی شکم او راه پاره کرد وبا پی (چربی)شکمش تفنگ خود راچرب نمود . به محض رسید خان بهداروند دید که همنام خودش برروی زمین افتاده وجسد اورا مورد تحقیر قرار میدهند او عصبانی شد وگفت که چه کس اوراکشته شما نباید اورا می کشتید باید میگذاشتید که من ازاوسئوال بکنم که پسرم (زورآور)راچرا کشتند وچه دلیلی داشت؟

واین شد که ایل دورکی شکست خوردند واموال واحشام آنها به غارت رفت و کلبعلی خان دورکی که ازناحیه دو دوست آسیب دید و باعده کمی ازافرادش به سوی امزاده سلطان ابراهیم رهسپارشدند.

ابیات زیر نشانگر واقعه مذکور میباشد:

رگ رگی رگ منار مردم زسرما                   سرمه زه پشت برید چپ کور گرما

رگ رگی رگ منار رگ هواره                      شاهمراد سرم نبر تا خان بیاهه

رگ رگی رگ منار ساختم عمارت             خومه کشت زنگل برد ایل ره به غارت

تو قلی مو هم قلی هردو قلی خون          تو کر شاه اسدی مو حیوالله خون

بهداروند ز دشمنی راکی ز کینه              قمه ریزس  کردنه جعفرقلینه

کنی تیپ کنی سپاه کنی فراشون          گله ای اسب مکش به سر لاشوم

گلنه برین بگوین بد زم چه دیدی            به سر لاش سفیدوم اسب کشیدی

دلوم سو دلوم برشت دلوم کواوه          خان قلی زنگله برد شومسون شراوه

 

جنگهاي داخلي در بختياري - جنگ دیرو (2)

 ۲-شوخی اندیکا یا شبیخون زدن(جنگ دیرو):

جعفرقلی خان بهداروند ۹ زن داشت که یکی اززنهایش بی بی ستاره دخترکلبعلی خان دورکی بود ودراینجا به نحوه خواستگاری جعفرقلی خان بهداروند میپردازم:

یکروزی جعفرقلی خان بهداروند همنام خودش را بنام جعفرقلی خان دورکی را به قصدمهمانی دعوت میکند وده شب مهمان اوبود بعد ازده شب جعفرقلی خان بهداروند دستورداد همنام خودش رادستگیرکنند وخان بهداروند گفت که من عاشق بی ستاره هستم باید بفرستی بی ستاره رابیاورند جعفرقلی خان دورکی گفت که تومگه دیوانه شدی بی ستاره دختربرادرم کلبعلی خان میباشد وازآن گذشته سن تو زیاده ولی بی ستاره سنش پایینه واگه واقعا"بی ستاره رامیخواهی باید ۱۰ تا خان و۱۰ تا کلانتر بختیاری رابفرستی تاببینم بی ستاره قبول میکنه یا نه؟ خان بهداروند به این حرفها اعتنا نکرد وپیغام فرستاد برای کلبعلی خان دورکی که یا بی ستاره را میفرستی یا برادرت رامیکشم.کلبعلی چون برادرش راخیلی دوست داشت قبول کرد وبهانه این راداشت که به باخان بهداروند جنگ بکند.خلاصه پس ازچندسال پسری ازاین وصلت به دنیا می آید که خان بهداروند نام اورا زورآورگذاشت وبعدازدوسال بی ستاره به جعفرقلی خان بهدارون گفت که میخواهم به خانه پدرم بروم واونیزاجازه داد به محض رسیدن پدرش کلبعلی خان به بی ستاره گفت اسم پسرت چیه ؟ گفت زورآور وقتی گفت زورآور به اوبرخورد وناراحت شد ودستوردادهمان شب پسرکشتند(گردنش رازدند).وبعدازچندروزخبربه خان بهداروند رسید که پسرت رادورکی ها کشتند واونیزخشمگین شد وکاغذی به دایی خودش بنام آنادعلی نوشت که پسرم راکشتند لشکری جمع کن وازتوکمک میخواهم .آنادعلی راکی پسرطهماس خان که رئیس راکی ها بود به خواهرزاده خودش گفت جعفرقلی توخورزای (پسرخواهر)منی نمیتوانم ایل هفت لنگ (دورکی)را بخاطر توشکست بدهم توجلو برو وجنگ کن اگر زورت نرفت من به توکمک میکنم که بااصرارجعفرقلی آنادعلی موافقت کرد وهمراه آ صیدال ومندنی بهداروند وجمعا"۱۰نفرشدند که جایگاه آنها راپیدا کنند.  

 (مو خومو هالویلوم چهار تا بلیوند     رهدیم بی شوخی زنیم چهارلنگ وهف لنگ) قبل ازپیداکردن آنها آباوا پسربزرگ طهماس خان راکی وبرادرآنادعلی که شخصی صادق و دورازخشونت وخونریزی بود ایل دورکی را ازاین شبیخون زدن اطلاع داد وآنهانیز قلعه خواجه راترک و به احمد بدل رفتند وقتی خان بهداروند ویارانش رسیدند دیدند که ایل دورکی جایگاه خودشان نیستند وفهمیدند که حمله آنها لو رفته بنابرین گشتند تانزدیک روز آنهاراپیداکردند وصیدال ومندنی گفتند که دیگر روزشده وماکه جایگاه آنهاراپیداکردیم برویم وشب دوباره بیاییم وبه آنها شوخی(شبیخون )بزنیم.آنادعلی راکی به غرورش برخورد وناراحت شد گفت:کاروقتی سخت وطاقت فرسا میشود هندی عقب می کشد.صیدال ازاین کنایه ناراحت شد وگفت پای اسبم به فلان آنکه همین الان نرویم به جنگ دورکی واین شد که ازروی تعصب وغرور نهیب به اسبهایشان زدند وحمله کردند وجنگ درگرفت که تعدادی ازدورکی کشته وصیدال ومندنی بهداوند نیزدرآن جنگ کشته شدند . جعفرقلی خان بهداروند ازکشته شدن صیدال ومندنی ناراحت شد وعهدکرد که درجنگی دیگر تلافی خواهم کرد.اشعارزیر بیانگر این جنگ میباشد:

آ صیدال ومندنی خردن علینه                      تو بکش جعفرقلی موکلبعلینه

آ صیدال ومندنی دل سووارون                    چپ وراست جنگ اکنن چی برف وبارون

چه کنم احمد بدل پیرس گرا نی                  اوودم شوخی زنم اوردیس به جا نی

دستته مار ایزنا تفنگ نسازی                    مونه بور هفتیره خرد دروی به بازی

اندکا مودوم بهار چشمه کواوی                   مو گدوم جنگ نیکنه خان شراوی

گویلوم صیدال نی یاین ریم به جستس        دیدومس به کهش باد خین کرده شستس

 نه زه تخم اسدوم بلکه بمیروم                    صدنفرگردن زنم جاجفت شیروم

نه زتخم اسدوم بلکه خودوم دال                  صدنفرگردن زنم جا خین صیدال

آ باوانه برین بگین کور وراچه                       قراره شوخین داه به قلعه خواجه

جنگهاي داخلي در بختياري -جنگ کلنگ چین (1)

-1 جنگ کلنگ چین (کلنگچی(:

این جنگ درزمان فتحعلی شاه رخ دادودراین زمان اسدخان بهداروند وحبیب اله خان دورکی بنا به دلایلی دستگیرشدند ودرآن موقع قراردادفین کنشتاین بین ایران وفرانسه منعقدشدکه قرارشدکه دولت فرانسه توپخانه دراصفهان راه اندازی کند ودولت وقت فهمیده بود که کوههای بختیاری درخت بلوط فراوانی دارند وازآن رو فتحعلی شاه دستوردادبه اسدخان بهداروند وحبیب اله خان دورکی وگفت که به یک شرط شماها راآزادمیکنم که زغال توپخانه راتهیه کنید وآنها بااین شرط به اوطان خود بازگشتندوبه محض برگشتن اسدخان به زیرقولش زد ولی حبیب اله خان این کاررانکرد وراپورت اسدخان رازد وخبردادکه اسدخان زیرقولش زده وحاظربه همکاری نیست.فتحعلی شاه دستوردادکه اسدخان یاقی دولت محسوب میشود لذابرای دستگیری او گروهی ازدولت وبختیاری به سرکردگی الیاس خان برادرزاده حبیب اله خان دورکی بسیج کردتااسدخان رادستگیرکنند.دراین جنگ طهماس خان راکی به همراه برادرش بهرام سلطان به اسدخان پیوسته وبه جنگ دولت وبختیاری های متحد دولت رفتند که اسدخان باایل وحشم  خودرابه کوه صعب العبور کلنگ چی رسانده و دراین مسیرعده زیادی ازافراداسدخان واحشام زیادی دردره سقوط کرده وطوری شد که اسدخان بهداروندبه افرادش دستوردادتاازجسداحشام پلکان درست کرده تامابقی افرادایل برسرآنهاعبورکرده .اسدخان توانست به سختی خودرابه دژمستحکم وآسیب ناپذر خود بنام دژملکان برساند .اشعارزیردررابطه بااین جنگ توسط افرادخوش قریحه سروده شد:

کلنگ چی به زرخرم به سنگ فروشوم         چرش زن وبچه اوی به گوشم

اسداله اوی وابهرام سلطون                       کربکشین سون که اکشنتون

کس نبینا ایل شاکی                                 کافر نبینا طهماس خون راکی

رهمالی برده بنه زیرتفنگم                        چاروهفت بادینارون اوین به جنگم

صحرانه سوار گره کهنه تفنگ چین              تک باریک حیسه سوارتخمسه ورچین

کول به کول کول خدنگ پیوست به زرده        تک باریک حیسه سوار کفن به گرده

کلنگ چی ویرون خراو تر بس نوسته                صدهزارمیش بداو بس ورسته

اشعار حماسی جنگ کُلُنچی

كُول به کُول ، کُولِ خَدَنگ ، کُولِ کُلُنچی / صحرانه سـوار گرهد ، کُـوهنه تُفنگچی

كُول به کُول ، کُولِ خَدَنگ ، کُولِ کُلُنگ دار / اَسَدخُون جنگ اِکُنه ، وا شاه قاجار

کُول به کُول ، کُولِ خَدَنگ ، کُولِ کُلُنگ بُر / جنگ به جُرأت کُنن ، عَـزیز و تَمبُـر

تَـمبُـرخُون جار اِزَنه ، عزیز جُونُـم / اَر با شـاه جنگ اِکُنُم ، اُو پُشت شُونُـم

بِس مَگُوهین تَمبُـر کَلُو ، بِگُوهین بَهـادُر / جنگ به زَرده کُنه ، شَوخی به چقاخُور

عزیزخُون و تَمبُرخُون ، دو شیـر جنگی / اسدالله خُون شاهراه کَشه ، به وقت تَنگی

فَرَنگی گُراز خُوره ، توپ بِم اِریزه / کِی دیده شاه اَسَدم ، ذُغال بِویزه

کُلُنچی ویر و خَـراو ، ایل به گُداره / نُمدارخُون مُنجزی ، به جنگ دیاره

کُلُنچی ویر و خَـراو ، ایل به شُلوُه / تَمبُرخُون مُنجزی ، سی جنگ کَلوُه

شيرُم با شاه اَسَدُم ، او شيـرِ جنگي / غم ايـل اِخُـوره ، به وقتِ تَنگي

سَنگر شاه اَسَدُم ، سَـرپُوش نَداره / عزیزخُون نِهیب بِکُن ، جنگ مایه داره

سَنگر شاه اَسَدُم ، چَندی قشنگه / تَمبُرخُون نهیب بِکُن ، دی وقت جنگه

اَسَدخُون سُوار آبید ، به اسب بادپا / نُمدارخُون شَوخی بزَید ، به لشکر شاه

اَسَدخُون سُوار آبید ، به اسب بالدار / نُمدارخُون شَوخینه زَید ، به شاه قاجار

نُمدارخون مُنجزی ، اَی کُـر بـی دا / چپ و راست تیـر اِیوَنه ، کافر نَبینـا

نُمدارخون مُنجزی ، اَی خـانِ هفت لنگ / به اُرُش جنگ اِیکُنه ، چی شیـر مِن تَنگ

زَردکوه گردن بُلند ، داره دوتا تـاج / نُمدارخون مُنجـزی ، به پاس گِره بـاج

آحُسین قَمه طِلا ، شمشیـر به دَستس / مِنِ خین لِـر اِخُـوره ، چار نال اَسبس

آحُسین مُنجزی ، شمشیـر گُلچـی / جُور شیر جنگ اِکُنه ، تَنگ کُلُنچـی

شَهواز حَیسه سُوار ، سُوار حَیسه / حَیسنه به خان بداد ، خُوس مَند به جَنگه

کُلُنچینه به زَر خِرُم ، به جون فروشم / چِرِشت ایل و تَبار ، ایاه به گوشم

اَسَـدالله خُـونُمَـی ، طَهمـاسِ راكـي / كافَرِ كُوه تَش اِگره ، سي ايـلِ شاكـي

اَسَـدالله خُـونُمَـی ، بَهـرُمِ سُلطُـون / کُر بکُشین سُون ، که اکُشِن تُـون ... [۱]

دراین موقع علیدادممدلی(خدرسرخ) که مادرش راکی میباشد به کمک دایی هایش رفت.که میگوید:

دا بی بی کفن بدوم ونوم به گردن       جنگ وست به هالویل به پاچه زرده

بندر ای وزننه بیار بس بنوم زین          جنگ وست به هالویل پاچه کلنگ چین

خسروخان بابادی هم که نوه طهماس خان راکی بود به کمک پدربزرگش رفت که گفته میشود:

خسروخون قسم خوره قسم به پاکی    زچغا گردن زنم تا کفت خاکی

فنون کوچ نشینان بختیاری

 

      فنون کوچ نشینان بختیاری

  

دوستان عزیز در این نوشتار قصد دارم کتابی بسیار وزین را خدمتتان معرفی کنم . با مطالبی پیرامون آن  اگر تصویر روی جلد کتاب برایتان قابل رویت باشد  مربوط به کتابی ست تحت عنوان فنون کوچ نشینان بختیاری  نوشته پرفسور ژان پیر دیگار نویسنده برجسته فرانسوی و ترجمه بسیار روان  دکتر اصغر کریمی .

       کسانی که کتاب را تورقی کرده باشند به یقین گفته حقیر را تائید خواهند کرد که : شاید تنها کتاب یا نوشته ایست که تا بدین پایه توانسته به جزئیات زندگی عشایری ایل بزرگ بختیاری پرداخته باشد .

این کتاب را میتوان یک منبع بسیار منصف و مفید جهت شناخت واژگانِ ِ اصطلاحات و ادبیات شفاهی بختیاریها دانست که تا کنون نظیر آن نگاشته نشده است.

        این کتاب در چاپ اول خود با تعداد محدود 3000 مجلد توسط انتشارات آستان قد س رضوی در شهریور سال 1366 به چاپ رسید و خیلی زود نایاب شد . تا این که در سال 69  با طرح جدید روی جلد( که درباره آن در مجالی دیگر  سخن خواهم گفت ) به بازار نشر وارد و دوباره  نایاب گردید.

       اما نکته حائز اهمیت اینست که : نگارش تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان اغلب توسط اروپائیان و بیگانگان است در اینجا فرصت بحث پیرامون این قضیه نیست فقط به این نکته اشاره کنم  که کوتاهی ما در حفظ ارزشهای قومی قبیله  ای در طول تاریخ و انهدام آنها با دستان خود در جنگهای داخلی بین پادشاهان برسر قدرت و تجاوز بیگانگان و به یغما رفتن بخش از فرهنگ مکتوب ما میتواند بیانگر خالی بودن دستمان در داشتن آثاری از فرهنگ باشد.

       اینها همه یک طرف و خود ما هم یک طرف به قول معروف از ماست که بر ماست.اما بحث بر سر کتاب فنون کوچ نشینان بختیاری .و بر شمردن نکاتی چند پیرامون این کتاب است .

       اگر خاطرتان باشد گفتم که کتاب در چاپ دوم با طرحی جدید بر روی جلد به چاپ رسید. کسانی که کتاب را با طرح روی چاپ اول کتاب مشاهده کرده باشند و به خاطر داشته باشند  تصویری است از مردی بختیاری با لباس کامل بختیاری ، تفنگی حمایل کرده ،  قطار پر از فشنگ به کمر بسته  سوار بر اسبی چابک در دل کوههای بختیاری ست که گویا به تاخت میرفت و برای لحظه ای درنگ نموده تا عکاس صاحب ذوق این تصویر را از او به یادگار به ثبت برساند تا بعدها در کتابی  معرف و نماینده فرهنگی باشد  به قدمت تاریخ ایران و فرهنگ ایرانی .

        در پست های بعدی اگر مجالی باقی بود صاحب عکس ( فرامرز محمودی برام) را به صورت مشروح معرفی خواهم کرد  و از شخصیت ایشان  برایتان خواهم گفت  که اگر مساعدت او و یاری یارانش نبود  شاید کتابی که معرفی شد  بوجود  نمی آمد و  هم ایشان بود که نویسنده ، مترجم و همراهانشان را در دل کوههای سر به فلک کشیده بختیاری و در سرمای طاقت فرسای آن  یاری نمود  که بغیر از کتاب مورد اشاره ، سفرنامه ای شد که به قلم مترجم خوب کتاب تحت عنوان سفر به دیار بختیاری انتشار یافت ./

      همانطور که در چند سطر پیشتر خواندید گفتم که طرح روی جلد در چاپ دوم عوض گردید و دیگر اثر از آن سوار کار تیز رو نبود و جای خود را به تصویری بسیار مبهم از یک سیاه چادر داده است .

    اما چرا تصویر روی جلد تعویض  گردید  و اما و اگرها  شاید به نظر راه به جائی نبرد اما  پیام آن حکایت از ادامه سیاست  فرزندان مجریان تخت قاپو کردن بختیاری ها و تباهی نظام ایلی و قبیله ای دارد و به سایه بردن حضور و وجود روحیه سلحشوری  این قوم.

    اما برهیچ صاحب خردی در تاریخ ایران زمین پوشیده نیست  که جانفشانی  بختیاریها در فتح تهران و یاری رساندن به انقلابیون مشروطه خواه و مبارزه با اجانب،  خود گواه حضور و اهمیت این  ایل در مقاطع حساس تاریخ این مرز وبوم دارد به عقبتر برنمی گردیم که فتح ا صفهان و کوتاه کردن دست افاغنه از آن یا فتح قندهار ووو    های دیگر.

    کتمان این اهمیت و با زیرکی به حاشیه راندن  چیزی از ارج و منزلیت این قوم نمی کاهد.

منتظر مطالب بعدی باشید.

ادامه نوشته

بهمن علاءالدین مشهور به مسعود بختیاری

یک استثناء در تاریخ موسیقی بومی عصر حاضر به شمار می‌رود...


گر چه او تنها روایتگر بخشی از فرهنگ موسیقایی بختیاری زبان‌ها بود ولی نقشی بیش از یک خنیاگر بومی یافت و توانست در طول ۳۵ سال از حیات خود، یک زبان مشترک موسیقایی بین همه بختیاری‌ها ایجاد کند. شاید همنسگ او در سایر فرهنگ‌های بومی ایران نتوان یافت.
وقتی خبر درگذشتش منتشر شد، همه بختیاری های داخل و خارج از کشور، فارغ از این که در چه مرتبه‌ای از مناصب اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی هستند، سیلی از پیام و اظهار همدردی به را انداختند.
در یگانه بودنش همین بس که اولاً همه ایل او را می شناختند و ثانیاً همواره در قیاس با سایر خوانندگان، انتخاب اول بختیاری‌ها بود. غالباً در هنگام طرح موضوع، این جمله از مخاطبان بومی‌اش شنیده می شد:«هیشکی نتره چی علاءالدین بخونه» (هیچ کس نمی تواند مانند علاءالدین بخواند) و این یک باور قلبی بود نه تعارف که اصولاً بختیاری ها اهل تعارف نیستند و به رک گویی شهره اند.
ظهور هنری مسعود بختیاری در زمانی موسوم به دوره رادیو اتفاق افتاد. از ویژگی های این دوره، فاصله گرفتن جامعه هنری از برخی عناصر اصلی فرهنگ موسیقی ایرانی چه در حوزه سنتی و چه بومی است.
برنامه‌های رادیویی گلها نمونه ای این رویکرد در حوزه موسیقی سنتی بودند و به همین نسبت، هنرمندان نواحی مختلف ایران که پایشان به رادیو باز می شد، تحت تأثیر همین فضا نمی توانستند یک موسیقی ناب از خاستگاه فرهنگی خود ارائه بدهند.
نتیجه چیزی بود که شاید بتوان همان برچسب گلها را بر آن چسباند. یعنی موسیقی بومی با شمایل شهری و آن هم از نوع گلهایی. نمونه ضبط های موسیقی محلی از شمال ایران، خراسان، بختیاری، شیرازی و کردی در این دوره به خوبی نشان می دهند که موسیقی های یاد شده تا چه اندازه با مختصات موسیقی شهری رایج در رادیو و گاه کافه ها نسبت داشتند.
بهمن علاءالدین زاده منطقه عشایری لالی از توابع مسجد سلیمان بود و طبیعتاً صداهای ناب ایل در گوشش موج می زد. منهتی همکاری با رادیو اهواز چنین امکانی برایش فراهم نمی کرد آنی باشد که بود. بلکه می بایست با قواعد موسیقی حاکم بخواند و این شد که تا پیش از انقلاب با همراهی منصور قنادپور نوازنده سنتور، آثاری را به دو گویش فارسی و بختیاری با حال و هوای موسیقی شهری ارائه داد. آثاری که از نظر ارکستری و کلاً صدا دهی، هیچ نسبتی با موسیقی بختیاری نداشتند.
اما یک برگ برنده همراه این آثار بود و آن صدای نرم و مخملی علاءالدین –محدوده باریتون- که بدون هیچ جوش و فریاد، در گوش بختیاری ها زمزمه می کرد. دیگر این که فرزند ایل، نیک می دانست مخاطبانش چگونه نسبت به فرهنگ خویش نوستالژی دارند و با انگشت نهادن بر این نقاط حساس، آن ها را به وجد می آورد.
پس از انقلاب، مدتی در سکوت به سر برد تا این که به واسطه دوست کرد زبانش محمد حسین سیفی زاده (آهنگساز)، به عطا جنگوک هنرمندی برآمده از مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی معرفی شد. جنگوک بختیاری نبود ولی زادگاهش لار واقع در جنوب استان فارس از نظر فرهنگی خیلی به بختیاری ها و به طور کلی فرهنگ لری نزدیک بود و او با اتکاء به پشتوانه فرهنگی و آموزشی اش می توانست در خدمت خلق یک موسیقی متفاوت از آثار مشابه قرار بگیرد.
بدین ترتیب "مال کنون" به عنوان نخستین نوار رسمی وی در سال ۱۳۶۵ وارد بازار موسیقی شد. توفیق باور نکردنی آن، هنوز هم ورد زبان هاست. دومین و آخرین همکاری بهمن علاءالدین با عطا جنگوک، شش سال بعد منجر به "هی جار" شد.
نوع صدادهی این دو اثر در مقایسه با آثار رادیو اهواز، خیلی به فرهنگ بکر موسیقی بختیاری نزدیک بود. گر چه صدای هیچ ساز بومی شنیده نمی شد ولی تیز بینی جنگوک در انتخاب ملودی ها و نوع تنظیم شان دو ویژگی داشت. اول این که تا حد زیادی مخاطبان بومی را به فضای زندگی سنتی ایل نزدیک می کرد و دیگر این که چون حال و هوای به اصطلاح امروزی هم داشت، مخاطب غیر بومی را نیز کم و بیش جذب می کرد و کم نبودند آن هایی که بختیاری نبودند و با "مال کنون" مسعود بختیاری خاطره های دل انگیزی به یاد دارند.
طبیعت گرایی در آثار زنده یا بهمن علاءالدین موج می زند. او پیش از آن که با مظاهر زندگی نوین ماشینی روبرو شود، شب و روزش در واژگانی چون مه (ماه)، افتو (آفتاب)، آساره (ستاره)، کوگ (کبک)، اور (ابر)، بارون (باران)، تش (آتش)، که (کوه) و غیره خلاصه می شد. به همین دلیل در غالب آوازهایش که معمولاً اشعارش را خود می سرود و طرح آوازی اش را به انجام می رساند، چنین واژگانی بسیارند.
از این مهم تر، رویکرد آگاهانه وی به احیای آوازهای بومی با اشعاری جدید است. چه این که برخی از آوازهای کهن، یا اشعار مناسب روز نداشتند و یا این که اصولاً برای مناسبت خاصی به وجود آمده بودند. مانند بهره گیری از آواز "برزگری" و یا "صیادی" که اولی آواز کشاورزان و دومی آواز شکارچیان بوده است. او حتی از آوازهای سوگ موسوم به "گاگریو" نیز با اشعار دیگر بهره می برد و همچنین قادر بود تلفیقی از این آوازها را ارائه دهد. یعنی بخشی از جمله آوازی اش با بخشی دیگر از آن، ریشه ای متفاوت داشته باشد. نمونه اش، آواز "آساره" در آلبومی به همین نام است. علاءالدین در این لحن برگرفته از آوازهای سوگ و همچنین یکی از آوازهای کار، روایتی عاشقانه و لطیف تری از نمونه اصلی ارائه می کند که همانند آوازهای سوگ خشن و اندوه بار نیست.
دقت نظر وی یکی از عوامل توفیق او در جذب مخاطبانش بود. به جای این که در فرهنگ های دیگر به دنبال ملودی بگردد و یا خود به ساختن ملودی های ضعیف بپردازند، از آبشخور نغمات بومی نهفته در صدای ساز توشمال های بختیاری بهره می برد. خود می گفت: "اگر در کار کرنا نوازان دقیق شویم نغمه های بسیار بسیار زیبایی پیدا می‌کنیم که در نگاه اول ممکن است به چشم نیایند." با همین نگاه تصانیف زیبایی خلق کرده بود. از معروف ترین شان می توان به تصنیف "تنگ بلور" اشاره کرد که نخستین بار در رادیو اهواز با ارکستر شهری منصور قنادپور خواند.
بهمن علاءالدین در سال ۱۳۱۹ در منطقه عشایری لالی از توابع مسجد سلیمان به دنیا آمد. وی پس از تکمیل تحصیلات متوسطه آن زمان به خدمت آموزش و پرورش در آمد و تا سن بازنشستگی در کسوت معلمی انجام وظیفه می کرد. از سال ۱۳۵۰ در کنار شغل معلمی ،‌همکاری خود را با رادیو اهواز آغاز کرد و با همراهی منصور قنادپور نوازنده سنتور که شیوه نوازندگی‌ و تنظیم ارکستری‌اش بسیار متأثر از استاد پایور بود، آثاری را به دو گویش فارسی و بختیاری ارائه داد.
پس از انقلاب در سال ۱۳۶۵ نخستین نوار شرکتی وی با نام "مال کنون" به بازار موسیقی آمد. این کار با آنکه بیست سال از زمان تولید و انتشار اولیه‌اش می گذرد، همچنان رتبه اول فروش نوارهای بختیاری را از آن خود کرده است. شش سال بعد دومین کار او با نام "هی جار" و باز هم با آهنگسازی و تنظیم عطاء جنگوگ روانه بازار شد."هی جار" نیز محبوبیت و مقبولیت فراوانی یافت ولی هرگز به پای "مال کنون" نرسید. مسعود بختیاری پس از این دو اثر شاخص خود، سه اثر دیگر به نام‌های "آستاره"، "برافتو" و "تاراز" را با کمترین تعداد نوازنده به علاقه‌مندان موسیقی بختیاری ارائه داد. همپای همیشگی وی در غالب نوار ها و کنسرت‌ها،‌ علی حافظی نوازنده توانای نی بختیاری بود.
مسعود بختیاری در طول عمر خود هیچ گاه زنی اختیار نکرد و پس از بازنشستگی نیز در جمع خانوادگی خواهرش در کرج می‌زیست. از حضور در تجمعات و مجالس چندان لذت نمی برد.
علاءالدین موسیقی بختیاری را عمیقاً درک کرده بود و قادر بود صورت متفاوت از نسخه اصل آن را به مخاطبان ارائه دهد به طوری که نه خشونت آوازهای وحشی را داشته باشد و نه چنان رنگ و لعاب شهری به خود بگیرد که دیگر نتوان آن را موسیقی قومی و محلی نامید. وی چنانکه خودش می گفت ظرایف موسیقی بختیاری را از جمله های کرنا نوازان دریافته بود.
معتقد بود "اگر در کار کرنا نوازان دقیق شویم نغمه های بسیار بسیار زیبایی پیدا می‌کنیم که در نگاه اول ممکن است به چشم نیایند." وی علاوه بر آواز خوانی، قدرت آهنگسازی نیز داشت و خیلی از ترانه های ماندگار وی زاییده ذهن خلاق خود اوست. تسلطش بر ادبیات فارسی و بختیاری و همینطور برخورداری از ذوق شعری به او امکان داده بود تا کلام بسیاری از ترانه‌هایش را خود بسراید. مانند ترانه "تنک بلور" که در سال ۱۳۵۱ با همراهی ارکستر رادیو اهواز به سرپرستی منصور قنادپور خواند.
زنده یاد بهمن علاءالدین پس از ۶۶ سال زندگی بدون حاشیه، شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵ خورشیدی (۳ نوامبر ۲۰۰۶ میلادی) در کرج با دنیای ما خداحافظی کرد و در امامزاده طاهر همین شهر به خاک رفت.روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

سردار اسعد بختیاری

عـليقـلي خان سردار اسعـد چـهارمين فـرزند حـسيـنـقـلي خان ايلخاني است او پس از کـشته شدن پـدرش، يکـسال در زندان ظل السلطان بسر برد و خانوادهً آنها تا زمان بـقـدرت رسيدن اتابک در انزوا بسر بردند. اما با بـقدرت رسيدن اتابک، باز ستاره ًاقـبال آنها درخـشيد و برادرش اسفـنديارخان سردار اسعـد اول، ايلخاني بخـتياري و خودش فـرماندهً سواران بـخـتياري در تـهـران شد. در قـتـل ناصرالدين شاه ماًمور نظم تـهـران گـرديد و در زمان مظفرالدين شاه نيز فرماندهً سواران بـختياري با لـقب سرتيـپـي باقي بود. در سال 1314 هـجري قـمري هـزار تومان مـقرري به پاس وفاداريش به دولت براي او تعـيـين گـرديد. مدتي نيز به عـنوان ايلخاني بخـتياري از جانب مظفرالدين شاه انـتخاب شد. اما در اين سمت با رقابت شديد برادرش نجـفـقـلي خان صمصام السلطنه که از او بزرگـتر و طبق پـيمان نامه هاي سران ايل، حق ايلخانيگـري از آن او بود، مواجه شد و کنار گـرفت. او بعـد از عـزل اتابک ديگـر به گارد سلطنـتي مراجعـه نکرد و بـيشتر اوقات خود را در بـختياري گـذرانيد. در سال 1318 هـجري قـمري به هـندوستان و مصر سفر کرد و به زيارت مکه نائـل گـرديد و سپس عازم پاريس شد. دوسال تمام در پايتخت ها و شهـرهاي مهـم اروپا زندگـي کرد و به عـضويت فرماسونري درآمد. 

او در سال 1320 هـجري قـمري به تهـران آمد. در سال 1321 هـجري قـمري که اسفـنديار خان، برادر بزرگـش فوت کرد، راهـي بخـتياري شد و بـين برادران و عـموزاده هايش ( فرزندان حاج امامقـلي خان ) صلح و آشتي برقـرار کرد. در سال 1322 هـجري قـمري به پـيشنهاد عين الدوله از طرف مظفرالدين شاه لقب سردار اسعـد و نشان حمايل بوي داده شد و ماًمور نظم لرستان گـرديد.

پس از افـتـتاح مجـلس اول، در 18 شعـبان 1324 هـجري قـمري براي معـالجهً چـشم خود بارديگـر به اروپا رفت و در پاريس اقامت گـزيد و به مطالعـه و ترجـمهً کتب خارجي پـرداخت. پس از بمباران مجلس، در روز سه شنبه 24 جمادي الاول سال 1326 هـجري قـمري که تعـدادي از رجال و آزاديخواهان راهي زندان شدند او در پاريس بود. 

سردار اسعـد در بـين خوانين بختياري، امتيازات ويژه اي داشت. در تاريخهاي بختياري که شرح اختلافات و درگيري هاي داخلي را نگـاشته اند، بـندرت از او در دسته بنديهاي خانوادگي ياد شده است. سردار اسعـد را مي توان محـور اتحاد در ايل دانست. سردار ظفر مي نويسد: " حاج عـليقلي خان هـيچوقت مايل به جنگ نبود، خاصه جنگ مابـين بني اعمام و برادران".

سردار اسعـد در امور سياسي نيز فردي توانا بود. او اين امتياز را با حـضور گـسترده اش در دستگـاه دولتي از زمان ناصرالدين شاه کسب کرده بود. سردار اسعـد در آثار مربوط به رجال معـاصر داراي سيماي مثـبت و روشني است. قـزويني او را داراي اخلاق حسنه دانسته است. عـلاقه به عـلم و دانش و مطالعـهً کتب داخلي و خارجي، بخصوص مطالعـه آثار مربوط به تاريخ، از ويژگـي هاي ديگر اوست؛ قزويني مي نويسد:

"من آن مرحوم را خوب مي شناسم و در تمام مدت اقامت او در پاريس هـفته اي دوسه مرتبه او را مي ديدم و غالبا صحبت ما از تاريخ بود؛ زيرا که او به تاريخ بسيار عـلاقه داشت ".

وي دراين باره اشاره به تاليف تاريخ بختياري بدستور او و ترجمه کتابهاي زيادي از زبانهاي خارجه به زبان فارسي دارد. از آن جـمله سفرنامهً شرلي تاورنيه و مجلات و کـتب آبي انگـليسي را مي توان نام برد. ملک زاده در اين باره مي نويسد:

"حاج عـليقلي خان سردار اسعـد که از خوانين روشنـفکر بختياري بود، دبستاني براي فرزندان ايل تاًسيس کرد و معـلميني از تهـران براي تدريس اجير نمود؛ و نظافت آن مدرسه را به شيخ علي ناظم که از مردان روشنفکر بود سپـرد ". 

وي مي آفزايد، بدستور او تـعدادي از دانش آموزان اين مدرسه به خارج اعزام شدند. کسروي نيز او را مردي دانش دوست و آگاه دل ناميده است؛ و يحيي دولت آبادي نام او را جزء اولين مجلسي که از افراد علم دوست در رجب 1315 هـجري قـمري تـشکيل شده است، مي آورد. و احمد پـژوه وي را يکي از چهـار پـنج تن مبارز با وقوف به کار، آگـاه و صميمي مي داند. 

بنا به تصريح ملک زاده، سردار اسعـد هـمکاري خود با مجامع آزاديخواهي را از سال 1322 هـجري قمري آغاز کرده است. در دوازدهـم ربيع الاول هـمين سال، جلسه اي از رجال آزاديخواه در باغ شخصي سليمان خان ميکـده و به رهـبري او برگـزار شد. ملک زاده اين مجمع را هـستهً اصلي انـقلاب مشروطيت ايران مي داند.

گرچه نام سردار اسعـد در ليست اصلي نيامده است، اما او مي نويسد:

"بطوري که نگارنده اين تاريخ از کساني که هـنوز زنده اند و در آن جـمع حضور داشته اند تحقـيق کرده ام، بحرالعـلوم کرماني، برادر شهـيد سعـيد مرحوم روحي و حاجي عـليقـلي خان سردار اسعـد بخـتياري و سليمان ميرزا هـم در آن جـلسه حضور داشتـند".

اما با اين وجود در طي سالهاي بعـد تا سال 1326 هـجري قـمري از او براي حـمايت از مشروطه حرکتي مشاهـده نگـرديده است، و يا نگـارنده به موردي دسترسي نيافـتم. قـبل از سال 1324 هـجري قمري که مبارزه ضد استکـباري مردم شکـل مي گرفت، سردار اسعـد مشغـول امورات ايل بخـتياري بوده و افزون طلبي هايي از او و برادرش سردار ظفر مشاهـده مي گردد، و چـنانکه گـفـته شد در سال 1324 هـجري قـمري عـازم اروپا مي شود.

سردار اسعـد هـمکاري خود با آزاديخواهان را پس از بمباران مجـلس شوراي ملي و در سال 1326 هـجري قـمري بطور آشکار، آغاز کرده است. در اين سال، با تـجـمع مشروطه خواهان و رجال مخالف محمدعـلي شاه در اروپا، سردار اسعـد نيز به جرگـه آنان پـيوست. اين افراد در سه شهـر متمرکز شده بودند.

يک دسته که از حـيث تعـداد زيادتر بودند و از حيث نام و آوازهً حـکومتي مشهـورتر، افرادي بودند که در پاريس جمع شده بودند. علاءالدوله ، سردار اسعـد، ظهـيرالسلطان، احتـشام السلطنه، مخـبرالسلطنه و امير اعـظم از آن جـمله بودند. اينها از گـروه اعـيان، وزراء، شاهـزادگـان و نمايندگان مجلس بودند، و افرادي از اين قبـيـل با آنها در تماس بودند، مانند مـحـمد خان قـزويني، دکتر اسماعيل خان مرزبان(امين الملک)، دکتر جليل خان  ثـقـفي، دکتر عـبداللطيف گـيلاني و چـند تن ديگـر.

دسته دوم لندن را پايگـاه خود قرار داده بودند و کـميتهً ايران را به کمک عـده اي از انگـليس ها تاًسيس کرده بودند. تـقي زاده، ميرزا آقا تبريز(حسين زاده تبريزي) و سيد محـمد صادق طباطبايي از اين گـروه بودند و معـاضد السلطنه پـير نيا نيز ابـتـدا در جمع آنها بود.

دسته سوم کـساني بودند که در سويس مستـقر شدند. علي اکـبر دهـخدا، قاسم خان صوراسرافيل و معـاضد السلطنه پـيرنيا چـهـرهاي معـروف آنها بودند. هـتـل لاپـرري در شهـر ايوردن مرکز تجـمع آنهـا بود. اين گروه نظام نامهً ترکهـاي جوان را در اخـتيار داشتـند و بر اساس آن فعـاليت مي کردند.

اين سه گروه هـماهـنگي کاملي نداشتـند و ترکـيت سياسي آنها با هـم فرق مي کرد. اما در موقعـيت حساس سال 1326 هـجري قـمري با هـم متـحد شدند.

سردار اسعـد، در اين برهـه حساس از تاريخ ايران، در بـين اين مجامع، مهـره اي است که به لحاظ موقعـيت حساس و قـدرت جـنگي ايل بخـتياري، براي نجات کشور از استـبداد مـحـمد عليشاهي برگـزيده مي شود. زيرا به لحاظ عدم وجود نيروي نظامي سازماندهي شده، قدرت نيروئي ايلات تعـيـين کننده بود. پـاولويـچ مي نويسد:

"ايلها، يگـانه نيروي مسلح کشور محسوب مي شدند. به عـلت ضعـف شاه، نيروي مسلح ايلها براي نگـهـداري تاج سلطنتي بهـر قـيمتي مي بايست حـفظ شود ".

قـدرت ايل بـختياري در بين ايلات در اين زمان، تعـيـين کننده بود. بطوريکه شاه نيز براي نجات خود به آنهـا دل بسته بود و چـنانکه گـفته شد، عـين الدوله براي غـلبه بر تـبريز، هـزار سوار بـختياري درخواست کرده، و خود خوانين نيز براين قـدرت واقـف بودند و حـتي آنـهايي که در رکـاب شاه بودند نيز گـاهـي وسوسه مي شدند که به مشروطه خواهان بـپـوندند و نام نيکي از خود بر جاي بگـذارند. شاه نيز از پـيوستن آنها به انـقـلابـيون وحـشت داشت.

 

ادامه نوشته