علل شكست قیام علي مردان خان بختياري:

1-نداشتن اسحله و مهمات بنا بر گزارش اهالي و بسياري از روزنامه ها و نوشته ها اردوي 2000 نفري بختياري از سلاحهاي ابتدايي برخوردار بوده و بسياري از آنها با شمشير، چوب و چماق وارد شهركرد شدند. بنابراين با این بضاعت  نمي توانستند در مقابل هواپيماهاي جنگي و آتشبارهاي سنگين و مجهز قشون دولتي مقاومت كنند

  2-فقدان سازماندهي نيروهاي قيام اكثراً مردم عادي بودند كه از ظلم و ستم دولت به تنگ آمده بودند. شرايط دشواري كه بواسطه ي اعمال سياستهاي رضا شاه در بختياري ايجاد گرديد، زمينه را براي يك خيزش و قيام عمومي فراهم ساخت. اين امر چنان سريع اتفاق افتاد كه فرصت آموزش و سازماندهي نيروها بدست نيامد. سواران و تفنگداران بختياري كه از تجارب جنگي برخوردار بودند اكثراً در اختيار خوانين مسن و متمايل به دولت بودند كه در اين قيام مشاركتي نداشتند. برخي از خوانين و سواران بختياري كه تجربه شركت در جنگ را داشتند با تشكيل «هيأت اجتماعيه بختياري» تلاش فراوان نمودند تا سازماندهي لازم را بوجود آورند اما نداشتن فرصت باعث گرديد تا اين مهم محقق نگردد.

 3-مخالفت خوانين با قيام اگرچه بيشتر خوانين از وقوع قيام خرسند و خوشحال بودند و بسياري از خوانين جوان به قيام پيوستند. اما خوانين با نفوذ و صاحب نام همانند «صمصام السطنه»، «اميرمفخم» و «جعفرقلي خان سرداراسعد» كه وزير جنگ بود، به دولت تمايل داشتند و دولت نيز به آنها مأموريت داده بود كه رزمندگان را متفرق و صفوف آنها را از هم بپاشند. اين خوانين از چند جهت بيمناك و نگران بودند. نخست اينكه پيروزي علي مردان و محبوبيت وي در بين مردم، مي توانست موقعيت و جايگاه آنان را به خطر اندازد و بار ديگر قدرت ايلي را به خوانين چهارلنگ بازگرداند. لذا عليرعم دشمني با رضا شاه مايل نبودند خان جوان پيروز ميدان باشد. ديگري اينكه مي دانستند با اين امكانات و بضاعت نمي توان در مقابل قشون دولتي كه بر بسياري از قيامها فائق آمده، ايستادگي كرد و پيروز شد. پس سعي مي كردند محتاطانه عمل نمايند تا شك دولت برانگيخته نشود و در صورت شكست قيام، دولت بهانه اي براي ايجاد مزاحمت نداشته باشد.

  از طرفي خوانين از سوي وزير جنگ و خوانيني كه در بدنه دولت مشاركت داشتند، درفشار بودند، زيرا اين قيام مي توانست موقعيت آنان را نيز به خطر اندازد و موجبات بدگماني دولت را بوجود آورد. دولت هدفش از آوردن اين افراد جلب حمايت بختياري بود حال با اوضاع پيش آمده، اگر نتوانند در حل مشكل به دولت كمك كنند. بدون ترديد مورد سوظن و متهم به بي لياقتي خواهند شد. با اين اوصاف خوانين جلسات و نشستهاي متعددي برگزار كردند تا به هر طريق بتوانند از ادامه وضعيت و بحران جلوگيري نمايند و كنترل اوضاع را در دست گيرند. خوانين حتي تلاش كردند تا قيام در خاك بختياري محصور و محدود شود و شعله هاي آن به مناطق ديگر سرايت نكند. اين اقدام خوانين با تلاش دولت سبب گرديد تا در كشور يك فضاي بي خبري از قيام شكل بگيرد

 . 4-فقدان حمايت هاي گوناگون معمولاً هرگاه در كشور ما قيامي صورت مي گرفت مردم مناطق ديگر، علماء و مراجع، گروهها سياسي و جريانها، مطبوعات و نشريات، شخصيتهاي با نفوذ و سران قبايل و عشاير و... به نوعي با قيام كنندگان ارتباط برقرار نموده و از آنان پشيباني مي نمودند يا افكار عمومي را از جريانات مطلع مي كردند و حداقل اين بود كه از نظر سياسي و فكري حمايت مي شدند. اما متأسفانه به دليل شرايطي كه محصول سركوب و اختناق بود، تقريباً همه قيامها سركوب شده بود و آزاديخواهان منكوب گرديده بودند. و كسي نمي توانست آشكارا از قيام حمايت و پشتيباني كند. نشريات نيز در خدمت دولت بودند. اخبار را به گونه اي انعكاس مي دادند كه به نفع دولت باشد. در اين اوضاع خفقان آور قيام مردمي جوانان بختياري تنها ماند. سلاح، مهمات، تجهيزات و حمايت فكري و سياسي و پشتيباني افكار عمومي نيازهاي ضروري قيام بود كه بي پاسخ ماند و قيام شكست خورد.

حماسه علیمردان خان بختیاری از آغاز تاپايان

به روایت سایت آزادمردان بختیاری

 خاندان و نسب

   علي مردان خان یا شیر علی مردان در سال 1310ه.ق. متولد گرديد پدرش عليقلي خان پسر محمد علي خان پسر الله كرم خان پسر محمد حسين خان پسر ابدال خان از طايفه ي محمود صالح يكي از شاخه هاي بزرگ چهارلنگ بود. وي بر طوايف زيادي از چهار لنگ نفوذ داشت و در بين هفت لنگها نيز جايگاه خاصي داشت. بر همين اساس وقتي نزدیک به 20 سال سن داشت حسينقلي خان دختر تازه متولدش را نامزد او كرد تا بدين وسيله پيوند سياسي چهار لنگ و هفت لنگ و خوانين تحكيم و تقويت گردد. مادر علی مردان خان، بي بي مريم دختر حسينقلي خان ايلخان كل بختياري است. كه چهل روز بعد از تولد، پدرش او را نامزد (ناف برون) عليقلي خان پسر محمد علي خان از طايفه ي محمود صالح چهار لنگ نمود. بي بي مريم نه سال بيشتر نداشت كه پدرش بدست ظل السلطان به قتل رسيد. در سن 15 سالگي عليرغم ميل باطني و به اصرار برادران به خانه ي شوهري رفت كه  نزدیک به چهل سال سن و چندين زن و فرزند داشت. بي بي مريم داراي سه پسر شد كه يكي از آنها در كودكي درگذشت و دو پسر ديگرش يكي علي مردان خان و ديگري محمد علي خان بود. با مرگ شوهر، بي بي به نزد برادرانش بازگشت و در پناه آنان به تربيت فرزندان پرداخت

پس از چندي با پسر عموي خويش فتح الله خان ازدواج نمود حاصل اين ازدواج فرزندان زيادي بود كه تنها يكي از اين فرزندان به نام مصطفي قلي خان بجا ماند. بي بي مريم در سن 30 سالگي از شوهر خود كه مرد بوالهوسي بود، بدون طلاق و با وساطت برادران و اقوام جدا شد و سرپرستي املاك شوهر را برعهده گرفت. در جنگ جهاني اول به اتفاق برخي خوانين از جمله ابراهيم خان ضرغام السلطنه از آلمانها جانبداري نمود. او ميزبان بسياري از رجال ميهن دوستي گرديد كه از طرف نيروهاي متفقين تحت تعقيب بودند و در كنار سربازان و وطن پرستان ايراني در مقابل نيروهاي روسيه جنگيد. مدتي نيز كاردار آلمان «كاردرف» و همراهانش را در منزل خود پناه داد.  در همين ايام نقشه حمله به اصفهان را به اتفاق سردار معظم و سالار مسعود طراحي و عملي کردند و در كروند حوالي نجف آباد با نيروهاي روسيه درگير شدند، ابتدا پيروز شدند ولي اتمام مهمات باعث گردید تا نتوانند در مقابل روسها دوام بياورند و عليرغم فداكاري و رشادتهاي فراوان با كشته شدن 58 سوار بختياري مجبور به عقب نشيني شدند. به سبب اين مبارزات و گرايشها، طرفداران روسيه و به ويژه پسران ظل السلطان اموال و منزل وي را در اصفهان غارت كردند. به سبب حمايت از آلمانها و جنگهاي متعدد با نيروهاي متفقين، «ويلهلم دوم» پادشاه آلمان، تمثال مينا كاري و الماس نشان خود را براي وي فرستاد. وي به خاطر شجاعت هاي بي نظير به «سردار مريم» معروف گرديد

  .  اين شير زن با اين افكار و انديشه تربيت علي مردان خان را برعهده داشت. از همان ابتدا تلاش فراوان نمود تا روحيه ي آزادمنشي، حق طلبي و ظلم ستيزي را كه ويژگي ذاتي ايلياتي مي باشد، در فرزند خود ايجاد و تقويت كند و او را به گونه اي تربيت كند كه در اوج جواني در انقلاب مشروطه و فتح اصفهان و تهران و جنگ با اشغال گران روسيه مشاركت موثر و فعال داشته باشد. و يكي از قيامهاي جاودان و مردمي را رهبري نمايد. مرحوم وحید دستگردی در باره شایستگی این زن می گوید ، اگر سردار اسعد به جای حمایت از برخی خوانین بی لیاقت در تصدی حکومت ولایات ، از این زن استفاده می کرد و وی را در مصدر کاری قرار می داد ، می توانست منشاء خدمات بسیاری به ایران شود.

  مشروطه، جنگ جهاني اول، كسب تجربه علي مردان خان در سن 17 سالگي به همراه سواران بختياري و در كنار داييهاي خود در تصرف اصفهان، شكست استبداد و فتح تهران و مقابله با طرفداران محمدعلي شاه در گوشه و كنار مملكت حضوري فعال داشت و تجربه اي كسب كرد كه بعدها در خيزش مردمي وي بسيار موثر واقع شد. در جريان اشغال كشور به ويژه توسط قواي روسيه، مناطق بختياري و همجوار آن نيز از حمله ي روسها در امان نماند. بسياري از آزاديخواهان تهران و اصفهان به منطقه ي كوهستاني بختياري پناه آورند. و بيشتر آنان مهمان ضرغام السلطنه و بي بي مريم مادر علي مردان خان بودند. «فرادنبه» و «سورشجان» براي چندين ماه ماواي آزاديخواهان بسياري شد. كادار دولت آلمان نيز به آنها پيوست. علي مردان خان كه در اين ايام قريب 23 سال سن داشت فرصت گرانبهاي بدست آورد تا با افكار و انديشه هاي آزاديخواهان و روحانيون كه از روشنفكران و ميهن دوستان مشهور كشور بودند، آشنا شود و درباره ي اوضاع جهان، جنگ جهاني اول و دسته بندي دول متخاصم اطلاعات ارزنده اي كسب نمايد. خان با ذكاوت و تيزبين دانسته هاي بسياري كسب نمود. به همراه مادر و خوانين جوان و سواران شجاع بختياري به دفعات با نيروهاي روسيه وارد جنگ شد و در شبيخونهاي متعدد ضربات مهلكي به قشون روسيه وارد ساختند. پشت سر گذاشتن دو مرحله و مقطع مهم تاريخ كشور و حضور و مشاركت فعال در آنها (انقلاب مشروطه و اشغال كشور بوسيله متفقين) خان جوان را به پختگي لازم و كسب تجارب ارزنده اي در نبرد و سياست رساند. همين تجارب ارزنده باعث گرديد تا در سال 1308 شمسي با وجود خوانين باتجربه و با نفوذ، رهبري قيام را بر عهده گيرد و در كمترين زمان بين طوايف هفت لنگ و چهارلنگ انسجام و وحدت بوجود آورد.

آغاز قيام در مبحث اقدامات رضا شاه بر ضد بختیاری ها ، گفته شد  که سیاستها و اقدامات وی بتدریج زمینه نارضایتی و شورش ایل بختیاری را فراهم ساخت. در این راستا در بهار سال 1308 شمسي، تعديات و ظلم و ستم رضاه شاه، خون علي مردان خان و بسياري از مردان ايل را به جوش آورده بود. از دست دادن گله و احشام، كنار گذاشتن اسب و تفنگ، زندگي زير سقف خانه اي كه در مكاني نامناسب بنا شده و به آن عادت نداشتند، گذاشتن كلاه پهلوي بر سر، پرداخت مالياتي سنگين، دوري از ايل و خدمت به رضا شاه و دهها تصور و فكر ديگر چون خوره به جان جوانان بختياري افتاد از اين همه ظلم و اجحاف به ستوه آمده بودند. فقط منتظر تلنگري بودند تا بپا خيزند و بر عليه ظلم رضا شاه وارد جنگ شوند. علي مردان خان در گرمسير (خوزستان) با مردان ايل خود به شور مي نشيند تا ببيند در قيام او را همراهي مي كنند. مردان ايلياتي كه تاكنون چنين تحقير و مورد ظلم واقع نشده بودند، مردانه هم قسم شدند كه تا پاي جان او را همراهي خواهند كرد. به سرعت طوايف ديگري از چهارلنگ و هفت لنگ به او پيوستند. اولاد چراغعلي خان بابا احمدي براي رويارويي با شاه بي تابي مي كردند.
بسياري از خوانين جوان نيز همدل و همصدا با او طوايف را تحريك و تشويق نمودند كه با وي همراه شوند.

    اخبار اين خيزش مردمي به گوش دولتيان رسيد. رزمندگان «پل شالو» را منهدم و راههاي ارتباطي را قطع كردند تا در صورت حمله قواي دولتي غافلگير نشوند. علي مردان خان رزمندگان خود را به «پشت كوه» هدايت كرد. خشم مردم از رضا شاه و عمالش سبب گرديد تا خان جوان و محبوب همه جا با استقبال گسترده عموم مردم مواجه شود. مردم با ساز و دهل از وي استقبال و پيشاپيش نيروهايش گوسفند قرباني و داوطلبانه آذوقه و مايحتاج مورد نياز رزمندگانش را تأمين مي كردند. جوانان به او مي پيوستند. حكومت، «سردار فاتح» و «محمدتقي خان اميرجنگ» را براي مذاكره روانه كرد دو شبانه روز گفتگو ادامه داشت ولي كاري از پيش نبردند و قلباً قيام علي مردان را مي ستودند. بوسيله پيكي به نام «علي صالح خان» گزارش ناكامي خود و هشدار لازم درباره تصميم رزمندگان را به خوانين و دولت ارسال داشتند. اردو به «تنگ گزي» و «شوراب» رسيد. طوايف زيادي مانند: زراسوند، احمد خسروي، بابا احمدي، بابادي و... به او پيوستند.  در حوالي «پير غار» علي مردان خان انگيزه و هدف قيام خود را تشريح كرد و رزمندگان عهد و پيمان بستند كه تا آخرين نفس و تا جان در بدن دارند براي نابودي رضا شاه «قاطرچي» بجنگند. «هيأت اجتماعيه بختياري» متشكل از 12 نفر از سران و كلانتران بختياري تشكيل گرديد تا با نظارت هيأت مزبور سازماندهي نيروها انجام گيرد و عمليات رهبري شود و با هدف استيفاي حقوق از دست رفته عشاير مبارزه را آغاز كنند

  جوانان بختیاری برای اثبات وفاداری و پایبندی به قیام به قرآن سوگند خورده و برخی مهر و امضاء کردند. بر اساس رسمی كهن جوانان بختیاری همگي از روي آتش پريدند تا مهر تأييدي بر پيمان آنها باشد. علي مردان خان سپس رهسپار «فريدن» شد تا طوايف چهارلنگ ساكن فريدن را براي همراهي در قيام فراخواند. قشوني از جوانان بختياري تشكيل گرديد كه قلبشان سرشار از نفرت و كينه فراوان نسبت به رضا شاه بود. به درخواست دولت گروهي از خوانين مانند: امير جنگ»، «سردارظفر»، «سردارمحتشم» و «مرتضي قلي خان» وارد مذاكره با علي مردان خان شدند. اما خوانين مسن نتوانستند خان جوان را قانع و از تصميمش منصرف نمايند. تقربياً تمام بختياريها اختلافات را كنار گذاشتند و با رهبر قيام همراه شدند. تنها «جعفرقليخان سردار اسعد» كه وزير جنگ بود حركت و اقدام آشكاري در حمايت از قيام نداشت. آنهم بيچاره به او بدگمان شدند كه در خفا به بختياري اسلحه و مهمات ارسال مي كند. و همين بدگمانيها بعدها باعث دستگيري، خلع از قدرت و محكومیت به مرگ وي شد.

    بيشتر خوانين بختياري نيز پنهاني به علي مردان كمك مي كردند و از وي پشتيباني مي نمودند. اردوی بختیاری در 15 خرداد 1308 شمسی روانه ی شهركرد شد. قبل از ورود به شهر به ماموران دولتي و نظاميان اخطار شد كه شهر را ترك كنند. سرهنگ «صادق خان» حاكم نظامي شهركرد كه به مردم ظلم و ستم زيادي روا داشت، با 50 نفر نظامي عمارت «مشهدي ابراهيم»، دبيرستان و ژاندارمري را سنگربندي كردند، روساي ادارات نيز در اين اماكن متمركز شدند. اما با بررسي اوضاع و گزارشهاي رسيده كاركنان و اموال ادارات به بروجن منتقل شدند و نيروي نظامي نتوانست در مقابل غيرت و شجاعت جوانان بختياري مقاومت كند. شهر تخليه شد.

  در تاريخ 27 خرداد 1308 شمسي علي مردان خان با نيروهايش كه تعداد آنها 2000نفر بود و بر پرچم آنان عبارت «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علي ولي الله» نقش بسته بود و شعار مي دادند «ايما اي خايم دينون راست كنيم، جون ز ايما، مال ز ايسا » (ما مي خواهيم دين را اصلاح كنيم، جان از ما، مال از شما)، وارد شهركرد شده و شهر را به تصرف خود در آوردند.  اماكن دولتي در اختيار رزمندگان قرار گرفت. علي مردان خان تمام قوانين دولتي كه موجب تحقير،  فشار و ستم به مردم بود، ملغي اعلام كرد. مالياتها لغو گرديد، لباس و كلاه بختياري رواج پيدا كرد و هر كس كلاه پهلوي بر سر مي گذاشت جريمه يا حبس مي شد. ماموران نظام وظيفه (سلطان سيد پاشا خان و سيد رضاخان خطيب شهيدي كه اهل آذربايجان بودند) چندين روز محبوس شدند.  سواحل زاينده رود تا «پل كله» به تصرف بختياريها درآمد. دولت از اين اقدام شجاعانه ي سواران بختياري به وحشت افتاد. نيروهايي را به فرماندهي سرهنگ «محمد خان ميمند» از راه تنگ «بيدكان» جهت مقابله با بختياريها اعزام نمود. سواران بختياري به فرماندهي «نادرقليخان» پسر سردار اشجع و «اسماعيل خان زراسوند» داماد امير مفخم، با تصرف «تنگ انجيره» و ارتفاعات مشرف بر دشت، قواي مزبور را در «سفيد دشت» به محاصره كامل در آوردند. سروان «عبدالله هدايت» مأمور مي شود حلقه ي محاصره را بشكند ولي رشادت رزمندگان بختياري باعث مي شود تا پس از بر جا گذاشتن تلفات سنگين وادار به عقب نشيني شوند. نيروهايي كه به فرماندهي سرهنگ «امين الله خان جلوه» از طرف بروجن عازم شهركرد بودند، دستگير و خلع سلاح شدند. بختياريها آنان را سوار قاطرهاي لخت و بعضي را پياده با ساز و دهل به شهركرد وارد كرده و انتشار شكست قشون دولتي را اعلام نمودند.

  هواپيماهاي جنگي تلاش کردند تا به نيروهاي نظامي محاصره شده كه در قلعه «ابوالقاسم خان» در سفيد دشت پناه گرفته اند، آذوقه برسانند، چند نوبت مردم بي دفاع را در شهركرد و مناطق نزديك به ميدان جنگ بمباران کردند. خوانين، تجار و اهالي شهركرد تلگرافي با اين مضمون تهيه و مخابره مي كنند: «وزارت جنگ: قانون بين المللي اجازه نمي دهد مردم بي پناه و بي دفاع را بمباران نمايند.» پاسخ رسيد« آقايان خوانين سردار فاتح و ساير خوانين بختياري قانون بين المللي اجازه مي دهد كه هر كجا قشون دشمن اقامت دارد بمباران شود اگر شما ياغي دولت نيستيد خود را به اركان حرب معرفي كنيد اين پاسخ دولت اعتراضاتي را به دنبال داشت و قشون بختياري براي در امان ماندن مردم، شهركرد را تخليه كرد. در تمام مناطق بختياري پاسگاهها و نيروههاي نظامي از جمله نيروهاي مستقر در جانكي خلع سلاح شدند و منطقه به تصرف كامل بختياريها در آمده و از كنترل دولت خارج گرديد. محاصره نظاميان چهل روز به طول انجاميد. رضا شاه بشدت وحشت زده و عصباني شده بود. خوانين مسن و با نفوذ و مشغول در دستگاه دولتي را تحت فشار زياد قرار داد تا اسباب تفرقه و پراگندگي سواران بختياري را فراهم سازند. خوانين بيمناك شدند در چغاخور جلسه اي برگزار كردند «صمصام السلطنه» و «امير مفخم» مأموریت یافتند. صفوف رزمندگان را از هم بپاشند.

   رضا شاه براي «محمد جواد خان سردار اقبال» و «محمدرضاخان سردارفاتح» و برخي خوانين ديگر امان نامه فرستاد و سعي در جلب نظر و جدایي آنان از اردوي بختياري را داشت. در اين اوضاع دولت بر غائله ي فارس چيره گردید و از ناحيه ي فارس احساس آسودگي نمود. لذا نيروهايش را از اصفهان، لرستان و فارس بسيج کرد تا به جنگ بختياريها بروند. رضا شاه سه ستون نظامي كاملاً مجهز از سه طرف به منطقه گسيل داشت. تيمسار «شاه بختي» از طرف مباركه، سرتيپ «تاجبخش» از طرف نجف آباد و سامان و تيمسار «محتشمي» از سوي فريدن، به سمت محل تجمع رزمندگان بختياري عزيمت كردند. از طرفي خوانين وابسته به دولت و مسن كه احساس خطر كردند وارد عمل شدند. و به تضعيف و تفرقه اندازي ميان قيام كنندگان پرداختند. نيروهاي نظامي از هر سو سر رسيدند. و تقريباً سواران بختياري به محاصره در آمدند و مجبور بودند با چهار جبهه بجنگند يك گروه نظاميان در محاصره و سه گروه نظامي تازه نفس. قبل از آغاز حمله نظاميان سران قيام پيشنهاد دادند اگر دولت قبول كند

   :1-بختياريها به مدت 10 سال از بخشودگي مالياتي برخوردار شوند2-از خدمت نظام وظيفه نيز معاف شوند. 3-از آنان در مناصب دولتي استفاده شود. حاضرند دست از مبارزه و جنگ كشيده و به مناطق خود باز گردند. مذاكرات در «قفهرخ» ادامه داشت كه حمله ي نظاميان از زمين و هوا آغاز گرديد. در واقع نظاميان با مطرح كردن مذاكره و توافق، به دنبال كسب فرصت لازم براي آشنايي با منطقه و طراحي نقشه حمله بودند. نيروهاي پياده با پشتيباني آتشبارهاي توپخانه تنگ انجيره را مورد حمله قرار دادند پس از سه روز مقاومت نيروهاي بختياري، تنگه به اشغال قواي دولتي افتاد با تصرف تنگه هجوم به ارتفاعات اطراف تنگه سهل و آسان گرديد، جنگ در سياه كوه شدت گرفت اما نيروهاي دولتي توانستند ارتفاعات را به تصرف خود در آورند و زمينه براي شكستن حلقه محاصره نيروهاي محصور بوجود آيد. و سرانجام محاصره نظامیان شکسته شد. در نهم مرداد در قريه قهفرخ آخرين سنگر رزمندگان به تصرف قشون دولتي در آمد و به دنبال آن نيروهاي بختياري شهركرد را تخليه كردند و قشون دولتي اين شهر را به تصرف خود در آوردند. چند روز بعد در سه فرسنگي شهركرد جنگ خونيني صورت گرفت ولي اين بار نيز بختياريها شكست خوردند. اردوي دو هزار نفري بختياري كه به مدت پنجاه روز در حال نبرد بود و از مهمات و اسلحه كافي و مجهزي نيز برخودار نبود، شجاعانه جنگيدند و عليرغم خلق حماسه ي وصف ناشدني و رشادتهاي فراوان با سلاحهاي ابتدايي، پس از چند روز در مقابل قشون مجهز، زبده و تازه نفس شكست خوردند. تعدادي از رزمندگان به شهادت رسيدند، جمع كثيري مجروح و عده اي نيز اسير شدند تعداد زيادي از رزمندگان نيز از جمله علي مردان خان از مهلكه جان سالم بدر بردند. با تصرف شهركرد، عفو عمومي اعلام گرديد. بسياري از خوانين و رزمندگان بخشوده شدند و مرتضي قلي خان صمصام به حكومت بختياري منصوب گردید.اين نبرد چهل و چهار روزه به جنگ «سفيد دشت» معروف است و در اذهان عموم و تاريخ بختياري يكي از بي نظيرترين و اصيل ترين قيامهاي مردمي و به يادماندني ترين حماسه و صحنه ي مقاومت و شجاعت ايل بختياري است.

جنگ هاي چريكي بعد از تصرف شهركرد و استقرار نيروهاي نظامي در اين شهر علي مردان خان به همراه جمعي از ياران وفادارش به جنگ و گريز چريكي روي آورد. قواي لرستان و سرهنگ رضاپور براي دستگيري خان تا ميانكوه وي را تعقيب نمودند علی مردان خان از مناطق سخت و دشوار «كينو» و «لپد» عبور كرد. خان در بين مردم بسيار محبوب بود به همين خاطر مردم نه تنها با نيروي نظامي همكاري نمي كردند بلكه براي جلوگيري از دستگيري خان اطلاعات غلط به نيروهاي نظامي مي دادند. خان از طريق گردنه هاي صعب العبور راه سردشت را در پيش گرفت تا به امامزاده احمد فداله رسيد. سرهنگ «صادق خان» مامور دستگيري خان بود.در امامزاده احمد فداله يا احتمالاً در منطقه ي «زرگ» با علي مردان ملاقات مي كند و از جانب دولت به وي اطمينان مي دهد كه در صورت تسليم خطري وي را تهديد نمي كند.برخي مي گويند،سرهنگ صادق خان امان نامه ي دولتي را به وي ارائه مي دهد. بسياري از همراهان خان با تسليم شدن وي مخالفت مي كنند وبارديگر بروفاداري خود به خان تأكيد مي ورزند. «قلي شاه الياسي» بزرگ طايفه ي حاجيوند از او مي خواهد به منطقه ي «شوي» برود. علي مردان قبول نمي كند و ادامه ي جنگ و خون ريزي را نمي پسندد. خان به همراه جمع كثيري از يارانش روانه سردشت شد و از آنجا راهي دزفول گردید. در دزفول ميهمان شخصي به نام «خرم» بود اهالي دزفول نيز در مدت توقف در دزفول از وي حمايت کردند. وي مردم را به آرامش دعوت نمود و به اتفاق سرهنگ صادق خان و نيروهايش روانه ي اهواز و از آنها به تهران منتقل و گرفتار زندان رضا شاه شد.

دوران حبس و اعدام زندان قصر تهران پذيراي يكي از جوانمردترين جوانان وطن گردید، راد مردي كه حتي زندان بان نيز شيفته ي اخلاق و مردانگيش مي شود. زندانيان نيز از اينكه دلاوري آزاد مرد هم بند آنان گرديد، بر خود مي باليدند و خرسند از اين افتخار بودند. علي مردان كه اتهامات وارده يعني تلاش براي نابودي رژيم شاه را، پذيرفته بود، جمعاً بيش از چهار سال در حبس بود. حتي در زندان نيز آشكارا از ظلم و ستم رضا شاه انتقاد مي كرد و روياي نابودي شاه را در سر مي پروراند. وي در زندان هرچه بدست مي آورد به زندانيان مي بخشيد. روح سخاوتمند و آزادمنش اين جوان ايلياتي او را محبوب زندانيان و زندانبانان كرد.

   «سيد جعفر پيشه وري»  كه به هنگام گرفتاري علي مردان خود در زندان بود مي گويد: «ميان خوانين بختياري اول عليمردان خان و بعد هم خان بابا خان اسعد مورد تحسين زندانيان واقع گرديده بودند. علي مردان خان اگرچه شخصاً در زندان دارايي نداشت ولي هر چه گيرش مي آمد با محتاجين و دوستان زنداني خويش مصرف مي نمود. بناي حوض و گل كاري حياط كريدور هفت از اوست. گويا براي اينكار در حدود دويست تومان خرج كرده بود. او بعضي صفات بسيار جوانمردانه داشت.... صبح مطابق معمول نزد علي مردان خان بودم تازه بساط چاي را مهيا كرده بوديم. عمادي در را زد سلام كرد و دم در ايستاد. قيافه اش گرفته به نظر مي آمد. خيال كرديم منتظر تعارف است. در صورتيكه وقتي مي آمد بدون تعارف مي نشست. علي مردان با تعجب پرسيد: چرا نمي فرماييد؟ سرش را پايين انداخت و گفت: متأسفانه نمي توانم مي خواستم تشريف بياوريد بيرون تا مطلب محرمانه اي كه داشتم خدمتتان عرض كنم. علي مردان خنديد وگفت: مقصودتان را فهميدم ... اين ديگر خجالت و دم در ايستادن ندارد. بفرماييد بنشينيد تا كارهايم را كرده مهمان را راه انداخته، بعضي يادگارها دارم كه بايد پشتشان نوشته شود. البته با خاتمه اينها مي رويم چيز مهمي نيست. عمادي خواه ناحواه آمد و نشست. و مرد محكوم به اعدام مثل اينكه هيچ اتفاق مهمي نيفتاده باشد اسباب و اثاثيه كه مي بايستي به اشخاص داده شود. همه را با كمال آرامش جمع آوري كرد. پشت كتابهايش را به اسم هر كسي كه مي خواست يادگاري بدهد نوشت... مطابق عادت روزانه با كمال خونسردي ناشتايي خود را صرف كرد بهترين لباسهايش را پوشيده عصايش را برداشته گفت: بفرماييد حاضرم. من و عمادي برخاستيم علي مردان خان بدون تعارف جلو افتاد ما پشت سرش از در اتاق بيرون آمديم او در مريضخانه زندان نگه داري مي شد. لذا از اولين افرادي كه خداحافظي كرد زندانيان بيمار بودند. با همه يكي يكي دست داد. احوالپرسي كرده از آنجا به زير هشتي، كريدورهاي يك و دو و چهار آمديم. آنجا هم از پشت در آهنين با همه زندانيان خداحافظي كرد از راه كريدور يك گذشته بزير هشتي اولي رسيديم. در آنجا با كمال تأثر از هم خداحافظي كرديم. من با دلي پر از حسرت و تأثر به كريدور خودمان برگشتم. او همراه عمادي بيرون رفت. شنيدم در راه از مشاهده گريه چند نفر از همراهانش كه براي اعدام مي بردند، خشمناك شده، گفته بود: «اين ننه من غريبم ها را كنار بگذاريد با گريه و زاري آبرويمان را نريزيد اگر ما هم موفق مي شديم همين معامله را با آنها مي كرديم»... در آخرين لحظاتي كه مي خواستند وي را به چوبه دار ببندند كلاه پهلوي خود را به نشانه نفرت از رژيم پهلوي مچاله كرد و دور انداخت و صداي رسايش كه مي گفت: زنده باد ايران و آزادي

   به نقل از «بزرگ علوي» روز اعدام جامه اي زيبا برتن كرده و سرو رويي آراسته داشت، با گامهاي بلند و استوار و قامتي رسا به قتلگاه نزديك شد. وقتي يكي از دژخيمان مي خواست چشم هايش را به هنگام اعدام بندد به آرامي دستمال را از دستش گرفت و گفت: پسرم بگذار تا اين صحنه جالب و تماشايي را كه قطعاً مافوقان شما را خوشحال مي كند من هم در آخرين لحظات حياتم به چشم ببينم چرا كه تاكنون من شيري را دست و پابسته در مقابل مشتي شغال نديده بودم.
آري جوان آرمان گرا و ميهن دوست كه عموم مردم او را با نام «شير علي مردان» مي شناسند، در سن 42 سالگي خون خود را نثار ميهن كرد و به شرف شهادت نايل آمد. علي مردان خان براي آخرين بار در تاريخ 12 آذر 1313 و براي چندمين بار (جمعاً بيش از چهار سال زندان بود) به اتفاق تعدادي ديگر از خوانين دستگير و روز 17 آذر 1313 تير باران مي شود. تاريخ اعدام وي را بعضي اسفند ماه همان سال ذكر كرده اند. به همراه علي مردان خان هفت نفر از خوانين ديگر نيز اعدام شدند كه عبارتند از: سردار فاتح، سردار اقبال، شكرالله خان ضرغام الدوله بوير احمدي، سرتيپ خان هژير عشاير بوير احمدي، آقا گودرز احمد خسروي، امام قليخان رستم ممسني و حسين خان دره شوري.  درباره محل دفن علي مردان خان نيز اطلاع دقيق و درستي نيست برخي محل دفن او را قبرستان امامزاده عبدالله در قطعه پايين شهر ري وعده اي انتهاي ميدان تير زندان قصر كه هم اكنون بيسيم نجف آباد در آنجا قرار گرفته است، مي دانند. تعدادي از خوانين نيزبه شرح ذيل به حبس محكوم شدند: سالار احتشام 6 سال، امير جنگ بهادرالسلطنه، اسماعيل خان زراسوند و آخيرالله جانكي حبس ابد، سالار اعظم، منوچهرخان، امير حسين خان، نصرت الله خان و علي صالح خان 10 سال، شهاب السلطنه و معظم الدوله آزاد شدند. مصطفي خان عجمي و اسكندرخان بابا احمدي هريك 3 تا 8 سال، اعتماد السلطنه و امير مجاهد پس از چند ماه حبس آزاد شدند.آلطف الله 5 سال، آنصرالله ململي 3 سال.

زندگینامه علیمردان خان بختیاری(شیر علی مردان) ـ (1271 ـ 1313 ه. ش)

قهرمان مبارزه بااستبداد حکومت رضاشاه و اسطوره مقاومت 

   علیمردان خان بختیاری در سال 1271 هجری شمسی در سرزمین بختیاری به دنیا آمد. پدرش علیقلی خان چهارلنگ بود که در جوانی در اثر توطئه ای فامیلی وفات یافت. مادرش بی بی مریم، معروف به سردار مریم بختیاری دختر حسینقلی خان ایلخانی بختیاری و از زنان مبارز عصر مشروطه بود. بی بی مریم بختیاری در جنگ اول جهانی که بخشهایی از ایران اشغال و تحت نفوذ نیروهای  استعمارگر روسی و انگلیسی قرار گرفته بود  به طرفداری از نیروهای آلمان و عثمانی و علیه نیروهای اشغالگر انگلیسی قیام کرد .

  علیمردان خان، کودکی خود را نزد دایی های خود علیقلی خان سردار اسعد و خسروخان سردار ظفر گذراند و به مکتب رفت و به تدریج مراحل ترقی را طی کرد. تا اینکه در سال ۱۳۰۲ بعد از مجزا شدن طوایف چهارلنگ از هفت لنگ به همراه برادر خود محمدعلی خان به عنوان روسای این طایفه تعیین گردیدند. در سال ۱۳۰۰ با تشکیل حزب «ستاره بختیاری» علاقه و گرایش شدیدی به این حزب پیدا کرد.  علیمردان خان در سال ۱۳۰۷ جمعیتی به نام «هیئت اجتماعیه بختیاری » مرکب از ۱۲ نفر از سران و کلانتران بختیاری به منظور مقابله با استبداد حکومت رضاشاه تشکیل داد. سپس در تنگ گزی و شوراب اجتماع کردند و به قرآن  کریم سوگند یاد کردند که تا آخر ایستادگی نمایند سپس راه جنوب به شمال بختیاری را با انفجار (پل شالو) بستند و آماده حمله به فریدن شدند  در این هنگام حکومت با شتاب سردار فاتح و محمدتقی خان امیر جنگ را برای مذاکره نزد آنها فرستاد . در همین زمان طوایف مختلف بختیاری به نهضت پیوستند و محمدرضا خان سردار فاتح و سردار اقبال هم عملا از نهضت پشتیبانی کردند. ولی مذاکرات خوانین بختیاری با علیمردان بی نتیجه ماند . در سال ۱۳۰۸ دهکرد و اکثر مناطق بختیاری به دست نیروهای هیئت اجتماعیه تصرف و یا به آنان پیوستند.

  حکومت رضاشاه هراسان از این قیام تمام نیروهای خود در سراسر کشور را برای سرکوب قیام به فرماندهی تیمسار شاه بختی بسیج و روانه منطقه کرد. در زمانی که هیئت اعزامی برای صلح با علیمردان خان و دیگر سران نهضت در روستای زرد و یا در حومه قه فرخ ( فرخشهر ) مشغول مذاکره بودند از همه طرف بختیاری مورد تهاجم ارتش قرار گرفت . از جنوب، لشگر اهواز به فرماندهی سرهنگ محتشمی، از غرب لشگر خرم آباد به فرماندهی سرتیپ تاجبخش از شمال سرهنگ بهادر بختیاری و تیمسار شاه بختی حمله را کامل کردند.

  در منطقه سفید دشت که مدت ۲۰ روز یک تیپ ارتش در محاصره بختیاری ها بود، اما با جنگی خونین به دلیل برتری تجهیزات جنگی حکومت به شکست نیروهای بختباری منجر شد و  عقب نشینی کردند. علیمردان خان و یارانش بعد از  یکسال درگیری و جنگ پارتیزانی در کوهستانهای بختیاری با وساطت بعضی از خوانین تسلیم و به تهران انتقال یافت

  ولی با آمدنش به تهران توطئه برای مرگ او هم شروع شد. بعد از مدتی به همراه سردار فاتح و سردار اقبال و چند نفر دیگر دستگیر و به زندان قصر منتقل گردید.  اگرچه نبرد او علیه دیکتاتوری و استعمار به ظاهر خاتمه یافت اما مقاومت دلیرانه و بی باکانه او و مرگ شجاعانه و مظلومانه وی حماسه دیگری را رقم زد. 

 مقاومت مردانه علیمردان خان باعث تحسین  رجال معروف سیاسی و زندانی گردید و سرانجام در سپیده دم یکی از روزهای اسفندماه  ۱۳۱۳ این رادمرد بختیاری را با دستور رضاشاه به جوخه اعدام سپردند و تیر باران کردند.  رضاشاه به خاطر هراس از اینکه آرامگاه وی محل اجتماع بختیاری ها و آزادی خواهان گردد. دستور داد که محل دفن وی مخفی بماند.

   نویسنده نامدار معاصر ، «بزرگ علوی» در این باره می نویسد: علیمردان خان جامه ای زیبا بر تن کرده و سر و روی خود را آراسته و با گامهای بلند واستوار و قامتی رسا حلاج وار بدون اینکه ذره ای از ترس به دل راه دهد به قتلگاه نزدیک می شد. او رفت تا شهادت مظلومانه دیگری را بر صفحه جنایات رژیم دیکتاتوری رقم زند. هنگامی که از برابر جوخه اعدام می گذشت با جبینی باز و لبانی پر از خنده با آنها احوالپرسی کرد، وقتی یکی از دژخیمان می خواست چشم هایش را ببندد به آرامی دستمال را از دستش گرفت و گفت: پسرم!! بگذار تا این صحنه جالب و تماشایی را که قطعا مافوقان شما را خوشحال می کند من هم در آخرین لحظات حیاتم به چشم ببینم چرا که تا کنون من شیری را دست و پا بسته در مقابل مشتی شغال ندیده بودم.

  «سید جعفر پیشه وری» از قول یکی از زندانبانان که شاهد اعدام آن شیر بیشه بختیاری بود می نویسد: «در آخرین لحظات که می خواستند اورا به جوخه دار ببندند ، كلاه پهلوي خود را به نشانه نفرت از رژيم پهلوي مچاله كرد و دور انداخت و با صداي رسايش فریاد برآورد: زنده باد ایران و آزادی که با صفیر چند گلوله خاموش شد.» لحظاتی بعد جسد بی جان مردی که دلی چون شیر و عزمی پولادین داشت، و در میدانهای جنگ هیچ رزمنده ای پشت او را ندیده بود به پای چوبه دار بر زمین در غلطید.

  زنده یاد مهراب امیری مترجم و مورخ بختیاری می گوید: به موازات هر قطره خونی که از پیکر سردار رشید بختیاری بر روی زمین می چکید هزاران قطره اشک از چشمان مشتاقان و علاقه مندان او بر روی گونه های رنگ پریده شان می غلطید، مردان جامه دریدند و دیرکهای بهونها را پایین کشیدند، زنان موی سر بریدند، شعرا رثای او مرثیه ها سرودند و آهنگسازان «ترانه شیرعلیمردون» را ساختند. هنوز چوپانان در قله های منگشت، کلار، تاراز و زرده (زردکوه) آوازش را چنین می خوانند:

شُمشیر علیمردون طلای بی غش           ز زمین بِرچ  اِزَنه ز  آسمون تَش

شمشیر علیمردان طلای خالص است،  از زمین برق می زند و از آسمان آتش

بی عروس تو کِل بزن تا مو کُنُم جنگ    شُمشیرُم به گِل زَنُم سی ایل چارلنگ

بی بی عروس (همسرش) تو فریاد شادی بزن تا من جنگ کنم شمشیرم را به گل می زنم برای ایل چهارلنگ.

کُجه تیر کُجه سپاه کُجه فَراشُم             رَه بدین دامُ  دَدوم بیان سر لاشُم

تیر و تنفگ و سپاهیان و خدمتگزارانم کجا رفتند، راه را برای مادر و خواهرم باز کنید تا خود را به جنازه ام برسانند.

دشمنون زِ بعـد مـو  چاره ندارِن                گَویَلَ نیله سُوار و هفت و چارِن

 دشمنان بعد از من چاره ای ندارند زیرا برادران نیله سوار (اسب سوار) ما چهارلنگ و هفت لنگ بختیاری  هستند...

تحقیق و گردآوری: رضا بهرامی دشتکی ۱۳۹۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع :

  1. موسقی و ترانه های بختیاری ـ کاظم پوره ـ تهران ـ آنزان ـ 1371 صص ۱۲۶ الی۱۳۰(با ویرایش)
  2. فرهنگ و ادبیات بختیاری ـ عبدالعلی خسروی ـ اصفهان ـ ایل و غزل  1375 ص:  ۱۹و ...

فتح قنـدهار توسط بختیـاری ها   

 ماجراي علی صالح خان بختیاری، سردار سپاه نادرشاه، فاتح قندهار

    ماجرای پیوستن بختیاری ها به نادرشاه و فتح قندهار در سال 1150 ه.ق. به تفصیل در منابع تاریخ ایران و تاریخ بختیاری آمده است. به روایت تاریخ عالم آرا و تاریخ جهانگشای نادری، بختیاری ها در سال 1150ه.ق. در فتح قندهار نقش اساسی داشتند»1  ایل بختیاری در دوره صفویه روابط دیرینه ای با حکام صفویه داشتند و در زمان حمله افغانها به ایران نیز مقاومت سرسختانه ای در مقابل آنان داشتند اما به دلیل فقدان انسجام در سپاه ایران و ضعف دربار صفوی منجر به شکست گردید. پس از انقراض سلسله صفویه و ظهور نادرشاه افشار، ابتدا در میان برخی طوایف بختیاری شورش هایی در حمایت از صفویه پدید می آید. در یکی از این طغیانها احمدخان فرزند قاسم خان بختیاری که ظاهرا توسط نادرشاه به حکومت بختیاری منصوب شده بود. به دست جمعی از بختیاریان به قتل می رسد(1144ه.ق)

    بنابر تاریخ عالم آرای نادری، نادرشاه پس از این واقعه دستور می دهد سی نفر از بزرگان بختیاری از جمله «کاید علی صالح» و دیگر ریش سفیدان بختیاری را که ظاهرا در این غائله دست داشتند دستگیر کنند سپس با اطلاع از روحیه سلحشوری و جنگجویی ایل بختیاری، عده ای را روانه سرزمین بختیاری می کند تا ده دوازده هزار نفر نیرو برای خدمت در سپاه آماده کنند اما طوایف هفت لنگ اعتنایی نکردند. وقتی نادرشاه از این واقعه و نافرمانی بختیاری ها مطلع می شود سخت برآشفته می شود و کاید علی صالح را که دربند خود داشت به حضور طلبید واز وی ماجرای بختیاری ها را سوال می کند. کاید علی صالح به نادرشاه گفت: جماعت بختیاری تابع بزرگان خود هستند و چون در حال حاضر من و دیگر ریش سفیدان بختیاری در حبس به سر می بریم بختیاری ها اطاعت نمی کنند و  نادرشاه را راضی می کند تا وی و چند نفر دیگر از کدخایان بختیاری میان آنها رفته و چندین هزار نفر برای خدمت در سپاه آماده کنند.

     پس از پانزده روز کاید علی صالح  هفت هزار نفر از افراد طوایف مختلف بختیاری را جمع آوری نمود و به سپاه نادر آورد. نادر به پاس این اقدام ، کاید علی صالح و تعدادی دیگر از سران بختیاری را که خدمات شایسته ای انجام داده بودند مورد تشویق قرار می دهد. به استناد تاریخ عالم آرای نادری بختیاری ها در جنگ با عثمانی در سال 1148ه.ق، نیز به فرماندهی علی صالح خان بختیاری حضور داشتند و به دلیل شکست سپاه عثمانی و قتل فرمانده آنان مورد تشویق نادرشاه قرار گرفتند.»1 در جنگ های بعد به تدریج برخی از سران بختیاری از جمله علی صالح خان با ابراز لیاقت مورد توجه شاه ایران قرار می گیرند.

فتح قندهار به فرماندهی علی صالح خان بختیاری

   در جنگ سرنوشت ساز نادرشاه با افغانها چندین هزار نفر از سواران بختیاری به فرماندهی علی صالح خان حضور داشتند.  تاریخ نویسان از فتح قندهار به عنوان واقعه مهمی در تاریخ ایران یاد می کنند که باعث شکست نهایی مهاجمان گردید. هنگامی که نادرشاه به قندهار لشگر کشی می کند، به دلیل استحکام قلعه قندهار و مقاومت شدید افغانها نمی تواند قلعه را تصرف نماید، بنابر این به محاصره آن می پردازد که حدود 15 ماه به طول می انجامد. سرانجام بختیاری ها که از طولانی شدن جنگ خسته شده بودند، شبانه بدون اطلاع نادر اجتماع می کنند و هم پیمان می شوند که قلعه قندهار را فتح نمایند و طبق یک رسم قدیمی ایلی، سگی را کشته و دفن می کنند به این معنا که اگر کسی پشت به جنگ کند، قبر این سگ به منزله اموات او خواهد بود.3 صبح روز بعد متفقاً به قلعه حمله می برند و با رشادت و دلیری کم نظیر خود آن را فتح می کنند. (سال 1150 ه.ق) در تاریخ آمده است که نادرشاه ابتدا از این اقدام بختیاری ها که بدون اطلاع وی انجام گرفته بود ناراحت شد: «اما منشی وی میرزا مهدی خان با ساختن این دو بیت دلتنگی نادر را از بین برد:

                    تو مپندار که  بختیاری کرد       حق مدد کرد و بخت یاری کرد

                    شـاه ایـران  و نـادر دوران        خاک  بر فرق  قندهاری کرد»4

      به روایت تاریخ جهانگشای نادری چهار هزار نفر از دلیران بختیاری به برج های قلعه حمله برده و آنها را تصرف کردند و بیرق پیروزی را در آنجا برافراشتند.5

     مؤلف کتاب فارسنامه نیز جریان فتح قندهار را این گونه نوشته است: در سال 1149 ه.ق نادرشاه افشار با قشون از پیاده و سوار عزیمت فتح قندهار نمود و در جانب شرقی قندهار موکب شاهی فرود آمد... بعد از ملاحظه معلوم داشت که استحکام قلعه و شهر قندهار به نوعی است که فتح آن به زودی ممکن نیست امر کرد نادر اطراف شهر چندین برج بپا داشته و راه آمد و شد شهر را مسدود نمودند آنگاه شهری در برابر قندهار بنیاد نمودند و بازار و مساجد و سایر ابنیه شهری درآنجا بساختند واندک زمانی شهر عظیم شد و آن را موسوم به نادر آباد نمود چون زمان محاصره به طول انجامید باعث انزجار خاطر شهریاری شده به خیال یورش افتاد درشب بیست و دوم ماه دیقعده سال 1150 هق جماعتی بختیاری افاغنه ابدالی و اکراد خراسان را مأموربه یورش فرمود ایشان متفقاٌ به شهر حمله بردند اما از ایشان کاری پیش نرفت دویست نفرشان کشته شد و مابقی به نادرآباد مراجعت کردند. عید نوروز یونت ئیل درسلخ ماه ذیقعده اتفاق افتاد و شاهنشاه ایران به یکباره ازفتح قندهار مأیوس شد. آن چهارهزار نفر بختیاری که در اردوی نادری بودند از واقع باخبر شده فتح قندهار را وجهه همت خود ساختند، در روز دوم ذیحجه به صورت واحد به شهر قندهار حمله برده و بعد از جزئی زد وخورد قلعه قندهار را مسخر نمودند.6

    «در کتاب تاریخ ایران نوشته حسن پیرنیا آمده است: بختیاری های همراه نادر یکی از برج های شهر را به حمله گرفتند و قندهار در 23 ذی الحجه 1150 از پا درآمد»7. همچنین در تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران در دوره های افشاریه و زندیه ذکر گردید: «محاصره قندهار 15 ماه طول کشید (‌شوال سال 1149ـ دی الحجه سال 1150) و سرانجام به همت مردان دلاور بختیاری یکی از برج های مهم به نام د ده سقوط کرد و به دنبال آن همه شهر به تصرف قوای ایران در آمد.»8

      اوژن بختیاری می نویسد: علی صالح خان و بختیاری ها در حمله نادرشاه به هند نیز شرکت داشتند و در آنجا نیز با رشادت و دلیری نبرد کردند و اسماعیل خان برادر علی صالح خان به همراه جمعی از بختیاری ها در هند ماندگار شد و هنوز هم نوادگان آنها در پیشاور اقامت دارند و از خانواده های مهم آن دیار هستند که به بختیاری معروف می باشند.9 درمنابع تاریخی همچنین از رشادت های «ملاآدینه مستوفی بختیاری(بهداروند)» که در جریان فتح قندهار بیرق دار سپاه بود، یاد شده است. نادرشاه به پاس رشادت های بختیاری ها در کسب این پیروزی ارزشمند که در تاریخ ایران ماندگار شد، هدایای فراوانی به آنها اعطاءکرد و مناطقی را در نقاط مختلف کشور از جمله منطقه «پشتکوه بختیاری» را به علی صالح خان اعطاء نمود. همچنین طی فرمانی وی را رتبه خانی و سرداری سپاه داده و بعنوان رئیس ایل هفت لنگ بختیاری معرفی می کند.10 

   در کتاب «بختیاری در آیینه تاریخ» نوشته پروفسور گارثویت، آمده است: «علی صالح خان در رکاب نادر در جنگ قندهار شرکت داشت و رشادت های زاید الوصفی از خود نشان داد، نادر سه رقم به نام علی صالح خان در ماه جمادی الاول 1159 ه ق. (برابر با می و جون 1746 م) صادر کرد در این فرامین و احکام دوره افشاریه نشان می دهد که علی صالح خان فرماندهی سواره نظام بختیاری را داشت و همچنین کوه مالی بختیاری و املاکی در خراسان نیز در تیول او قرار گرفته بود... پروفسور گارثویت که تحقیقات گسترده ای در تاریخ بختیاری داشته است در جای دیگر می نویسد: «در قرن هجدهم نادرشاه، علی صالح خان از طایفه «زراسوند» را به لقب سرداری مفتخر کرد... علی صالح خان برای اولین بار عنوان خان و سردار را به خود اختصاص داد.»11

   در همان منبع ذکر شده است: علی صالح خان، در سال 1163 هق /1750م وفات یافت»12 و در سرپیر دشتک در جوار «امامزاده خاتون حلب» به خاک سپرده شد. منطقه دشتک علاوه بر اینکه در تیول وی بود، جایگاه اصلی علی صالح خان بختیاری نیز به شمار می رفت و سرانجام وی در این منطقه وفات یافت و برخی نوادگان وی (شاخه ای از خوانین بختیاری) نیز در دشتک سکونت یافتند. سنگ قبر تاریخی علی صالح خان تا چندین دهه قبل در کنار امامزاده خاتون حلب سرپیر وجود داشت اما در هنگام بازسازی احتمالا درون دیواره ها یا زیر بنا قرار داده شده است. 

      پس از نادرشاه جانشینان وی نیز از جمله شاهرخ میرزا فرمان هایی به علی صالح خان صادر کردند(1163 هق.) و آزادخان از سرداران نادرشاه نیز در فرمانی خطاب به ابدال خان آورده است: «حکومت پشتکوه به نحوی که سابق با مرحمت پناه والد عالیجاه مشارالیه بوده سرافراز و بین الاماتل ممتاز فرموده مواجبی که در ایام خاقان رضوان مکان در وجه محال مزبور مقرر بوده در وجه عالیجاه مشار الیه بر قرار نمودیم» و از وی تحت عنوان «امیر بختیاری و ضابط چهارمحال» نام می برد13 بعد از دوره افشاریه، نیز اسنادی از دوره زندیه در منابع تاریخی موجود است. که نشان می دهد کریم خان زند و جانشینان وی فرمان هایی خطاب به علی صالح خان و فرزندش ابدال خان صادر کردند. همچنین جانشین وی صادق خان زند نیز در فرمانی تصریح کرده است «برات و حواله محال پشتکوه به حبیب اله خان داده شود همانگونه که سابق به پدر وی(ابدال خان) داده شد.»14.  این اسناد بیانگر انتقال منطقه پشتکوه(منطقه دشتک) به ترتیب از علی صالح خان به فرزندان و نوادگان وی و اهمیت این منطقه برای خوانین و حاکمان بختیاری بوده است.

  متن یکی از فرمان های نادرشاه به علی صالح خان بختیاری15

    «فرمانی است از نادرشاه به علی صالح بیگ خان دربارة عنوان ریش سفید بختیاری بتاریخ جمادی الاولی 1159ه.ق برابر با جون1746میلادی. مهر نادرشاه که در سر لوح فرمان است:

شیر و خورشید

الملـک لِلّـه

اعوذ بالله بعالی شآنه فرمان همایون شد

   آن که از آنجا که پیوسته همت صافی طوبت القدس مصروف باستحکام بنیان و اوتاد قوی بنیاد سلطنت و شهریاری و انتظام مهام عظمت و بختیاری بوده و می باشد. هر جمعی از اخلاص کیشان صادق الولا و بندگان عقیدت انتما را که در شاهراه دین و دولت بختیاری نموده سالک طریق خدمتگذاری میدان جان نثاری باشد تارک اعتبارش را بر اقران وامثال رتبه رجحان و برتری ارزیابی فرمائیم. به مصداق این مقال صورت احوال عمدة الاعاظم والقبایل زبدة العشائر والاماتل علی صالح بیگ ریش سفید طایفة بختیاری هفت لنگ است که از بدو طلوع نیّر فیروز این دولت قاهره و هنگام بنای پا بر جای این سلطنت باهره الی حال سایه مثال ملتزم رکاب نصرت ایات اقدس و در نشیب و فراز حسن خدمات این دربار سپهر مقدار مقدس لازمة اخلاص و عقیدت او معلوم رای انور و مبنی مراعات او منظور نظر خیرت گستر بوده و می باشد لهذا از ابتدا نه ماهه سال با رس ئیل موازی سه هزار و هشصد نادری بر مقرری سابق بدین موجب افزوده قامت قابلیتش را به خلعت سرداری غازیان[سپاهیان] و ملازمان مآمورین کوهمالی بختیاری سرافراز فرمودیم که چنانچه باید و شاید و از جوهر فرزانگی او آید

خمس الف و ستمایه روپیه اصل موجب سابق... موازی دو هزار نادری اضافه از ابتدا نه ماهه از سرکار دیوان موازی سه هزار و ششصد نادری بلوازم و مراسم امر مزبور قیام و اقدام نموده حسن خدمت خود را در هر باب بر راُی جهان آرا جلوه گر سازد غازیان و ملازمان دیوانی و سرکردگان و سایر مامورین کوهمالی، مشارالیه را سردار و صاحب اختیار کل دانسته در هر باب اوامر و نواهی او را مطیع و منقاد باشند و مستوفیان عظام و لشکر نویسان کرام شرح رقم را ثبت و قدغن دارند و در عهده شناسند. تحریراً فی12 شهر جمیدی الاولی سنه 1159»

رضابهرامی دشتکی ـ 1392

پی نوشت ها:

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ محمدکاظم مروی، عالم آرای نادری، تهران، نشر علم، 1369 صص: 235 و 234 و 244 و 397 و 545  ومیرزامحمد استرآبادی، پیشین، صص328 و329        2ـ همان، صص 234 ال 245

3ـ سردار اسعد بختیاری، تاریخ بختیاری، تهران، اساطیر، چاپ دوم، 1383 ، صص 158 و 157

4ـ اوژن بختیاری، ابوالفتح، تاریخ بختیاری، تهران، بی نا، 1335، صص 20 الی 22

5ـ میرزامحمدمهدی استرآبادی ، تاریخ جهانگشای نادری، تهران، نگار، 1370 ، صص328 و329

6ـ میرزاحسن حسینی فسائی، فارسنامه ناصری،به تصحیح دکتر منصور رستگار فسائی، جلد اول، تهران، امیرکبیر 1382 ص542 و   سرهنگ اوژن بختیاری، تاریخ بختیاری، تهران، بینا، 1335،صص 23

7ـ حسن پیرنیا ، تاریخ ایران، چاپ اول، تهران، نگارستان کتاب، تهران، 1384، ص677  

8ـ رضا شعبانی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران در دوره های افشاریه و زندیه، چاپ سوم، تهران ، انتشارات سمت 1380 ص 40        

9ـ اوژن بختیاری، پیشین،  ص 24

10ـ جن راف. گارثویت، بختیاری در آیینه تاریخ،، ترجمه مهراب امیری، چاپ اول، تهران، آنزان، 1375، صص 69 و 73

11ـ همان ، ص 47.    

 12ـ همان، ص 270 

13ـ مهراب امیری، حکومتگران بختیاری، تهران انتشارات آنزان و پازی تیگر، چاپ اول، 1358، صص 444 ـ 445

14ـ همان ، ص 453

15ـ تاریخ بختیاری سردار اسعد،تهران، اساطیر، چاپ دوم، 1383، صص 158 و 157 و: مهراب امیری ، حکومتگران بختیاری ، تهران انتشارات آنزان و پازی تیگر، چاپ اول، 1358 ص 441

اسب و تفنگ آعلیداد

سرهنگ اوژن بختیاری در کتاب «تاریخ بختیاری» درباره ی تاریخچه اسب و تفنگ آعلیداد چنین می نویسد:

آعلي­داد از طايفه خدر سرخ و از اعجوبه‌هاي زمان خود به شمار مي‌آمد. گذشته از آن اسب و تفنگ او هم مشهور بود وقتي‌ كه اسم آعلي­داد به گوش مي‌رسيد رستم دستان را با رخش و كوپال در نظر مجسم مي‌نمود و مو در تن مردان معاصر او راست مي‌شد و مثل اين بود كه اين سه موجود براي هم ساخته يا آفريده شده بودند و يكي بدون آن دو تاي ديگر مفهومي نداشت، واقعاً هم همين‌طور بود.

اسب وزنه­ ی او از اسب‌هاي بسيار اصيل نژاد عرب بود سينه‌اي ستبر و يال و كوپالي عجيب داشت در صورتي كه شكمش باريك و سر و گردن و كمر چنان ظريف و خوش تركيب بود كه بيننده از ديدن چنين حيواني سير نمي‌شد علائم مشخصه‌اي داشت پيشاني  او كشيده و چهار دست و پايش سفيد و رنگ آن هم كَهَر[1] بود به علاوه با هنر هم بود از كوه مثل بز به بالا مي‌رفت و در سرازيري چون مار به سرعت پائين مي‌آمد و مسافت زيادي خيز برمي‌داشت خلاصه اين اسب نيز مثل صاحبش عجيب و هنرمند بو.

از اين كه اين اسب ابتدا كجا بوده و چگونه به دست آعليداد رسيده است اقوال مختلفي است ولي صحيح‌ترين قول اين است كه اسب مذكور ابتدا متعلق به جعفرقلي خان پسر اسد خان بختياروند بود و آن را به دولتيان پيشكش كرده و از آن طريق به تصاحب كلبعلي خان در آمده و چون كسي را جز آعلي‌داد شايسته آن نمي‌بيند اسب را به او مي‌بخشد.

راجع به تنفگ آعليداد هم كه معروف به تفنگ حاجي است آن هم اقوال مختلفي ذكر كرده‌اند اما صحيح‌ترين قول اين كه اين تفنگ هم باز به اسد خان بختياروند تعلّق داشته و چون روي آن شعري به زبان تركي با آب طلا نوشته شده، مي‌رساند كه ساخت دولت عثماني[2]بوده است و چون پهلوي چخماق آن كلمه «اسداله‌ الغالب»[3] را نيز با آب طلا به طور وضوح و خوانا نوشته‌اند. به طوري كه  شهرت دارد معلوم مي‌شود اين تفنگ از طرف دولت عثماني به اسد خان بختياروند در ازاء تحويل چند تن از یاغیان بصره که فراری بوده و اسد خان آن­ها را دستگیر و تحویل پاشاي عثماني نموده است به عنوان هديه در مقابل اين خدمت داده شده است و اما خصوصيات تفنگ از اين قرار است:

طول تفنگ از انتهاي قنداق تا نوك لوله 137 سانتي‌متر است طول لوله 98 سانتي‌متر كه به وسيله پنج بستِ نقره، پيچيده شده و ته قنداق نيز با يك صفحهِ نقرهِ يك‌پارچه به وسيله ميخچه‌هاي ظريف به چوب اتصال يافته است. روي قسمتي از لوله و قنداق اشكال بسيار ظريفي طلاكوب شده و چوب قنداق هم از چوب بسيار ممتاز و محكم معروف به چيت[4] كه سابقاً مخصوص قنداق بوده است ساخته شده و با صدف‌هاي ريز و ظريفي روي آن صدف‌كاري شده است. وزن اين تفنگ به تنهائي بالغ بر هفت كيلو و در حال پر بودن يعني با سرب و باروت وزنش از ده كيلوگرم متجاوز مي‌شده است. قطر دهانه­ی داخلي لوله (كاليبر) آن 23 ميلي­متر بوده است در صورتي‌ كه تفنگ‌هاي معمول آن زمان قطر دهانه­ی لوله‌هاي آن‌ها از 10 الي 15 ميلی­متر تجاوز نمي‌كرده است! در واقع اين تفنگ بين شمخال[5] و تفنگ سرپر معمولي بوده و همه كس نمي­توانسته است آن را به جاي تفنگ معمولي به كار برد. فقط آعلي‌داد بود كه از عهده آن بر مي‌آمد و اين سلاح به اين سنگيني، چون مومي در دست او بوده است!

معروف است قبلا شخصي از طايفه علاء‌الدين­وند كه در دستگاه اسد خان بختياروند بوده و در دز معروف او به نگهباني يا كوتوالي[6] آن جا اشتغال داشته از اين تفنگ استفاده مي‌كرده است آن هم با تكيه دادن آن به تكيه‌گاه! وگرنه جابجا كردن آن مشكل بوده است چه رسد كه آن را روي دست آن هم در موقع سواري به توان بلند نمود! تنها كسي كه در بختياري توانست از اين تفنگ حداكثر استفاده را بنمايد همان آعلي‌داد معروف بود كه بر اين اسلحه سركش تسلط پيدا كرد و در مورد اين تفنگ و تير‌اندازي آعلي‌داد اشعار زيادي به زبان بختياري سروده شده است كه مِن جمله شعر ذيل مي‌باشد.

صد درم به سنگ شاه تير تفنگم                      هر كسي نُه دال ديد نيا به جنگم[7]

خيلي‌ها تصور مي‌كردند كه پيروزي و اشتهار آعليداد مربوط به اين تفنگ  اسب او بوده است در صورتي كه چنين نبود خود آعليداد از اعجوبه‌هاي زمان بوده است منتهی اين دو وسيله هم بيشتر به او كمك كرده است زيرا پس از او، اسب و تفنگ وي را ديگران نيز از قبيل حاجي آبندر احمدخسروي استفاده كردند ولي كجاست آن هنرهایي كه اين اسب و تفنگ در زير پا و در دست آعلي‌داد از خود نشان داده‌اند؟!

معروف است روزي حاجي آبندر مذكور كه بعد از آعليداد تفنگ مزبور به او تعلق پيدا كرد با آن به گله­ی گرازي برخورد كرد و به  تعقیب آن‌ها پرداخت، موقع تيراندازي به علت سنگيني و لگد زدن تفنگ از اسب به زير افتاد و اين شعر را در همان زمان به اين مناسبت براي او سروده‌اند:

حجيم بندر به ورد نداره فندس                      وندس به گله گراز ز اسب ورندس[8]

در صورتي كه از انصاف نبايد گذشت همين حاجي آبندر كه از محترمين طايفه احمدخسروي و يكي از دلاوران و شجاعان بختياري بوده است منتهی آعلي‌داد موضوع ديگري است. نظير او در آن محيط كمتر به وجود آمده است. اما چگونه اين تفنگ به دست آعلي‌داد رسيده بود به شرح زير است.

گفتيم قبلا اين تفنگ در دست شخصي از طايفه علاء‌الدين­وند از نوكران خاصه اسدخان بوده است روزي اين شخص با عده‌اي از هم قطاران خود هوس مي‌كند كه به ايلات و چادرنشينان مجاور مخصوصاً دوركي‌ها دستبردي بزند به اين منظور شبي سر راه قافله‌اي را از طايفه گندعلي كه يكي از طوايف معروف دورك است مي‌گيرند و پشت تپه‌اي كمين مي‌كنند ولی غافل از اينكه عده‌اي از افراد شجاع و رشيد گندعلي (قندعلي) در اين قافله مي‌باشند و بنابراين پس از زد و خوردي مختصر علاءالدين­وند مذكور و كسانش همه به دست تفنگ‌چيان قندعلي خلع سلاح مي‌شوند و با اين ترتيب تفنگ معروف به حاجي مصطفي به دست قندعلي‌ها مي‌افتد كه بعد از آن رئيس آن طايفه چون تفنگ را ممتاز مي‌بيند به عنوان پيشكش آن را به كلبعلي خان رئيس ايل خود تقديم مي‌نمايد. كلبعلي خان هم آن را به علي‌داد پهلوان كه از هر حيث شايستگي حمل چنين سلاح ممتازي را داشته است مي‌بخشد و او هم با داشتن آن اسب معروف به وزنه و اين تفنگ مشهور به حاجي ديگر نقصي در تجهيزات خود نمي‌بيند و كاملا مجهز مي‌گردد و از اين موقع است كه آعلي‌داد در عمليات جنگي مشهور و معروف مي‌شود.


[1]. موهای اسب‌های کَهَر قرمز- قهوه‌ای نسبتاً تیره‌است و یال، دم و انتهای پاها و پوزه آن‌ها تیره‌تر یا سیاه می‌باشد. رگه‌های مختلفی از کهر وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها کهر روشن، کهر تیره و کهر گیلاسی می‌باشند.

[2] . دولت تركيه را سابقاً دولت عثماني مي‌گفتند.

[3]. شیر خدا پیروز است

[4] . چيت نام نوعي چوب محكم بوده است كه با آن قنداق تفنگ مي‌ساخته‌اند.

[5]. حربه­ ی آتشی سر پُر که در قدیم متداول بود.

[6]. دژبان و قلعه­بان

[7] . این بیت به جریان شکار نُه دال یا همان کرکس توسط آعلی­داد اشاره ­کرده و می­گوید: وزن تير تفنگ من هم صد درم به وزن شاه مي‌باشد (وزن يك من شاه به اصطلاح آن حدود عبارت از 6 كيلو مي‌باشد) و هر كس كه آن 9 دال را ديد به جنگ من نمي‌آيد!

[8]. حاجي آبندر تفنگ معروف به حاجي مرا برد ولي لِم آن تفنگ را ندارد. با آن تفنگ به گله­ی گراز تير انداخت و خود را از اسب به زير افتاد.

 

برخي از کتابها و منابع معتبر در زمینه تاریخ و فرهنگ بختیاری

  • ــ سفرنامه لایارد(هنری لایارد،1840م ترجمه مهراب امیری)
  • ــ تاریخ سیاسی، اجتماعی بختیاری (جن راف. گارثویت)
  • ــ بختیاری ها در پویه تاریخ (دیتر اِمان آلمانی)
  • ــ سفرنامه راولینسون (ترجمه اسکنر امان الهی)
  • ــ فنون کوچ نشینان بختیاری(ژان پیر دیگارـ ترجمه اصغرکریمی)
  • ــ از بیستون تازردکوه (ایزالا بیشوب)
  • ــ با من به سرزمین بختیاری بیایید(دکتر الیزابت مکبن روز)
  • ــ تاریخ بختیاری (سردار اسعد بختیاری ـ عبدالحسین لسان السطنه سپهر)
  • ــ تاریخ بختیاری (سرهنگ اوژن بختیاری)
  • ـ شناخت سرزمین بختیاری ( نیکزاد حسینی)
  • ــ خاطرات سردار اسعد بختیاری( جعفرقلی خان سردار اسعد)
  • ــ خاطرات سردار ظفر بختیاری(خسرو خان سردار ظفر)
  • ــ خاطرات سردار مریم بختیاری
  • ــ کوچ نشینی در ایران(دکتر سکندر امان الهی)۱۳۶۰
  • ــ بختیاری ها و قاجاریه (غلامرضا میرزایی)
  • ــ ایل بختیاری و مشروطیت(دکتر اسفندیار آهنجیده)
  • ــ مجموعه آثار پژمان بختیاری
  • ــ دیوان داراب افسر بختیاری
  • ــ تاریخ و فرهنگ بختیاری (عبدالعلی خسروی، قائد بختیاری)
  • ــ ضرب المثل های بختیاری (بهرام داوری با مقدمه پژمان بختیاری.1343)
  • ــ امثال و حکم بختیاری (دکتر عباس قنبری)
  • ــ ضرب المثل های بختیاری( دکتر کیانوش کیانی هفت لنگ)
  • ــ حکومت گران بختیاری (مهراب امیری)
  • ــ تشیع در بختیاری(مصطفی علیزاده) ۱۳۸۸
  • ـ تاریخ ادبیات درقوم بختیاری ـ علی آسمند  ۱۳۸۰
  • ــ زیارتگاهای بختیاری(فریبرز فروتن) ۱۳۸۷

مريان سي كوپر : بامدي(بابا احمدي) ،شجاع‌ترين‌ وبى‌باك‌ترين‌ طايفة ايل‌ بختياري‌.

بامدي ( بابا احمدي)

سازنده فیلم علف، مريان سي كوپر : بامدي(بابااحمدي)،شجاع‌ترين‌ وبى‌باك‌ترين‌ طايفة ايل‌ بختياري‌.

 بامَدي‌، يا بامِذي‌، بااَمْدي‌ ( بابا احمدي‌)، طايفه‌اي‌ بزرگ‌ از طوايف‌ لر شيعه‌ مذهب‌ ايل‌ بختياري‌ (ه م‌)، پراكنده‌ در ناحيه‌اي‌ گسترده‌ در دو استان‌ چهار محال‌ و بختياري‌ و خوزستان‌. بامدي‌ از اتحاد طوايف‌ «دوركى‌ باب‌» و يكى‌ از بابهاي‌ چهار گانة هفت‌ لنگ‌ بختياري‌ تشكيل‌ يافته‌است‌.
اصطلاح‌ «باب‌» به‌ مفهوم‌ پيوستگى‌ و همبستگى‌ جغرافيايى‌ - سياسى‌ ميان‌ چند طايفه‌ است‌ و گفته‌اند كه‌ به‌ هنگام‌ ضعف‌ حكومتهاي‌ مركزي‌ ايران‌، قدرتهاي‌ بزرگ‌ محلى‌ بختياري‌، طايفه‌هاي‌ همجوار را با هم‌ در اتحاديه‌اي‌ سياسى‌ طايفگى‌ به‌ نام‌ «باب‌» جمع‌ مى‌آوردند. دوركى‌ باب‌ يكى‌ از آنها بود كه‌ از همبستگى‌ 12طايفه‌ (رخش‌ خورشيد، 86) يا 11 طايفه‌ (خسروي‌، 1/81)، بدون‌ به‌ شمار آوردن‌ خوددوركى‌ (طايفة مقتدر بنيان‌ گذار باب‌) و به‌ روايتهاي‌ ديگر از 7، 8 يا 9 طايفه‌ (سپهر، 617؛ امان‌، 60 ؛ امان‌ اللهى‌، 201؛ امير احمديان‌، 49)، به‌ سرپرستى‌ خانهاي‌ مقتدر دوركى‌ تشكيل‌ شده‌ بود. رهبري‌ مشترك‌، همسايگى‌، حس‌ تعلقات‌ جمعى‌ و مشترك‌ در برابر فشارها و تهديدهاي‌ گروههاي‌ دشمن‌ و خويشاونديهاي‌ سببى‌، رشته‌هاي‌ پيوند ميان‌ اين‌ طايفه‌ها را استحكام‌ مى‌بخشيد (رخش‌ خورشيد، 88).
بامدي‌ در ميان‌ بختياريها به‌ «بامدي‌ خرس‌» شهرت‌ دارد. اين‌ شهرت‌ به‌ سبب‌ درشتى‌ جثة مردان‌ بامدي‌ (كوپر، 63) و زورمندي‌ و نيز پُر مو بودن‌ اندام‌ آنهاست‌ (شاهمرادي‌، 629). در ميان‌ بختياريها طايفه‌هاي‌ ديگري‌ نيز هستند كه‌ به‌ نام‌ يكى‌ از جانوران‌ درنده‌ و وحشى‌ معروفيت‌ دارند. مثلاً طايفة مُنجِزي‌ از باب‌ بختياروند هفت‌ لنگ‌، به‌ جهت‌ تناور و پر زور بودن‌ مردانش‌ به‌ «منجزي‌ گراز» و يكى‌ از تيره‌هاي‌ آن‌، به‌ سبب‌ زيركى‌ و چالاكى‌ مردم‌ آن‌ به‌ «رووا» (روباه‌) معروفيت‌ دارند (همو، 629 - 636).
سازمان‌ اجتماعى‌وسياسى‌: طايفة بامدي‌ به‌ دوتيرة بزرگ‌كشكى‌ و سراج‌ دين‌ (سراج‌ دينوند) يا سراج‌ الدين‌ تقسيم‌ مى‌شد (رخش‌خورشيد، 86، 88؛ نيز نك: خسروي‌، 1/85؛ صفى‌ نژاد، 117؛ امان‌ اللهى‌، 205). برخى‌ تيرة درويش‌ آدمى‌ (منابع‌ قديم‌تر نام‌ اين‌ تيره‌ را درويش‌ آدينه‌ ضبط كرده‌اند، نك: سپهر، همانجا؛ كيهان‌، 2/73) را كه‌ با فاصلة جغرافيايى‌ دورتر از دو تيرة ديگر و در حدود جنوب‌ رودخانة دز با كدخدايى‌ مستقل‌ زندگى‌ مى‌كنند، تيرة سوم‌ طايفة بامدي‌ (امان‌،61 ؛ رخش‌ خورشيد، يازده‌) و برخى‌ ديگر «تش‌» يا واحدي‌ از تيرة سراج‌ دين‌ به‌ شمار آورده‌اند (همو، 88، 91؛ امان‌ اللهى‌، همانجا).
هر يك‌ از تيره‌هاي‌ بامدي‌ به‌ چند («تَش‌» (آتش‌ = اجاق‌: خاندان‌، دودمان‌) و هر «تش‌» به‌ چند اولاد (برخى‌ اولاد را برابر با اصطلاح‌ لُري‌ «كُرُّبو» = كُر و بو، به‌ معناي‌ پسر و پدر گرفته‌اند، نك: صفى‌ نژاد، 112) و هر اولاد به‌ چند كربو (خانوار) يا بُهون‌ (چادر) تقسيم‌ مى‌شده‌ است‌ (گارثويت‌، 146 ، نيز 86؛ امان‌، 64 ؛ رخش‌ خورشيد، 90-91؛ خسروي‌، 1/73).
سراج‌ دين‌ بزرگ‌ترين‌ تيرة بامدي‌ و داراي‌ 6 تش‌ (با احتساب‌ تيرة درويش‌ آدمى‌) به‌ نامهاي‌ كوهى‌، احمد (يا احمد فردينى‌)، درويشى‌ (يا درويش‌ ميرحاج‌)، برام‌ (= بهرام‌)، اُديوي‌ و درويش‌ آدمى‌ بود. اعضاي‌ هر تش‌ با يكديگر خويشاوندند و از يك‌ نياي‌ مشترك‌ به‌ شمار مى‌روند. اولادهاي‌ هر تش‌ واحدهاي‌ جداگانه‌اي‌ را تشكيل‌ مى‌دهند كه‌ در قلمرو جغرافيايى‌ معينى‌ در كنار هم‌ زندگى‌ مى‌كنند و مراتع‌ مشترك‌ دارند (رخش‌ خورشيد، 91؛ امان‌ اللهى‌، 202-203؛ صفى‌نژاد، 117- 118؛ براي‌ شمار و نام‌ تشهاي‌ تيره‌هاي‌ ديگر و اولادهاي‌ هر يك‌، نك: رخش‌ خورشيد، 88 -91؛ نيز نك: نمودار).
در تقسيم‌ بندي‌ ايلى‌ طايفة بامدي‌ در كتاب‌ ايل‌ بختياري‌ (نك: امير احمديان‌، 44- 45)، بر خلاف‌ منابع‌ پژوهشى‌ ديگر، رده‌هاي‌ تش‌، اولاد، مال‌ و خانوار به‌ ترتيب‌ پس‌ از طايفه‌ آمده‌، و ردة تيره‌ از آن‌ حذف‌ شده‌ است‌. سبب‌ حذف‌ اين‌ رده‌ را نويسنده‌، به‌ كار نرفتن‌ واژة «تيره‌» در ميان‌ بختياريها، نبود عنوان‌ خاص‌ براي‌ رئيس‌ اين‌ رده‌ و كاربرد عنوان‌ مشترك‌ كدخدا براي‌ هر دو ردة تيره‌ و تش‌ دانسته‌ است‌؛ «مال‌» را نيز كه‌ يك‌ واحد اقتصادي‌ متغير و متشكل‌ به‌ هنگام‌ كوچ‌ تشها و تيره‌هاي‌ بامدي‌ است‌، زير ردة اولاد و كوچك‌ترين‌ ردة ايل‌ بختياري‌ به‌شمار آورده‌ است‌.
مركز آمار ايران‌ در سرشماري‌ عشاير كوچندة 1366ش‌ در نموداري‌ كه‌ از سازمان‌ اجتماعى‌ بزرگ‌ طايفة دوركى‌ باب‌ ترسيم‌ كرده‌ ، طايفة بامدي‌ را متشكل‌ از 4 تش‌ به‌ نامهاي‌ كشكى‌ ، درويش‌ آدمى‌، احمد فخرالدين‌ و سراج‌الدين‌ آورده‌، و براي‌ هريك‌ به‌ترتيب‌ 9، 5، 2 و 5 اولاد ذكر كرده‌ است‌ ( سرشماري‌، 1366ش‌، 29).
در بزرگ‌ ايل‌ بختياري‌، طايفه‌ نقش‌ سياسى‌ دارد و به‌ هنگام‌ جنگ‌ و ستيز به‌ منزلة يك‌ گروه‌ِ واحد بر مى‌خيزند. از اين‌ رو، اعضاي‌ طايفه‌ يكديگر را اساساً بر پاية منافع‌ مشترك‌ كه‌ مهم‌ترين‌ آن‌ قلمرو و سرزمين‌ است‌، مى‌شناسند (ديگار، 29). طايفه‌ را كلانتر، تيره‌ را كِخا(كدخدا) و تش‌ و اولاد را ريش‌ سفيد اداره‌ مى‌كردند (امان‌، .(64 كلانتر طايفه‌ كه‌ او را خان‌ مى‌ناميدند، مسئول‌ ادارة امور طايفه‌، جمع‌آوري‌ ماليات‌، تأمين‌ سپاه‌ به‌ هنگام‌ جنگ‌، كدخدا منشى‌ در رفع‌ اختلافها ميان‌ اعضاي‌ طايفه‌ با يكديگر و يا با اعضاي‌ طايفه‌هاي‌ ديگر، سازماندهى‌كوچ‌ و استقرار در اردوگاهها بوده‌ است‌. او از سوي‌ ايلخان‌ بختياري‌ به‌ كلانتري‌ طايفه‌ منصوب‌ مى‌شد. كدخدايان‌ طايفه‌ از سوي‌ كلانتر و به‌ تأييد ايلخان‌ يا مستقيماً از سوي‌ ايلخان‌ انتخاب‌ و به‌ اين‌ كار گمارده‌ مى‌شدند. در سلسله‌مراتب‌ رهبري‌،مقام‌ ريش‌سفيدي‌،افتخاري‌ بود و ريش‌ سفيدان‌ از سوي‌ اعضاي‌ تش‌ و اولاد برگزيده‌ مى‌شدند (اميراحمديان‌، همانجا). كدخدايى‌ و كلانتري‌ معمولاً جنبة موروثى‌ داشت‌ و پس‌ از مرگ‌ هر كدخدا و كلانتر، پسر او، يا در صورت‌ نداشتن‌ پسر، برادر او به‌ اين‌ مقامها گمارده‌ مى‌شد (رخش‌ خورشيد، 110).
دالمانى‌ در سفر نامه‌اش‌ كدخدا - رئيس‌طايفه‌هاي‌ كوچك‌ (تيره‌) - را مسئول‌ كوچهاي‌ ساليانه‌، رسيدگى‌ به‌ امور حقوقى‌ جزئى‌ و منازعات‌ و برقرار كردن‌ صلح‌ و سازش‌ در ميان‌ دو طرف‌ منازعه‌ دانسته‌ است‌. او مى‌نويسد: كدخدا مطيع‌ امر خان‌ است‌ و با ياري‌ او نظم‌ و امنيت‌ را در تيرة خود برقرار مى‌كند. قبلاً كدخدايان‌ را خانها انتخاب‌ مى‌كردند، اما اكنون‌ (در زمان‌ هنري‌ دالمانى‌) كدخدايى‌ در خانواده‌ها موروثى‌ است‌.

مرحوم آنجف‌ محمودی برام  كلانتر  سابق تيرة سراج‌دين‌ از طايفة بامدي‌


هر يك‌ از دوتيرة بزرگ‌ سراج‌ دين‌ و كشكى‌ بامدي‌ يك‌ كلانتر مستقل‌ داشت‌. كلانتر تيرة سراج‌ دين‌ آنجف‌ (پدر آنجف‌ كلانتر وقت‌ بامدي‌ در 1344ش‌) با حكم‌ اولاد ايلخانى‌، و كلانتر تيرة كشكى‌ آستّار با حكم‌ اولاد حاج‌ ايلخانى‌ به‌ سمت‌ كلانتري‌ برگزيده‌ و منصوب‌ شده‌ بودند (رخش‌ خورشيد، همانجا). اولاد حسين‌ قلى‌خان‌، معروف‌ به‌ ايلخانى‌ و اولاد حاج‌ امام‌ قلى‌خان‌ برادرش‌، معروف‌ به‌ حاج‌ ايلخانى‌ مدعيان‌ منصب‌ ايلخانى‌ ايل‌ بختياري‌ و رقيب‌ يكديگر بودند (دالمانى‌، ؛ IV/202 امان‌ اللهى‌، 207).
در بختياري‌ كلانتران‌ را با لقب‌ «آ» (مخفف‌ آقا)، كدخدايان‌ را «ريش‌ سفيد» و رؤساي‌ اولاد و خانواده‌ را «گَپ‌ْ كربو» (بزرگ‌ اولاد) مى‌خواندند ( نامة نور، 60).


كلانتران‌ بختياري‌، از جمله‌ كلانتران‌ طايفة بامدي‌ از دامداران‌ عمده‌ به‌ شمار مى‌رفتند و در قلمرو خود زمينهاي‌ كشاورزي‌ بزرگ‌ داشتند. با وجود امكانات‌ بسياري‌ كه‌ كلانتران‌ داشتند، از خوانين‌ ايل‌ مقرريهاي‌ جنسى‌ يا نقدي‌ ساليانه‌ نيز دريافت‌ مى‌كردند. مقرريها از محل‌ مالياتهايى‌ بود كه‌ از افراد ايل‌ براي‌ خوانين‌ جمع‌آوري‌ مى‌شد. مثلاً آنجف‌ كلانتر سابق‌ تيرة سراج‌ دين‌، ساليانه‌ 4 من‌ روغن‌، 4گاو، 4 «تيشتر» (بزغاله‌) و 200 تومان‌ پول‌ نقد از خان‌ مقرري‌ مى‌گرفت‌ (رخش‌ خورشيد، 113-114).


هر اولاد از تشهاي‌ بامدي‌ از لحاظ استقرار مكانى‌ در گرمسير و سردسير به‌واحدهاي‌ كوچك‌تري‌ به‌نام‌ «مال‌» تقسيم‌ مى‌شد كه‌ اعضاي‌ هر مال‌ را چند خانوار از خويشاوندان‌ نزديك‌ معمولاً وابسته‌ به‌ يك‌ اولاد تشكيل‌ مى‌دادند. اعضاي‌ مال‌ به‌ هنگام‌ كوچهاي‌ فصلى‌ در يك‌ جاي‌ خاص‌ از قلمرو جغرافيايى‌ تيره‌ و طايفة خود و در كنار هم‌ چادر مى‌زدند و به‌ چراي‌ دامهاي‌ خود در يك‌ گلة مشترك‌ مى‌پرداختند (همو، 92). مال‌ يك‌ واحد اقتصادي‌ عينى‌ ايل‌ بود كه‌ نقش‌ مهم‌ توليدي‌ در ايل‌ داشت‌. هر مال‌ به‌ هنگام‌ كوچ‌ براي‌ چرا و تعليف‌ دامها در جاهاي‌ متفاوت‌ چادر مى‌زد و در يك‌ مقطع‌ زمانى‌ از سال‌ ثابت‌ و در سالهاي‌ بعد متغير بود (صفى‌نژاد، 118-119؛ كياوند، 15).


كوچ‌:

طوايف‌ بختياري‌ دو كوچ‌ بهاره‌ و پاييزه‌ در سال‌ داشتند. كوچ‌ بختياري‌ به‌ سبب‌ وضعيت‌ جغرافيايى‌ سرزمين‌ و وجود سلسله‌ كوههاي‌ بلند زاگرس‌ و رودخانه‌هاي‌ پرآب‌ وراههاي‌ ناهموار وسنگلاخ‌ و پربرف‌ كوهستانى‌، و وسايل‌ حمل‌ و نقل‌ سنتى‌ بسيار سخت‌ و توان‌ فرسا بود.
هر يك‌ از شاخه‌هاي‌ هفت‌ لنگ‌ و چهار لنگ‌ بختياري‌ «ايل‌راه‌» مشخص‌ و معينى‌ داشتند. شاخة هفت‌ لنگ‌ و طايفه‌هاي‌ وابسته‌ به‌ آن‌، از جمله‌ طايفة بامدي‌ دوركى‌ باب‌، عمدتاً از 4 ايل‌راه‌ جداگانه‌ به‌ نامهاي‌ تاراز، هزار چَمه‌، تنگ‌ِ فاله‌ و دِزپات‌ مى‌گذشتند (نك: امير احمديان‌، 244- 248).
ريش‌سفيدان‌ طايفة بامدي‌، كوچ‌ 1303ش‌

طايفة بامدي‌ سالى‌ دوبار از خط الرأس‌ رشته‌ كوههاي‌ زاگرس‌ مى‌گذشتند. معمولاً در فاصلة زمانى‌ ميان‌ 10فروردين‌ تا اوايل‌ ارديبهشت‌ سرزمين‌ گرمسير را ترك‌ مى‌كردند و به‌ سوي‌ سردسير مى‌رفتند. بخشى‌ از بهار و تمام‌ تابستان‌ را در چراگاههاي‌ سرسبز و خوش‌آب‌ و هواي‌ شمال‌ و شمال‌ خاوري‌ زاگرس‌ مى‌گذراندند. از ميانة شهريور تا نيمة مهر ماه‌ مالهاي‌ هر تش‌ چادرهاي‌ خود را جمع‌ مى‌كردند و از سردسير به‌ سوي‌ گرمسير مى‌كوچيدند و پاييز و زمستان‌ را در دامنه‌هاي‌ جنوبى‌ و در جنوب‌ باختري‌ و باختر زردكوه‌ در خوزستان‌ به‌سر مى‌بردند (رخش‌ خورشيد، 27، 33).
مهم‌ترين‌ ارتفاعات‌ و رودخانه‌هايى‌ كه‌ بامديها در مسير كوچ‌ از آنها مى‌گذشتند، اينهاست‌: كوه‌ اُديو، كوه‌ مُنار، كوه‌ تاراس‌ و زردكوه‌، و رودخانه‌هاي‌ كارون‌، سور، تلوك‌، شيرين‌ بهار، اُوبازُفت‌ و تيرگُى‌ (همو، 32-33).
كوپر نخستين‌ پژوهشگر علاقه‌مند خارجى‌ بود كه‌ در 1303ش‌/ 1924م‌ به‌ ميان‌ ايل‌ بختياري‌ رفت‌ و همراه‌ طايفة بامدي‌ از اقامتگاه‌ گرمسيري‌ به‌ سوي‌ چراگاههاي‌ كوهستانى‌ در ناحية سردسير سرزمين‌ بختياري‌ كوچ‌ كرد. او در گزارشى‌ همراه‌ فيلم‌ مستندِ مردم‌ نگارانه‌اش‌، كوچ‌ بامديها را به‌ قلة زردكوه‌ و پيكارشان‌ را با قواي‌طبيعت‌ بر سر علف‌ وصف‌ كرده‌ است‌ (براي‌ آگاهى‌ از چگونگى‌ كوچ‌ و مسير كوچ‌ بامدي‌، نك: كوپر، سراسر كتاب‌).


معيشت‌:

بنا بر گزارش‌ گروه‌ پژوهش‌ مؤسسة مطالعات‌ و تحقيقات‌ اجتماعى‌، طايفة بامدي‌ تا 1344ش‌ نيمه‌ چادرنشين‌ بودند و معيشت‌ آنها بر يك‌ اقتصاد توليدي‌ دو پايه‌، دامداري‌ و كشاورزي‌ استوار بود (رخش‌ خورشيد، 14). كشاورزي‌ در ناحية سردسير بختياري‌ توسعة بيشتري‌ نسبت‌ به‌ ناحية گرمسير بختياري‌ داشت‌. در ناحية سردسير كشت‌آبى‌ به‌ سبب‌ دسترسى‌ ايلياتيها به‌ آب‌ فراوان‌، و دامداري‌ و رمه‌ پروري‌ به‌ جهت‌ كميت‌ و كيفيت‌ خوب‌ پوشش‌ گياهى‌ چراگاهها، بر نواحى‌ خشك‌ گرمسير بختياري‌ برتري‌ داشت‌. اين‌ امكانات‌ سبب‌ گرايش‌ اولادها و تشهاي‌ بامدي‌ به‌ استقرار در نواحى‌ سردسيري‌ و ده‌ نشين‌ شدن‌ بود. كشتزارهاي‌ آبى‌ و ديمى‌ بامديها در سردسير بيشتر در نواحى‌ تنگ‌ گزي‌، شوراب‌، صحراي‌ مارمليكى‌ وبيرگان‌ قرار داشتند (نك: همو، 47-63).


جمعيت‌:

آمار روشن‌ و دقيقى‌ از جمعيت‌ طايفة بامدي‌ در دست‌ نيست‌. عبدالغفار نجم‌ الملك‌ در سفرنامة خوزستان‌ (ص‌ 169) جمعيت‌ كل‌ هفت‌ لنگ‌ را در 1299ق‌ تخميناً 21هزار خانوار، و دوركى‌، يكى‌ از شاخه‌هاي‌ آن‌ را 4 هزار خانوار آورده‌ است‌. قديم‌ترين‌ آمار از جمعيت‌ بامديها را ديترامان‌ (ص‌ در 1328ق‌/1910م‌، 800خانوار به‌ دست‌ مى‌دهد. همو شمار آنها را در 1351ش‌/1972م‌ ميان‌ 500 تا 600 خانوار تخمين‌ زده‌ است‌.


گذر گروهى‌ از كوچندگان‌ از رودخانة بازفت‌

طبق‌ سرشماري‌ عشاير كوچندة ايران‌ در 1366ش‌، 536 خانوار، شامل‌ 836 ،3تن‌ از طايفة بامدي‌ كوچ‌ مى‌كرده‌اند و محل‌ِ قشلاق‌ِ 529 خانوار آنها در شهرستان‌ مسجد سليمان‌ و 7 خانوار آنها در شهرستان‌ شوشتر بوده‌ است‌ ( سرشماري‌،1366ش‌، 13). در سرشماري‌ 1377ش‌ اشاره‌اي‌ به‌ گروههاي‌ كوچندة طايفة بامدي‌ نشده‌، و عشاير كوچندة ايل‌ بختياري‌ جمعاً 172 ،27خانوار، شامل‌ 505 ،181تن‌ ذكر شده‌ است‌ ( سرشماري‌،1377ش‌، 13).


طايفه‌ ستيزي‌:

 از ديرباز ميان‌ طايفه‌هاي‌ هفت‌ لنگ‌ و چهار لنگ‌ بختياري‌ اختلاف‌ و جنگ‌ و ستيز بوده‌ است‌. طايفه‌هاي‌ وابسته‌ به‌ هفت‌لنگ‌ نيز ميان‌ خودشان‌ پيوسته‌ جنگ‌ و ستيز داشته‌اند. راولينسن‌ در سفرنامه‌ اش‌(ص‌ 106) در نيمة اول‌ سدة 13ق‌/19م‌ و عبدالحسين‌ سپهر در تاريخ‌ بختياري‌ (ص‌ 154) به‌ ستيزه‌ها و درگيريهاي‌ طايفگى‌ در هفت‌ لنگ‌ اشاره‌ مى‌كنند. نمونة بارز اين‌ ستيزه‌ها، دشمنى‌ ديرپا ميان‌ دو طايفة بامدي‌ دوركى‌، شجاع‌ترين‌ وبى‌باك‌ترين‌ طايفة ايل‌ بختياري‌ (كوپر، 34) و بابادي‌ هفت‌ لنگ‌ بوده‌ است‌. ستيزه‌ و دشمنى‌ بامدي‌ و بابادي‌ در آغاز سدة 14ش‌ كه‌ بامديها از طايفة بيداروند (بهداروند) بختياري‌، رقيب‌ و دشمن‌ طايفة بابادي‌، حمايت‌ مى‌كردند (همو، 102) تا دهة 60 همين‌ سده‌ ادامه‌ داشته‌ است‌ (نيز نك: كريمى‌، 96).


مآخذ:

امان‌ اللهى‌ بهاروند، سكندر، كوچ‌ نشينى‌ در ايران‌، تهران‌، 1360ش‌؛ امير احمديان‌، بهرام‌، ايل‌ بختياري‌، تهران‌، 1378ش‌؛ خسروي‌، عبدالعلى‌، فرهنگ‌ بختياري‌، تهران‌، 1368ش‌؛ ديگار، ژان‌ پير، فنون‌ كوچ‌ نشينان‌ بختياري‌، ترجمة اصغر كريمى‌، تهران‌، 1366ش‌؛ راولينسن‌، هنري‌، سفرنامه‌، ترجمة سكندر امان‌اللهى‌ بهاروند، تهران‌، 1356ش‌؛ رخش‌ خورشيد، عزيز و ديگران‌، بامدي‌ طايفه‌اي‌ از بختياري‌، تهران‌، 1346ش‌؛ سپهر، عبدالحسين‌، تاريخ‌ بختياري‌، به‌ كوشش‌ جمشيد كيانفر، تهران‌، 1376ش‌؛ سرشماري‌ اجتماعى‌ - اقتصادي‌ عشاير كوچنده‌ (1366ش‌)، نتايج‌ تفصيلى‌، ايل‌ بختياري‌، مركز آمار ايران‌، تهران‌، 1369ش‌؛ سرشماري‌ اجتماعى‌ - اقتصادي‌ عشاير كوچنده‌ (1377ش‌)، نتايج‌ تفصيلى‌، كل‌ كشور، مركز آمار ايران‌، تهران‌، 1378ش‌؛ شاهمرادي‌، بيژن‌، «كيارسى‌، طايفه‌اي‌ در بختياري‌»، چيستا، تهران‌ 1366ش‌، س‌ 4، شم 8؛ صفى‌نژاد، جواد، عشاير مركزي‌ ايران‌، تهران‌، 1368ش‌؛ كريمى‌، اصغر، سفر به‌ ديار بختياري‌، تهران‌، 1368ش‌؛ كوپر، م‌.س‌.، سفري‌ به‌ سرزمين‌ دلاوران‌، ترجمة اميرحسين‌ ظفر ايلخان‌بختياري‌، تهران‌، 1334ش‌؛ كياوند، عزيز، حكومت‌، سياست‌ و عشاير، تهران‌، 1368ش‌؛ كيهان‌، مسعود، جغرافياي‌ مفصل‌ ايران‌، تهران‌، 1311ش‌؛ گارثويت‌، ج‌. ر.، تاريخ‌ سياسى‌، اجتماعى‌ بختياري‌، ترجمة مهراب‌ اميري‌، تهران‌، 1373ش‌؛ نامة نور، تهران‌، 1359ش‌، شم 8 -9؛ نجم‌ الملك‌، عبدالغفار، سفرنامة خوزستان‌، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1341ش‌؛ نيز:
D' Allemagne, H.-R., Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Ehman, D., Bahtiy @ ren - Persische Bergnomaden im Wandel der Zeit, Wiesbaden, 1975; Garthwaite, G. R. X The Bakhtiy ? r / Ilkh ? n / : an Illusion of Unity n , International Journal of Middle East Studies, Cambridge, 1977, vol. VIII, no. 2.

علي بلوكباشي

مشاهیر ونام آوران سرزمین بختیاری به ترتیب دوره های تاریخی

ـ آریو برزن (سردار شجاع ایرانی در مقابل سپاهیان اسکند مقدونی) 

ـ تاجمیر خان و جهانگیرخان آسترکی (از سرداران بختیاری در دوره صفویه)

ـ قاسم خان و علی مردان خان (از سرداران بختیاری در مقابله با افغان ها)

ـ علی صالح خان بختیاری (از سرداران نامی سپاه نادرشاه و فاتح قندهار)

ـ ابولفتح خان بختیاری ( از سرداران بختیاری بعد از دوره صفویه)

ـ محمد تقی خان بختیاری (حاکم قدرتمند بختیاری در اوایل قاجاریه)

ـ الیاس خان بختیاری ( رئیس ایل بختیاری در دوره قاجاریه)

ـ اسدخان بهداروند بختیاری (سردار مبارز بختیاری علیه حکومت قاجاریه)

ـ حسینقلی خان بختیاری (ایلخانی بزرگ بختیاری در دوره ناصرالدین شاه)

ـ صمصام السلطنه بختیاری (نخست وزیر دوره مشروطه)

ـ سردار اسعد بختیاری (از سران بزرگ مشروطیت ایران و از مفاخر ملی ایران)

ـ ابراهیم خان ضرغام السطنه وفرزندش ابوالقاسم خان(ازسرداران بزرگ مشروطیت ایران)

ـ سردار مریم بختیاری (از زنان شجاع ونامدار ایران در دوران مشروطه و جنگ جهانی اول)

ـ جعفرقلی خان سردار اسعدسوم (از فرماندهان شجاع مشروطیت و وزیر دوره مشروطه)

ـ علیمردان خان بختیاری«شیرعلی مردون»(قهرمان مبارزه بااستبدادحکومت رضاشاه و اسطوره مقاومت ملی)

ـ استاد پژمان بختیاری (محقق، مترجم و شاعر یزرگ معاصر و از مفاخر ملی ایران)

ـ داراب افسر بختیاری ( مشهورترین شاعر گویش بختیاری)

ـ ملا زلفعلی بختیاری «مجرم» ( از پیشگامان شعر گویشی بختیاری)

ـ ثریا اسفندیاری (ملکه ایران ازسال ۱۳۲۹تا۱۳۳۶ که به دلیل اختلافات به جدایی انجامید)

ـ ابوالقاسم خان بختیار (از مبارزان معروف علیه حکومت محمد رضا شاه)

ـ دکتر شاهپور بختیار (آخرین نخست وزیر ایران قبل از انقلاب ۱۳۵۷)

ـ استادبهمن علاءالدین«مسعود بختیاری» (هنرمند بزرگ موسیقی بختیاری)

ـ دکتر قیصر امین پور (ازشاعران مشهور انقلاب اسلامی و از مفاخر ملی)و بسیاری مفاخر دیگر.

متن نامه‌ی سردار ظفر به «سالار حشمت» هنگام پیوستن به اردوی ملی.


درج شده در روزنامه کشکول اصفهان (سال دوم، ش 4، 23 ربیع الاول
1327 و روزنامه‌ی جهاد اکبر، سال دوم، ش 13، 25
ربیع الاول 1327 ق.):

جناب مستطاب اجل سالار حشمت ـ دام اقباله.
اولاً مستدعی هستم بعدها این بنده را به اسم اصلی خودم «خسرو» بخوانید، از این «سردارظفری» که فعلاً لقب می‌شوم و ننگ هر خاندان شده است، مرا معاف بدارید. روی پاکت را هم از جناب‌عالی و عموم خانوارها استدعا می‌کنم به اسم مرقوم دارید که خود را از زیر بار ننگ بیرون می‌آورم.
نه ماه است به دولت خدمت نموده‌ام اگر چه از مهربانی حضرت «سپه‌سالار اعظم» خیلی متشکرم چون با من دوستانه رفتار نمود، ولی استبداد و آدم کشی را کفر می‌دانم. آن چه خدمت بایست به دولت نمایم نمودم. تا این که مأمور شدم به خاک اصفهان حمله بیاورم. پیشوایان دین را که همیشه به جز خداشناسی و راستی و دستگیری مخلوق خدا چیزی از آن‌ها ندیده، بکشم و تماماً املاک آن‌ها را ضبط و اموال آن‌ها به یغما ببرم و خانه‌ی خدا را به توپ بندم.
حقیقت، انسان صحیح و مسلمان پاک‌اعتقاد خیلی از این کارها شرم باید بکند. نیک و بد کار را تصور کردم دیدم چهار روز دنیا به این نمی‌ارزد که شخص از دنیا و عقبی برای این که او را امیر.... یا سردار... یا سالار... خطاب کنند چشم بپوشد و خود را خسر الدنیا و الآخرت بکند. حالا برادر کشی را هم کنار بگذاریم، شخص اگر حفظ نوع خود را و ملاحظه‌ی ملت بیچاره‌ی بدبخت را نکرد، یقین بدانند از درجه‌ی انسانیت خارج است. پس در این صورت:

دو گیتی به دولت نخواهم فروخت               کسی چشم خود را به روزن ندوخت

حال که چنین است همان خیال که بلاتشبیه «حرّ شهید ریاحی» نمود اول کسی که با امام مظلوم ـ علیه السلام ـ طرف شد او بود، اول کسی هم که خود را در حضور امام (ع) به کشتن داد او بود، با خدای خود عهد نمودم تا جان در بدن دارم، به راه ملت، اول کسی که کشته شود من باشم.
فعلاً در «مورچه خورت» جلوی قشون دولت را نگاه می‌دارم، اگر بگذارم به اصفهان بیایند نامرد دنیا هستم. از ایل با غیرت بختیاری استدعا می‌کنم همین قسم که در جوش و خروش هستید استعدادی زود به من برسانید تا بیست روز دیگر اگر تبریز را از محاصره نجات ندادم، نامرد دنیا هستم.

عدالت‌خواه ملت نجیب ایران خسرو بختیاری

کوششهای فرهنگی سردار اسعد بختیاری

دکتر غفار پور بختیار 

علیقلی خان سردار اسعد بختیاری، رجل برجسته ومشروطه خواه ویکی ازدو فاتح برجسته تهران، درسال 1274ق./1858م. دریکی از سیاه چادرهای ایل بختیاری متولد شد.پدرش حسینقلی خان ایلخانی بختیاری ومادرش بی بی مهری جان بود.حسینقلی خان ،ایلخانی بختیاری – که قدرت ونفوذ بسیاری در چهارمحال و  بختیاری و خوزستان داشت و توانسته بود نظم وامنیت را تا مدتها درآن مناطق بر قرارکند- دررجب 1299ق./1882م. طی دسیسه ای به دستور ناصرالدین شاه و به دست فرزندش شاهزاده مسعود میرزا ظل السلطان (حاکم اصفهان وفرزند ناصرالدین شاه) به قتل رسید.درهمان هنگام علیقلی خان وبرادربزرگترش اسفندیارخان ،که همراه پدربودند پس از کشته شدن او به دستور ظل السلطان به زندان افتادند.علیقلی خان پس از چندین سال با وساطت وحمایت میرزاعلی اصغرخان اتابک امین السلطان ،صدر اعظم ناصرالدین شاه آزاد گردید. وی پس ازورود به تهران، به درجه سرتیپی رسید وبه فرماندهی تیپ سوارصد نفره بختیاری(گارد ویژه صدراعظم) منصوب شد.*

بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه در 1313ق./1896م. ودرفاصله  چهل روزه قتل شاه تا ورود مظفرالدین میرزای ولیعهد به پایتخت ،علیقلی خان وسواران بختیاری تحت امر او از جان امین السلطان – که اداره امور دولت را برعهده داشت –محافظت کردند.**درسال 1318ق./1900م.علیقلی خان از طریق هند به اروپا رفت و پس از دو سال اقامت درآنجا ، به تهران بازگشت. اقامت وی دراروپا او را با تحولات وپیشرفتهای اروپاییان آشنا کرد و باعث شد اندیشه وذهن وی متحول گردد.این مسافرت در وسعت دید وافق فکری علیقلی خان تاثیر بسزایی داشت. پس از بازگشت به تهران باردیگر فرماندهی محافظان امین السطان – که در آن هنگام صدراعظم مظفرالدین شاه شده بود پذیرفت.روابط دوستانه وصمیمی علیقلی خان و برادرانش باامین السلطان – که اززمان تولد ایلخانی آغاز شد بود-همجنان ادامه یافت.