بزرگان جهان درباره اشو زرتشت چه می گویند

بزرگان جهان درباره اشو زرتشت چه می گویند

دکتر ویت نی

مذهب زرتشتی در یکی از اقوام برترکره ارض متنعم شده است . آنکس که از حیث مراتب فیلسوفانه و روحانی و جسمانی و پاکی صوری و معنوی دعوی اصالت نجابتش محل توجه است مذهبش زرتشتی است

پرفسور دکتر گیگر

به راستی هیچ قومی از اقوام باستانی خاور زمین قدرت حفظ و صحت کیش خویش را مانند زرتشتیان نداشته اند و این خود از تاثیر حقیقت این مذهب است که در عین حقیقت بدون نقصانی در اصول باقی مانده است . در همه تفتیشاتی که در طول زندگی کرده ام هیچ آیینی و قومی را مانند زرتشتیان در یکتاپرستی - خداشناسی - آزاد منشی - پاکی و حقیقت ندیده ام . چه خوشبخت است قومی که این آیننشان است

نيچه- فیلسوف آلمانی

زردشت بزرگترين پيامبر هوشمند و تيزهوشي است كه پايه‌هاي گسترده انديشه سازنده و مردميش تاكنون براي باختر استوارترين ستون زندگي بوده است. انديشه زردشت آموزشهاي بزرگي براي نيك زندگي كردن، نيك در پيوند بودن، نيك‌‌رفتار داشتن ونيك سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهي به ديگران است. او هيچگاه در هيچ سخنش از به كاربردن پي‌درپي «راستي و درستي‌ خودداري نكرده وپيوسته همه مردم را بدين سو خوانده است. در سخن زردشت، شكوهي يافت ميشود كه در كمتر سخني ميتوان يافت.

پرفسورهرتسفيلد

پشتكار و كوششهاي خستگي‌ناپذير، از فروزه‌هاي درخشان ايرانيان مي‌باشد كه برپايه راستي و درستي استوار شده است كه همه آنها پرتوي از آيين شكوهمند و پرفروغ زردشت است


ادامه نوشته

باربَد نامبردارترین موسیقی‌دان، شاعر، بربط نواز و خواننده

به مناسبت تولد پسرم باربد  هدیه زیبای الهی به من ، در این پست راجع به باربد مشهور  نکاتی را به حضورتان میرسانم.

    باربَد نامبردارترین موسیقی‌دان، شاعر، بربط نواز و خواننده دوران ساسانی در زمان خسرو پرویز بود

        باربد از بار به مفهوم اجازه و بَد به معنی صاحب، خدایگان و فرمانده تشکیل شده که در روی هم رفته یعنی کسی که اجازه همیشگی برای بار یافتن دارد

    بسياري از الحان و نواهاي موسيقي را که هنوز بعضي از آنها با همان نام در رديف دستگاههاي موسيقي کنوني ما باقي مانده است از ساخته ها و پرداخته هاي او ميدانند، و بعضي اختراع «مقامات» را به او نسبت ميدهند. باربد را عده اي جهرمي نوشته اند و برخي مروزي دانسته اند. او از خوانندگان ممتاز و از استادان نوازنده بربط بود. 

       باربد در دستگاه خسروپرويز تا آنجا قدرت و مرتبت داشت و به شاه نزديک بود که هر کس از بزرگان مطلب يا حاجتي داشت که جرأت اظهار آنرا به شاه نداشت، توسط او به شاه عرض مي شد. داستان رساندن خبر مرگ شبديز (اسب سياه مورد توجه خسروپرويز) نمونه اي است که تقرب باربد به پادشاه و اهميت موسيقي ايران در رساندن حالات مختلف، داستان چنين است:

خسروپرويز، شبديز را از ميان اسبان خود بيشتر دوست ميداشت و گفته بود هر کس خبر مرگ او را بدهد کشته خواهد شد. پس از مرگ شبديز کسي را ياراي آن نبود که اين خبر را به خسرو بدهد و او را از مرگ شبديز آگاه سازد. رئيس دواب پادشاه به باربد متوسل مي شود و از او ميخواهد که به وسيله الحان و نغمه هاي موسيقي اين خبر را به خسرو برساند. نوشته اند که باربد آهنگي ميسازد که پادشاه پس از شنيدن آن فرياد برميآورد که "شبديز مرد." باربد پاسخ ميدهد که "آري." بدين وسيله شاه از عهدي که کرده بود باز ميگردد و رئيس دواب از نگراني فارغ مي شود. اين داستان گذشته از رساندن مقام باربد نزد خسروپرويز و استادي و مهارت و تأثير آهنگهاي او، ميرساند که موسيقي ايران بايد خيلي قوي و پيشرفته بوده باشد تا بتواند حالتهاي گوناگون از غم و شادي و خشم و نفرت و کينه و غير اينها را برساند و موسيقيدان با نغمه و آهنگ منظور خود را به شنونده بفهماند، و او را تحت تأثير احساسات خود قرار دهد.

         پيش از ورود باربد در دستگاه خسروپرويز "سرکش" بر رامشگران سر بود و سمت نوازندگي مخصوص شاه را داشت و بر ديگر موسيقيدانان درباري مقدم بود. پس از آنکه باربد به دربار راه يافت و مورد توجه خسروپرويز قرار گرفت، سرکش به رقابت با او برخاست. داستان رقابت سرکش با باربد در شاهنامه ثعالبي آمده است و خلاصه آن چنين است:

سرکش که در پذيراييهاي خصوصي خسروپرويز رياست نوازندگان را به عهده داشت، شنيد نوازنده اي جوان و چيره دست از اهل مرو که با ساز و آواز خود شنوندگان را تحت تأثير قرار ميدهد قصد دارد خود را به شاه معرفي کند. سرکش کوشيد تا مانع راه يافتن او به دربار شود. به دربانها و ديگر محافظين و نزديکان و کارکنان خصوصي دربار رشوه ها داد تا او را از نزديک شدن به دربار و معرفي به شاه مانع شوند. باربد که از قضايا اطلاع يافته بود، دربان باغي را که خسرو براي تفريح به آنجا ميرفت، با پرداخت رشوه راضي کرد تا بتواند هر وقت شاه به باغ ميرود او نيز به باغ رفته در کناري خود را مخفي کند. چون خسروپرويز در باغ به تفريح و نشاط مشغول شد، باربد که لباسي سبز بر تن کرده بود با ساز خود به درون باغ رفت و نزديک تخت خسرو بر بالاي درخت سروي پنهان شد. هنگامي که خسرو جام مي را بلند کرد، باربد به نواختن آوازي لطيف پرداخت به نام «يزدان آفريد». پرويز شاد شد و نام نوازنده را پرسيد. اما او را نيافتند، چون خسرو جام دوم را بلند کرد، باربد ديگر بار نواختن و خواندن گرفت و «پرتو فرخار» را نواخت. پرويز با شگفتي فرياد برآورد، چه آوازي که تمام اعضاي بدن ميخواهد براي شنيدن آن گوش شود. ديگر بار دستور داده نوازنده و خواننده را بيابند؛ ولي اثري از او بدست نيامد. پرويز جام سومين را بلند کرد، اين بار باربد آهنگ «سبز اندر سبز» را نواخت و همه حضار در حيرت شدند. پادشاه از جاي برخاست و گفت بي شک فرشته است که خداوند براي شادي ما فرستاده و از خواننده خواهش کرد خود را نشان دهد. باربد از درخت پايين آمد و بر خاک افتاد. پادشاه او را نواخت  سبب پنهان شدنش را پرسيد، از آن پس او را به رياست نوازندگان برگزيد.

         گويند باربد براي هر روز از هفته آهنگي ساخته بود که آن را «هفت خسرواني» ميگفتند و اين آهنگهاي هفتگانه در کتب تاريخي و موسيقي اسلامي به نام طرق الملوکيه مشهور است. همچنين براي هر روز از سي روز ماه لحني ساخته بود که به نام «سي لحن باربد» معروف است. و براي سيصد و شصت روز از سال اوستايي سيصد و شصت لحن ساخته بود و هر روز يکي را اجرا ميکرد.

ادامه نوشته

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم   

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم                که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم 
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم                 ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم 
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر               چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم 
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو                   کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم 
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم                 کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم 
به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون                 درین خمخانه‌ی رندان بت از بتگر نمی‌دانم 
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم                  درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم 
یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی             یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم 
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی               من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم 
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت                      ز برق عشق آن دلبر بجز اخگر نمی‌دانم 

حضرت عطار

رقص در ایل بختیاری

رقص در ایل بختیاری :رقص در ایل نشانی از هم بستگی ، اتحاد و عاطفه است ، همه می رقصند دست در دست و دوشادوش یکدیگر . اگر رقص فردی هم باشد به منظور زورآزمایی است همانند چوب بازی که نوعی نشان قدرت واعتماد است ، آن هم همراه با موسیقی پرتحرکی که یادآور جنگ و ستیز است.
از رقصهای رایج و پرتحرک بختیاری رقص « سه پا » را باید نام برد ، در این رقص زن و مرد با نوای توشمالان می رقصند ، سه قدم برمی دارند بعد یک پا را جلو می گذارند و یک دست را پایین و دست دیگر را بالا نگه می دارند ، این حرکت با نظم و ترتیب خاص تکرار می شود .
از دیگر رقصهای مرسوم ومعروف در ایل بختیاری  رقص گروهی «جیران ، جیران» است که گروهی است و مردان و زنان باهم در آن شرکت می کنند و می رقصند .
ازدیگررقصهای گروهی بختیاری ها که درآن حرکات دست و پا بسیارسریع بوده و نیازمند قدرت وانعطاف بدنی بسیار است رقص « هی دته » می باشد که همراه آهنگی ریتمیک اجرا می شود . 
از جمله رقصهای دیدنی بختیاری ها که کم وبیش با اشکال مشابه و اندک تفاوتی در اکثر عشایرایران موجود است رقصی است با نام رقص آهنگ مجسمه - مشابه این رقص در نواحی لرستان با نام  «  خُوس »  یا « خَسَه » و در خراسان و ایلات کرمانج که طایفه ای کرد هستند در شکلی مشابه انجام می گردد . در طی این رقص که با نوای سازهای نوازندگان ( توشمالان در میان بختیاری ها ) و همراه فراز و فرودهای موسیقی به تناوب اوج می گیرد وفروکش می کند زنان و مردان همراه هم ، می رقصند . توشمالان در حین اجرای آهنگ به ناگاه نوای موسیقی را قطع می کنند و در این حال رقصندگان باید مانند مجسمه بایستند و تکان نخورند . در این حال عده ای با دادن انعام و شیرینی از توشمالها می خواهند تا مجددا" بنوازند به این ترتیب نوای موسیقی با ردیگروبه ناگاه آغاز شده واین فرازوفرودها ادامه می یابد.لازم به توضیح است که نوازندگان و خوانندگان که حافظان فرهنگ موسیقایی و اشعار محلی هستند و سینه به سینه این فرهنگ شفاهی را حفظ می کنند در هر ایل با اصطلاحی خاص خوانده می شوند و در ایل بختیاری به طور کلی به آنها توشمال می گویند . هفت لنگان به آنها « توشمال » یا « میشکال »  و چهارلنگان به آنها   « خطیر » می گویند . در ایل بختیاری هر طایفه و تیره ای توشمال و خواننده ی خاص خود را دارد تا همواره همراهشان اشند و در مراسم سوگواری و شادی کوچ نشینان را همراهی کنند . توشمالان در ایل بختیاری ، زنان و مردانی عاشق پیشه و شاعر مسلک هستند که بیشتر اوقات زندگی شان صرف ساختن ابیات ، لطیفه ها ، متلها و ضرب المثلها می شود و در واقع یکی از مهمترین اقشار پدیدآورنده و نگاهدارنده ی آثار و ادبیات عامیانه و فولکلور این سرزمینند . در مجالس رقص بختیاری ؛ زنانِ توشمال با صدای گرم و گیرای خود اشعار و ترانه هایی را در متن آهنگ نوازندگان ، می خوانند و مردان نیز با ابیات دلپذیر و شورانگیزی به آنها پاسخ می دهندو بسته به نوع مراسم در حاضران شور و حال پدید می آورند .
در بررسی اجمالی رقص و مراسم آن و رفتارشناسی متقابل نوازندگان ایلی و سایر اعضای ایل و ریشه های تاریخی رقص در ایل بختیاری به اختصار می توان این نکات را مطرح کرد :
 رقص نمادی از وابستگی های عاطفی اعضای ایل ،اتحاد ،همدلی و  هماهنگی اعضای   طایفه وایل است .رقص دسته جمعی اعضای ایل در کنار یکدیگرنشانگر آن است که تمامی اعضا در برابر هر عامل خارجی متحد و یکپارچه اند و در حفظ داشته های فرهنگی یکدل و مصمم .
حضور مردان و زنان در رقص همراه و همپا ، کارکرد زنان در انجام امور ایل و احترام متقابل مردان ایل به آنان را می رساند .مردان ایل در همراهی زنان در رقصهای نمادین نشان می دهند که از نقش موثر زنان در فعالیتهای اجتماعی و فنی ایل آگاهند و برای آن ارزش قائلند . حضور زنان این مطلب را می رساند که مردان و در مجموع تمامی آحاد عضو ایل ، ضمن برخورداری از زحمات زنان ، آن را برای هر بیننده ی خارجی مطرح می کنند و تمایل دارند تا این موضوع به خوبی روشن شود که زن و مرد ایلیاتی در کنار هم امورایل را به انجام می رسانند و به یک اندازه در آینده ی ایل موثرند . حضور زنان در جمع توشمالها یا خوانندگان ایل نشان از اجازه ی ابراز وجود و بیان احساسات ، عواطف و عقاید زنان در ایل دارد .
چوب بازی که معمولا" مردان در آن شرکت می کنند ، نشانه ی وجود مردان دلیری است که در حفاظت از قلمرو ایل ،مصمم و توانایند . این مسئله از یکسو به اعضای ایل امنیت خاطر می دهد و شبهه ی امکان تجاوز به حدود ایل را ،از هر بدخواه خارجی می گیرد .   

در بررسی رقصهای مختلف در میان ایلات و عشایر ایرانی با توحه به خصلتهای مشترک باید رقص و آداب آن را از جنبه های زیر مورد توجه قرارداده و به این نکات توجه کرد :

ادامه نوشته

قمرالملوک وزيري-شيرزني خوش صدا و گشاده دست

پنجاهمین سال خاموشی قمرالملوک وزیری گرامی باد .

يکي از شير زنان ايران که در بين هنرمندان معاصر نقش مهمي داشته است قمرالمولوک وزيري مي باشد که ساليان دراز ستاره درخشان آسمان هنر ايران بود. صداي رساي قمر که از نخستين زنان خواننده ايران در دوران معاصر کشور ما بود علاقمندان شيدايي نظير تيمورتاش و عارف داشت که استاد مرتضي ني داود توانست او را کشف کند و از اين خواننده اشعار مذهبي، هنرمندي بسازد که ساليان دراز نامش در هر محفل و مجمعي ورد زبان ها بود.

قمر در کودکي پدر و مادرش را از دست داد و با مادر بزرگ خود زندگي مي کرد. نزديکي با مادربزرگ که خواننده اشعار مذهبي بود نخستين انگيزهً رغبت او به خواندن شد. ابتدا نزد يک معلم گمنام و همچنان ناشناخته، به فراگيري آواز پرداخت و پس از آن با مرتضي ني داود آشنائـي پيدا کرد. راهيابي به محضر اين استاد از يک سو قمر را با رديف موسيقي ملي آشنا کرد و از سوي ديگر راهش را براي کسب تجربيات بعدي از استادان ديگر هموار ساخت.  مرتضي ني داود درباره نخستين برخود خود با قمر چينين مي گويد که: " ... اولين بار که قمر را ديدم سنش خيلي کم بود. در حدود هفده يا هجده سال داشت. اين ديدار در محفلي پيش آمد که من هم به آن دعوت شده بودم. يکي از حاضران ساز مي زد ولي من هيچ از طرز نواختنش خوشم نيامد. اما همين که قمر شروع به خواندن کرد به واقعيت عجيبي پي بردم. صداي اين خانم جوان به قدري نيرومند و رسا بود که نمي شد باور کرد ... " همين آشنائي نخستين بود که پس از دو سال پاي قمر را به کلاس ني داود باز کرد. کار پيشرفت قمر در مدتي کوتاه به آنجا رسيد که کمپاني  " هيزماسترزويس " به خاطر ضبط صداي او دستگاه صفحه پر کني به تهران آورد. بعد از آن کمپاني "پوليفون" هم آمد و کمپاني هاي ديگر و به قول ني داود، قمر اين همه اهميت پيدا کرده بود

قمرالملوک وزيري پس از شيدا و عارف در موسيقي نوين ايران رخ نمود ولي بي ترديد نقشي دشوارتر و دليرانه تر از آن دو ايفا کرده است؛ زيرا اگر مردي که به موسيقي مي پرداخت گرفتار طعن و لعن مي شد ولي مجازات زن موسيقي پرداز " سنگسار شدن " بود. زن برده در پرده بود، پرده اي به ضخامت قرن ها.  قمر به هنگام نخستين کنسرت خود که در آن " بي حجاب " ظاهر شده بود، سر و کارش به نظميه افتاد. اين ماجرا اگر چه براي او خوشايند نبود، ولي بهرحال سر و صدايي کرد که در نهايت به سود موسيقي و جامعه زنان بود.   قمر خود دربارهً نخستين کنسرتش مي گويد : " ... آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلا نتري جلب مي شد. رژيم مملکت تغيير کرده و پس از يک بحران بزرگ دورهً آرامش فرا رسيده بود مردم هم کم کم به موسيقي علاقه نشان مي دادند. به من پيشنهاد شد که بي چادر در نمايش موزيکال گراند هتل حاضر شوم و اين يک تهور و جسارت بزرگي لازم داشت. يک زن ضعيف بدون داشتن پشتيبان، ميبايست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بي حجاب در صحنه ظاهر شود. تصميم گرفتم با وجود مخالفت ها اين کار را بکنم و پـيه کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمايش فرا رسيد و بدون حجاب ظاهر شدم و هيچ حادثه اي هم رخ نداد، و حتي مورد استقبال هم واقع شدم و اين موضوع به من قوت قلبي بخشيد و از آن به بعد گاه و بيگاه بي حجاب در نمايش ها شرکت مي جستم و حدس مي زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوين بود ... " .

او نخستين زني بود که بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. و مي گفت: 

مرمرا هيچ گنه نيست به جز آن که زنم              زين گناه است که تا زنده ام اندرکفنم

قمر نخستين کنسرت خود را در سال 1303 برگزار کرد. روز بعد کلا نتري از او تعهد گرفت که بي حجاب کنسرت ندهد. قمر عوايد کنسرت را به امور خيريه اختصاص داد. قمر در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عوايد آن را صرف آرامگاه فردوسي نمود. در همدان در سال 1310 کنسرت داد و ترانه هايي از عارف خواند. وقتي نيرالدوله چند گلدان نقره به از هديه کرد آن را به عارف پيشکش نمود. با اين که عارف مورد غضب بود. در سال 1308 به نفع شير خورشيد سرخ کنسرت داد و عوايد آن به بچه هاي يتيم اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمي 426 صفحه و به گفته دکتر سپنتا 200 صفحه از قمر ضبط شده است. 

گشايش راديو به سال 1319 بزرگترين تکيه گاه قمر و هنرمندان همزمان او بود. مردم توانستند در سطحي گسترده تر با او رابطه برقرار سازند. رابطه اي که به زودي به پيوندي ناگسستني تبديل شد. ديگر همهً گوش ها تشنه صداي مخملي قمر شده بود. قمر ديگر به اوج شهرت رسيده بود و بزرگان شعر و ادب و موسيقي براي ديدارش و بهره گيري از صداي يکتايش سرودست مي شکستند. تاريخ موسيقي ملي ما، هرگز چنين اوج پيروزمندانه اي را به نام کسي ثبت نکرده و چنين جذبه اي را در هنر و صداي کسي به ياد ندارد. مقتدران کيسه هاي اشرفي به او هديه مي کردند و هنرمندان بي زور و زر، عشق هيجان زدهً خود را نثارش مي ساختند. تيمورتاش وزير دربار عاشق دلخستهً او بود، عارف قزويني شيفته و مجذوب او شده بود و ايرج ميرزا با وجود خوبرويان ديگرش دل در گرو عشق قمر داشت.

قمر نيز مانند عارف درويش بود. از گردآوري زر و سيم پرهيز مي کرد و به اصطلاح اهل فن گردآوري، از (عقل معاش) بي بهره بود. درآمدهاي بزرگ و هداياي گران را به دست نيامده از دست مي داد. اندرزهاي مشفقانهً دوستان نيز در او مؤثر نيفتاد و حتي در هنگام تنگدستي نيز گشاده دستي را از دست نمي نهاد. حسن علوي کيا در مجله ره آورد چنين مي نويسد : در سالهاي 1325 يا 26 با عده اي از دوستان در خانه دکتر فرزين دندان پزشک دعوت داشتيم که قرار بود قمرالملوک وزيري هم در آن ميهماني شرکت کند همراه دکتر به کاباره اي که قمر مي خواند رفتيم و بعد از ساعت 10 شب سوار اتومبيل ما شد و گفت مي خواستم خواهش کنم مرا به حدود اکبرآباد ببريد که قبول کرديم. وقتي به آنجا رسيديم به يکي از باغ هاي قديمي وارد شد و داخل ساختمان توي اتاقي رفت که محل سکونت باغبان بود. پنجره اي به خارج داشت که داخل اتاق ديده مي شد. قمر وارد اتاقي شد که يک زن و مرد جوان با دو بچه زير کرسي نشسته بودند. قمر يکي از بچه ها را که ظاهرأ بيمار بود بغل گرفت و بوسيد و کيف پول خود را باز کرد و يک بسته اسکناس در آورد و روي کرسي گذاشت.  معلوم شد مزد آن شب کاباره را به اين خانواده داده است. قمر وقتي بيرون آمد عذرخواهي کرد و گفت مادر اين بچه بيمار سالها به من خدمت کرده و من هر شب به آنها سر مي زنم. قمرالملوک وزيري در سالهاي آخر عمر در اتاقي که فرش نداشت زندگي مي کرد. به شدت بيمار بود. حتي کسي را نداشت که برايش غذا بپزد. نورعلي برومند و حسين ضربي همت کردند و دوستداران قمر براي او پولي جمع کردند که حدود 12 هزار تومان شد تا خانه اي در تهران پارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد بديدار او رفتند که او را ياري کنند تار خانه را بخرد، معلوم شد تمام آن پول را به بچه يتيمي داده که قمر سرپرستي او را بر عهده داشته است تا براي خود خانه اي بخرد و پس از قمر در آن خانه زندگي کند. قمر چند روز بعد فوت کرد. قمرالملوک وزيري عاقبت در شامگاه پنجشنبه پانزدهم مرداد ماه 1338 در شميران، در خانه يکي از نزديکانش در گذشت. استاد محمد حسين شهريار غزل زيبائي دارد درباره قمر که چنين است:

از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست                          آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد                                 چشمت ندود اينهمه يکشب قمر اينجاشت

آري قمر آن قـُمري خوشخوان طبيعت                                       آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اينجاست

شمعي که بسويش من جان سوخته از شوق                          پروانه صفت باز کنم بال و پر اينجاست

تنها نه من از شوق سراز پا نشناسم                           يکدسته چو من عاشق بي پا و سر اينجاست

هر ناله که داري بکن اي عاشق شيدا                                   جائي که کند ناله عاشق اثر اينجاست

مهمان عزيزي که پي ديدن رويش                                همسايه همه سر کشد از بام و در اينجاست

ساز خوش و آواز خوش و بادهً دلکش                                  اي بيخبر آخر چه نشستي خبر اينجاست

آسايش امروزه شده درد سر ما                                        امشب دگر آسايش بي درد سر اينجاست

اي عاشق روي قمر اي ايرج ناکام                                             برخيز که باز آن بت بيدادگر اينجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود                                     باز آمده چون فتنهً دور قمر اينجاست

اي کاش سحر نايد و خورشيد نزايد                                   کامشب قمر اينجا قمر اينجا قمر اينجاست

 

ادامه نوشته