۲-شوخی اندیکا یا شبیخون زدن(جنگ دیرو):

جعفرقلی خان بهداروند ۹ زن داشت که یکی اززنهایش بی بی ستاره دخترکلبعلی خان دورکی بود ودراینجا به نحوه خواستگاری جعفرقلی خان بهداروند میپردازم:

یکروزی جعفرقلی خان بهداروند همنام خودش را بنام جعفرقلی خان دورکی را به قصدمهمانی دعوت میکند وده شب مهمان اوبود بعد ازده شب جعفرقلی خان بهداروند دستورداد همنام خودش رادستگیرکنند وخان بهداروند گفت که من عاشق بی ستاره هستم باید بفرستی بی ستاره رابیاورند جعفرقلی خان دورکی گفت که تومگه دیوانه شدی بی ستاره دختربرادرم کلبعلی خان میباشد وازآن گذشته سن تو زیاده ولی بی ستاره سنش پایینه واگه واقعا"بی ستاره رامیخواهی باید ۱۰ تا خان و۱۰ تا کلانتر بختیاری رابفرستی تاببینم بی ستاره قبول میکنه یا نه؟ خان بهداروند به این حرفها اعتنا نکرد وپیغام فرستاد برای کلبعلی خان دورکی که یا بی ستاره را میفرستی یا برادرت رامیکشم.کلبعلی چون برادرش راخیلی دوست داشت قبول کرد وبهانه این راداشت که به باخان بهداروند جنگ بکند.خلاصه پس ازچندسال پسری ازاین وصلت به دنیا می آید که خان بهداروند نام اورا زورآورگذاشت وبعدازدوسال بی ستاره به جعفرقلی خان بهدارون گفت که میخواهم به خانه پدرم بروم واونیزاجازه داد به محض رسیدن پدرش کلبعلی خان به بی ستاره گفت اسم پسرت چیه ؟ گفت زورآور وقتی گفت زورآور به اوبرخورد وناراحت شد ودستوردادهمان شب پسرکشتند(گردنش رازدند).وبعدازچندروزخبربه خان بهداروند رسید که پسرت رادورکی ها کشتند واونیزخشمگین شد وکاغذی به دایی خودش بنام آنادعلی نوشت که پسرم راکشتند لشکری جمع کن وازتوکمک میخواهم .آنادعلی راکی پسرطهماس خان که رئیس راکی ها بود به خواهرزاده خودش گفت جعفرقلی توخورزای (پسرخواهر)منی نمیتوانم ایل هفت لنگ (دورکی)را بخاطر توشکست بدهم توجلو برو وجنگ کن اگر زورت نرفت من به توکمک میکنم که بااصرارجعفرقلی آنادعلی موافقت کرد وهمراه آ صیدال ومندنی بهداروند وجمعا"۱۰نفرشدند که جایگاه آنها راپیدا کنند.  

 (مو خومو هالویلوم چهار تا بلیوند     رهدیم بی شوخی زنیم چهارلنگ وهف لنگ) قبل ازپیداکردن آنها آباوا پسربزرگ طهماس خان راکی وبرادرآنادعلی که شخصی صادق و دورازخشونت وخونریزی بود ایل دورکی را ازاین شبیخون زدن اطلاع داد وآنهانیز قلعه خواجه راترک و به احمد بدل رفتند وقتی خان بهداروند ویارانش رسیدند دیدند که ایل دورکی جایگاه خودشان نیستند وفهمیدند که حمله آنها لو رفته بنابرین گشتند تانزدیک روز آنهاراپیداکردند وصیدال ومندنی گفتند که دیگر روزشده وماکه جایگاه آنهاراپیداکردیم برویم وشب دوباره بیاییم وبه آنها شوخی(شبیخون )بزنیم.آنادعلی راکی به غرورش برخورد وناراحت شد گفت:کاروقتی سخت وطاقت فرسا میشود هندی عقب می کشد.صیدال ازاین کنایه ناراحت شد وگفت پای اسبم به فلان آنکه همین الان نرویم به جنگ دورکی واین شد که ازروی تعصب وغرور نهیب به اسبهایشان زدند وحمله کردند وجنگ درگرفت که تعدادی ازدورکی کشته وصیدال ومندنی بهداوند نیزدرآن جنگ کشته شدند . جعفرقلی خان بهداروند ازکشته شدن صیدال ومندنی ناراحت شد وعهدکرد که درجنگی دیگر تلافی خواهم کرد.اشعارزیر بیانگر این جنگ میباشد:

آ صیدال ومندنی خردن علینه                      تو بکش جعفرقلی موکلبعلینه

آ صیدال ومندنی دل سووارون                    چپ وراست جنگ اکنن چی برف وبارون

چه کنم احمد بدل پیرس گرا نی                  اوودم شوخی زنم اوردیس به جا نی

دستته مار ایزنا تفنگ نسازی                    مونه بور هفتیره خرد دروی به بازی

اندکا مودوم بهار چشمه کواوی                   مو گدوم جنگ نیکنه خان شراوی

گویلوم صیدال نی یاین ریم به جستس        دیدومس به کهش باد خین کرده شستس

 نه زه تخم اسدوم بلکه بمیروم                    صدنفرگردن زنم جاجفت شیروم

نه زتخم اسدوم بلکه خودوم دال                  صدنفرگردن زنم جا خین صیدال

آ باوانه برین بگین کور وراچه                       قراره شوخین داه به قلعه خواجه