استاد جلیل شهناز  درگذشت

استاد جلیل شهناز، نوازنده پیشکسوت موسیقی و نوازنده تار در ‌92 سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد تا جامعه موسیقی ایران زمین‌ در فاصله‌ای کوتاه، با یکی دیگر از اساتید بزرگ این مرز و بوم وداعی تلخ داشته باشد و در اندک زمانی، شاهد پر کشیدن پیاپی مفاخر فرهنگ ایران زمین از این عالم خاکی باشیم.


جلیل شهناز پس از یک دوره بیماری، صبح امروز دوشنبه، 27 خرداد ماه در بیمارستان آراد درگذشت و به جمع یارانش پیوست؛ یارانی که در ماه‌های اخیر یک به یک پر کشیدند و محفل موسیقی ایران را تهی از تجارب تاریخی‌شان کردند.

بنا بر آنچه از دوران زندگی استاد جلیل شهناز منتشر شده، او در سال ۱۳۰۰ در اصفهان به دنیا آمد. تقریباً همه اعضای خانواده اش با موسیقی آشنایی داشتند و در رشته‌های ‌هنر از جمله تار، سه‌تار، سنتور و کمانچه به مقام استادی رسیدند. پدرش «شعبان خان» علاقه بسیاری به موسیقی اصیل ایرانی داشت و افزون بر تار که ساز اختصاصی او بود، سه‌تار و سنتور هم می‌نواخت. عموی او غلامرضا سارنج هم از نوازندگان کمانچه بود.

جلیل شهناز‌ از کودکی به موسیقی علاقه‌مند شد و نواختن تار را در نزد عبدالحسین شهنازی و برادر بزرگ خود، حسین شهناز ـ که به خوبی ساز می‌نواخت ـ آغاز کرد. پشتکار زیاد و استعداد شگرف جلیل به اندازه‌ای بود که در سنین جوانی از نوازندگان خوب اصفهان شد و در همین دوران با حسن کسایی، نوازندهٔ سرشناس نی‌ آشنا شد که این آشنایی سرآغاز همکاری بلندمدت‌شان بود. جلیل شهناز از سال ۱۳۲۴‌ در تهران ساکن شد و با رادیو تهران آغاز به کار کرد و در بسیاری از برنامه‌ها‌ تک‌نواز بود.


جلیل شهناز با سفر به تهران و اقامت در این شهر، کارمند افتخاری شهرداری شد. این زمان مصادف بود با پخش برنامه‌های تخصصی موسیقی از رادیو و تلویزیون که جلیل شهناز از تکنوازان بی‌بدیل این دوران بود. امکانات ضبط و استودیوهای تازه به خدمت گرفته رادیو تلویزیون، این فرصت را به او داد تا بتواند با پنجه و مضراب سحرآمیز خویش، دل هر شنونده و بیننده‌ای را تسخیر کند.

ضبط برنامه‌های فراوان و نیز کنسرت‌های گوناگون با نوازندگان و خوانندگان معروف آن دوران در تهران حاصل این دوران است اما با این که استاد هیچ گونه شناختی با نت ندارد و همه آثارش سمعی و بصری است، ولی با داشتن گوشی سمیع و دستانی بدیع توانسته است همه اجراییات آواز را موبه‌مو جواب دهد و این برای استاد نقطهٔ عطفی است.


این استاد برجسته و بی همتای تار در ‌زندگی هنری خود با هنرمندانی چون فرامرز پایور، حبیب الله بدیعی، همایون خرم، علی تجویدی، حسن کسائی، محمد موسوی، تاج اصفهانی، ادیب خوانساری، عبدالوهاب شهیدی، اکبر گلپایگانی، حسین خواجه امیری و محمدرضا شجریان و.. همکاری داشته‌ و آثار کم نظیری با سرپنجه های هنرمندش ثبت شده که گوش نسل‌های آینده را نیز همچون پیشینیان و نسل معاصر، نوازش خواهد داد.

استاد جلیل شهناز بحق در سال ۱۳۸۳ ‌‌چهره ماندگار هنر و موسیقی برگزیده شد و در ۲۷ تیر سال ۱۳۸۳، مدرک درجه یک هنری (معادل دکترا) برای تجلیل از یک عمر فعالیت هنری دریافت کرد و بی‌شک تا تار در موسیقی جهان جای داشته باشد، شهناز هیچ گاه از نظرها دور نخواهد شد و یادش برای مردم هنردوست ایران زمین به جاودانگی موسیقی ایران زمین خواهد بود

منبع: تابناك.

بالا و پايين زندگي


وصيت نامه امام علي (ع)

حسن و حسین! شما را سفارش می‌کنم به ترس از خدا، و این که دنیا را نخواهید، هر چند که دنیا پی شما بیاید. و دریغ مخورید بر چیزی که به دستتان نیاید. حق را بگویید و برای پاداش (آن جهان) کار کنید. با ستمکار بجنگید و ستمدیده را یاری کنید.

 شما و همه فرزندانم و کسانم و آنها را که نامه من به دستشان می‌رسد، سفارش می‌کنم به ترس از خدا و نظم در امور و آشتی با یکدیگر؛ که من از جد شما شنیدم که می‌گفت:« آشتی دادن میان مردم بهتر است از سال‌ها نماز و روزه.»
 
به خاطر خدا مراعات حال یتیمان را بکنید. آنان را گاه گرسنه و گاه سیر نگه ندارید و نزد خود ضایع شان نکنید؛ و همسایگان تان را دریابید که پیامبر شما سفارش آنها را بسیار می‌کرد، چندان که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد نمود. و به خاطر خدا قرآن را ارج بنهید؛ مبادا دیگران در عمل به احکام آن بر شما پیشی گیرند؛ و به خاطر خدا به نماز اهمیت دهید که ستون دین شماست؛ و به خاطر خدا تا زمانی که زنده اید، خانه‌ی او را خالی مگذارید که اگر حرمت آن را نگاه ندارید، به عذاب خدا گرفتار خواهید شد؛ و به خاطر خدا در راه خدا به مال و جان و زبان‌هایتان جهاد کنید. با هم متحد باشید، به هم بخشش کنید و مبادا از هم روی برگردانید.
 
امر به معروف و نهی از منکر را وا مگذارید که در غیر این صورت، بدترین افراد، حکمرانی شما را بر دست گیرند و آن گاه هر چه نفرین کنید، خدا از شما نپذیرد. ای پسران عبدالمطلب! چنین نشود که بگویید امیرمؤمنان را کشته‌اند و به این بهانه دست‌هایتان را به خون مسلمانان بی‌گناه آلوده کنید. بدانید جز قاتل من کسی نباید بابت خون من کشته شود. اگر من از این ضربه‌ی او از دنیا رفتم، او را تنها یک ضربه بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مَبُرید که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود:« از بریدن اندام مرده بپرهیزید، هر
چند سگ هار باشد.»

سلام!

سلام!

حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

سيدعلی صالحی

سمت خدا

در سمـــــــــت تــــــوام

دلــــــم باران،

دستــــــم باران،

دهـــــــانم باران،

چشمــــــم باران

روزم را با بندگــــــی تو پاگشـــــا می کنم

هر اذانـــــی که می وزد پنجره هـــــا باز می شونـــــــد، یاد تو کـــــوران می کند

هر اسم تـــــو را که صدا می زنم "مـــــاه" در دهانم هـــــزار تکـــــــه می شود

کــــــاش من همــــــــــه بودم

با همه دهـــــــان ها تو را صــــــدا می زدم

کفش هــــــــای مــــــــــاه را به پا کرده ام

دوباره عــــــــــازم توام

تا بوی زلف یار در آبادی من است

هر لب که خنده ای کند از شادی من است

"زندگـــــــــــی با توست"

"زندگـــــــــــی همیـــــــن حالاست

حاصل تحصیل

ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم

حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم


حقیقت بود یا دور تسلسل، حلقه زلفت؟

هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم


سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو

ولی از نحوه چشمت چه می دانم؟ نمی دانم


چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم

چرا در خانه خود عین مهمانم؟ نمی دانم


ستاره می شمارم سال های انتظارم را

هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم


نمی دانم، بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟

چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم


نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟

نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم...


قیصر امین پور

كوچ دشوار  مستند «علف»، سازندگانش و چگونگي ساخته شدنش   اميرهوشنگ كاوسی

سالياني پيش در نيوجرسي آمريكا، همسرم و من شبي ميهمان خانوادة دوست و همكارم بهمن مقصودلو بوديم. ساعاتي چند كه گذشت، مقصودلو كتابهايي قطور با قطعهاي بزرگ و كوچك را از كتابخانهاش آورد و مقابل من روي هم چيد. پرسيدم اينها چيست؟ پاسخ شنيدم منابعي است براي نوشتن كتابي دربارة فيلم مستند علف كه در اهميت از نانوك مرد شمال فلاهرتي كم ندارد1... من به نوبة خود شاد شدم از چنين اقدامي در معرفي اين مستند به سينمادوستان ايران و جهان؛ زيرا در مورد هر دو شاهكار كه با تفاوتهايي، داراي يك تماند كوتاهي شده است: پيكار انسان با قهر يك طبيعت ظالم و لئيم براي گرفتن قوت روزمره با جبر، ضمن تحمل دشواريها... نتيجة خوشحاليام تشويق مقصودلو بود در نوشتن و تمام كردن كتاب (در هر ديدار بعد). آن شب از مقصودلو پرسيدم به كدام زبان تحقيقاتت را مينويسي؟ گفت به انگليسي و فارسي جدا از هم.سالها گذشت و مقصودلو به عهد خود وفا كرد و نسخة فارسي آن تحقيقات (كه به دو زبان چاپ شده) را كه توسط انتشارات هرمس در قطع وزيري در 498 صفحه با عكسهاي روشن روي كاغذ گلاسه و ذكر منابع، سال 1389 در تهران انتشار يافت خواندم كه افزون بر توضيح دقيق چگونگي ساخته شدن اين مستند، رُماني است راستين، تاريخي ـ سينمايي و كتابي باليني در شرح ماجراهاي سازندگان سهگانة فيلم، در ميانة نيم نخست سالهاي سدة بيستم ميلادي، دربارة زندگي عشيرهاي يك طايفه در ايران كه قهرمانانِ دلاورِ يك پيكار صعباند با طبيعت...سازندگان فيلم نيز، به نوبة خود، قهرماناني بودند در رودررو با ماجراهايي غيرسينمايي ضمن ساختن علف كه در كتاب جزيياتش را ميخوانيم و مورد بحث ما نخواهد بود مگر با اشاره در صورت ضرور. ولي آنچه را كه سازندگان علف بعد از ساختن اين مستند با فيلمبرداري و سينما روبهرو شدند در آتيه با مقالهاي خواهيم آورد، چرا كه نامهايي شدند برجسته در صنعت و هنر سينما...مريان كالدوِل كوپر، ارنست بومانت شودزاكدو همكار در 1919 پس از پايان جنگ اول جهاني با يكديگر در وين پايتخت امپراتوري ورشكستة هابسبورگ آشنا شدند، و اين دوستي و همكاري تا بازنشستگيشان ادامه داشت

ادامه نوشته

خـداونـد از نـگاه ملاصـدرا

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

 و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

ملاصدرای شیرازی"

منبع: باريجه

كاش

حکایت ما آدم ها

 حکایت کفشاییه که

 اگه جفت نباشند

 هر کدومشون

هر چقدر شیک باشند

 هر چقدر هم نو باشند تا همیشه

 لنگه به لنگه اند

 کاش

خدا وقتی ادم ها رو می آفرید

جفت هر کس رو باهاش می افرید

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها

 به اجبار خودشون رو جفت نشون نمی دادن

منبع: باريجه

اخلاق بردگی و اخلاق اربابی

    کارل گوستاو يانگ روانشناس شهير سوييسی و از شاگردان معروف فرويد که در بحث ناخودآگاه جمعی از هم جدا شدند فکر می کند که اخلاق دو جور است: اخلاق بردگی و اخلاق اربابی. اخلاق بردگی يعنی چيزی که ٩٠ درصد مردم بهش معتقدند؛ اخلاقی که می گويد در مهمانی ها و جمع فاميل لبخند بزن، اگر عصبانی می شوی، خوددار باش و فرياد نزن، وقتی دختر عمويت بچه دار می شود برايش کادو ببر، وقتی دوستت ازدواج  می کند، بهش تبريک بگو، وقتی از همکارت خوشت نمی آيد، اين را مستقيم بهش حالی نکن، برای اينکه دوستت، همسرت، برادرت ناراحت نشوند خودت را، عقايد و احساساتت را سانسور کن، برای به دست آوردن تأييد و تحسين اطرافيان، لباسی را که دوست داری نپوش، اگر لذتی بر خلاف شرع و عرف و قوانين جامعه بشری است آن را در وجودت بُکُش و به خاک بسپار، فداکار، مهربان، صبور، متعهد، خوش برخورد و خلاصه، همرنگ و همراه و هم مسلک جماعت باش....
    اما اخلاق اربابی کاملا متفاوت است. افرادی که به اخلاق اربابی پايبندند، از نظر روانشناسی، آدم هايی هستند که به بالاترين حد از بلوغ روانی رسيده اند و قوانين اخلاقی را نه از روی ترس از خدا و جهنم و قانون و پليس و همسر و پدر و مادر و نه به طمع پاداش و تشويق اجتماعی، که بر مبنای وجدان خودشان تعريف می کنند.      
    البته وجدان شخصی اين افراد، مستقل، بالغ، صادق و سالم است، اهل ماست مالی و لاپوشانی نيست، صريح و بی پرده است و با هيچکس، حتی خودشان تعارف ندارند. بزرگترين معيار خالقان اخلاق اربابی برای اعمال و رفتارشان، رسيدن به آرامش و رضايت درونی است. اخلاق اربابی مرزهای وسيع و قابل انعطافی دارد و هرگز خشک و متعصب نيست.
    برای توده هايی که مقيد و مأخوذ به اخلاق بردگی هستند، اخلاق اربابی، گاه زيبا و تحسين برانگيز، گاهی گناه آلود و فاسد و در اکثر مواقع گنگ و نامفهوم است. يونگ می گويد افرادی که به اخلاق اربابی رسيده اند تاوان اين بلوغ را با تنهايی و طردشدگی پس می دهند. آنها به رضايت درونی می رسند ولی هميشه برای اطرافيانشان، دور از دسترس و غير قابل درک باقی می مانند.

این‌ توده‌ حافظه‌ى‌ تاریخی‌ ندارد

 من‌ نمى‌گویم‌ توده‌ى‌ ملت‌ ما قاصر است‌ یا مقصر،

ولی... تاریخ‌ ما نشان‌ مى‌دهد که‌ این‌ توده‌ حافظه‌ى‌ تاریخی‌ ندارد.

حافظه‌ى‌ دست‌جمعى‌ ندارد،

هیچ‌گاه‌ از تجربیات‌ عینی اجتماعی‌اش‌ چیزى‌ نیاموخته‌

و هیچ‌گاه‌ از آن‌ بهره‌‌ای نگرفته‌ است‌

و درنتیجه‌ هر جا کارد به‌ استخوانش‌ رسیده‌، به‌ پهلو غلتیده‌،

از ابتذالی‌ به‌ ابتذال‌ دیگر !

و این‌ حرکت‌ عرضى‌ را حرکتى‌ درجهت‌ پیشرفت‌ انگاشته‌،

خودش‌ را فریفته.‌

احمد شاملو