جنگهای داخلی در بختیاری جنگ «دره راز» (7)

داستان جنگ «دره راز»:

محمود خان بختیاروند را {که} به قول {و اصطلاح میان} بختیاری­ها {به} بیچاره­ کش {معروف است با} بابادی­ های عالی ­انور در میزدج ـ بالای چلچله که مشهور است به «دره راز» ـ جنگی بزرگ روی داد. الیاس خان هم برای حمایت {از} بابادی­ها با قشونی آراسته وارد میزدج شد. در این جنگ فرامرز خان بابادی پدر مرحوم حاج میرزا پرویز خان که برادر جهانگیر خان بود کشته شد، محمود خان بختیاروند نیز کشته شد. گویند الیاس خان از فرط شجاعت اسب خود را میان اردو رها کرده تنها میان صحرا نشسته گفت اگر اردوی من شکست خورد فردا برای من نباشد! این جنگ در سال 1242 هـ. ق واقع شد و تا کنون که این کتاب را می­نویسم صد و هفت سال است {که از آن جنگ می­گذرد}. خیلی جای افسوس است که میان بختیاروندها و دورکی­ ها که دو طایفه بزرگ هفت‌لنگ بودند بیشتر جنگ روی می­داد.

مشهور است که در این جنگ کلبعلی خان که در آن هنگام جوان دلاور جنگی بود نبردی مردانه کرد. الیاس خان پس از شکست بختیاروندها روی کلبعلی خان را که عموزاده­ اش بود، بوسید. از این کار وی، در خانه{ی} جعفرقلی خان و کلبعلی خان سُرنا و دُهل شادیانه زدند، بدین نشاط که الیاس خان روی کلبعلی خان را بوسیده {است}! {از این جریان} معلوم می­شود الیاس خان خیلی متکبر و متفرعن بوده {است.} شنیدم کسی را در مجلس نزد خود نمی­نشاند و اجازه نشستن نمی­داد مگر موسی خان بابادی عکاشه و ملا عالی­احمد خسروی؛ شاید یکی دو نفر دیگر از رؤسای بختیاری را اذن جلوس می­داد.

مرحوم پدرم طاب ثراه که ایلخانی هفت‌لنگ و چهار‌لنگ و عربستان مدار و طرف توجه شاه و اولیای دولت بیش از همه کس بود، بیشترِ بختیاری­ها را اذن جلوس می­داد. بارها خودم دیدم که تمام خانواده{ی} او از بزرگ و کوچک جز دو برادرش مرحوم امام­قلی خان ایلخانی و رضاقلی خان ایل بیگی در حضورش ایستاده بودند هیچ یک را اذن جلوس نمی­ داد و {در عین حال} بیشتر رؤسای بختیاری نشسته بودند و از هر دری با یکدیگر از جِدّ و هَزل سخن می­راندند، گاهی هم ما را اذن جلوس می­داد!

در پشت قرآنی که مشهور بود به «قرآنِ جلد سفید» و از آنِ کلبعلی خان بود، تاریخ وفات و کشته شدن بعضی خوانین بختیاری و مُردن چند تن از سلاطین نوشته {شده} بود {که} عیناً {آن­ها را} در این جا نقل می­کنم و اگر سهو یا نسیانی رفته باشد از پیشینیان است که آن تاریخ را ثبت و ضبط کرده­اند! اگر چه ظن غالب آن است که مقرون به صواب باشد و این تاریخ­ها تمام هجری قمری است {و} شمسی نیست. زیرا در آن زمان هر چه تاریخ بود بلا استثنا هجری قمری بود.

فوت کریم خان زند 1193؛ فوت آقا محمد خان قاجار 1207؛ فوت فتحعلی شاه در {کاخِ} هفت دست دارالسلطنه اصفهان 1250؛ فوت محمد شاه در تهران 1264؛ فوت منوچهر خان ارمنی 1262؛ جنگ کلنگچی و کشته شدن چراغعلی خان پسر حبیب الله خان 1227؛ کشته  شدن جعفرقلی خان جدِّ نگارنده در دولکی منار در ماه رمضان 1252؛ وفات الیاس خان بن فرج الله خان 1245؛ فوت کلبعلی خان و ابدال خان پسرش 1263؛ کشته شدن ابوالفتح خان و آقا علی داد در قلعه لوط 1266؛ کشته شدن داود خان بختیاروند 1243؛ وفات اسد خان بختیاروند 1234؛ کشته شدن محمود خان بختیاروند در جنگ دره راز 1242؛ شبیخون زدن جعفرقلی خان پسر اسد خان به جعفر قلی خان جدّم و کلبعلی خان و شکست خوردن جعفرقلی خان پسر اسد خان و کشته شدن دوازده نفر از سواران او دوازدهم محرم 1251؛ کشته شدن جعفرقلی خان پسر اسد خان به حکم حشمت الدوله در بروجرد 1285؛ وفات اسماعیل خان بن حسن آقا خان 1268؛ کشته شدن اصلان خان کنورسی در رامهرمز 1290.

این عین آن تاریخ است که در پشت «قرآنِ جلد سفید» کلبعلی خان نوشته بود {و} عیناً در این جا نقل شد از این پس شروع می­شود باز به تاریخ بختیاری و جنگ­های داخلی آن­ها.

پس از جنگِ دره رازِ چلچله در گرمسیر، جدم جعفرقلی خان با بختیاروندها جنگ دیگر{ی} کرد که آن را جنگ «چالیاب» می­گویند. «چالیاب» مخفف چاله آب است! در این جنگ فتح با جعفرقلی خان جدم بود. در بختیاری رسم است هر جنگی که می­شود برای این جنگ شعرا شعر می­گویند به قول بختیاری­ها «بیت به آن جنگ می­بندند» و تقریباً تا صد سال بلکه متجاوز {از} آن، شعر را می­خوانند. چنان که بارها بختیاری­ها به قول خودشان بیت جنگ کلنگچی و سایر جنگ­ها را می­خوانند.

یکی از جنگ­های مشهور بختیاری جنگ «نُه هزار» است که پس از کشته شدن جعفرقلی خان جدم تمام ایلات دورکی را غارت کردند و چه بی عصمتی­ها نسبت به زن­ها کردند که زبان از گفتن آن شرم دارد!

منبع: يادداشت­ها و خاطرات خسرو خان سردار ظفر بختياری

چاپ اول: تيرماه 1362، انتشارات: يساولي (فرهنگسرا)

وجه تسمیه بختیاری

وجه تسمیه بختیاری

 {با توجه به این که} تا چهار صد سال قبل این طایفه را لر بزرگ می­گفتند چه روی داد که پس از آن، این­ها را بختیاری نامیدند؟ عبارت پردازی در تاریخ نویسی پسندیده نیست زیرا مطلب در عبارتِ درهم و بر همِ مسجّع و مقفّی گم می­شود.

آنان {که} تاریخ اتاملک جوینی یا تاریخ یمینی یا تاریخ عالم آراء عباسی یا تاریخ­های میرزا احمد خان منشیِ نادر شاه را خوانده­اند می­دانند که تاریخ باید با عباراتی سهل و ساده نوشته شود تا درک مطلب و مقصود از آن توان کرد. خاصه کسانی که صرف و نحو عربی نخوانده {و} با لغت عرب آشنا نیستند، کمتر از عباراتِ دور از ذهن، چیز{ی} می فهمند. خاصه به دوران ما که کمتر تحصیل زبان عربی می­کنند و به جای آن السنۀ اروپاییان متداول شده {است}. با این که خواندن عربی و آموختنش مایه{ی} درست گفتن زبان فارسی است، چه زبان فارسی امروزه بیشترِ الفاظش عربی است.

باری معلوم شد که بختیاری عبارت از همان لر بزرگ است که در اوایل سلطنت صفویه به بختیاری موسوم شده که بختیاری و کوه­کیلویه و ممسنی لر بزرگ باشد {و} لرستان حالیه همان لر کوچک است که رودخانه{ی} دزفول که منبع آن از جاپلق و هریرود و بروجرد می­آید از مابینِ {جایگاه} این دو لر می­گذرد و {حدّ} فاصل خاک لرستان بزرگ و لرستان کوچک است و سبب موسوم شدن آن­ها به بختیاری و وجه تسمیه{ی} آن معلوم نیست و هر کس به خیال خود در این باب سخنی می­گوید و حدسی می­زند و چیزی که به نظر بنده و جمعی دیگر می­رسد {این است} که طایفه {ی} بختیاروند که حالیه آن­ها را بهداروند می­گویند و یکی از شعب طایفه {ی} هفت‌لنگ است که مردمانِ دلیر{ی} بودند و اکنون هم به همان دلاوری باقی هستند، شاید وقتی رشادت فوق العاده از آن­ها بروز کرده این ایل بزرگ را به اسم آن‌ها نامیده­اند و جز این دیگر سببی نمی­توان حدس زد.

منبع: يادداشت­ها و خاطرات خسرو خان سردار ظفر بختياری

چاپ اول: تيرماه 1362، انتشارات: يساولي (فرهنگسرا)

نقدی بر کتاب گووگری (برادری) با گویش بختیاری

  نقدی بر کتاب گووگری (برادری) با گویش بختیاری نوشته جواد خسروی نیا

 انتشارات نیوشه: شهرکرد 1389

مقدمه: هدف از نوشتن این مطلب حساسیت، دغدغه و تعلق‌خاطری است که راقم این سطور برای فرهنگ، تاریخ وهنربختیاری داشته و برای حفظ آن احساس مسئولیت می‌کنم از طرفی براین باورم اگرقراراست کاری انجام شود بهتراست با کمترین اشکال و ایراد انجام شود تا این که فقط به صرف انجام کاری هر چند از سر تکلیف و تعهد، اما ضعیف و دارای اشکال به انجام برسد. بخاطر اینکه بد دفاع کردن از یک حقیقت ناب بدترین نوع دشمنی است. البته با علم به این حقیقت که املای نانوشته غلط ندارد.

اخیراً کتاب گوگری (برادری) نوشته آقای جواد خسروی نیا برحسب اتفاق به دستم رسید. با مطالعه بخشی از آن چند نکته ذهنم را به خود مشغول کرد ومرا برآن داشت تا بقیه کتاب را نیز بخوانم وهرچه درحین مطالعه جلوتر می‌رفتم نکته‌های پیشین در ذهنم برجسته‌تر می‌شد تا اینکه برای بار دوم والبته این بار با یادداشت برداری آن را مطالعه کنم. این مطلب علاوه بر نکاتی در خصوص کتاب مورد نظر حاوی چند نکته دیگراست که پیش از ورود به بحث لازم میدانم به آن اشاره کنم و در واقع پیش فرضی برای ورود به بحث است:

 نکته اول:

انتقادها و اشکال‌های وارده بیشتروصرفا به لحاظ گویشی وادبیات نوشتاری متن کتاب می‌باشد ونه کند وکاو در صحت وسقم تاریخی روایت داستانهای کتاب؛ که البته آن هم خالی از خلل نیست و دراین نوشته به اختصار و در مجالی دیگر به تفصیل به آن خواهم پرداخت. باری این نکات و ایرادات گویشی بنظرمن که خود یک بختیاری از شاخه هفت لنگ و از پدری دورکی ومادری بهداروندم می‌رسد. گرچه متخصص زبان شناسی وادبیات فولکلور نیستم اما به لحاظ اینکه هنوزسالها شهرنشینی ومدرنیته نتواسته علاقه وتکلم به زبان مادری را از من بگیرد وهنوز با تسلط نسبی در خانه و نزد خانواده با این گویش تکلم می‌کنم به قضاوت نشسته‌ام. البته قضاوت نهائی با شما خواننده آگاه و صاحب فضل بختیاریست تا نظر شما چه باشد.

    نکته دوم:

باعلم به اینکه در میان گویشوران بختیاری با کمترین فاصله جغرافیائی از روستائی تا روستائی دیگر و از طایفه‌ای به طایفه‌ای وحتی در میان طوایف و تقسیمات آن وپراکندگی درگرمسیر و سردسیر وسایر تقسیمات در نظام و ساختار اجتماعی ایل بختیاری تفاوتهای دور و نزدیکی وجود دارد که آن هم یک امرطبیعی غیر قابل انکار و گریزناپذیراست و در سایر گویشها و زبانها هم این اتفاق رخ می‌دهد اما اگر قرار باشد بنده که از طایفه بابااحمدی (بامدی) هستم مطلب یا کتابی به گویش بختیاری بنویسم باید تمامی سعی و تلاشم براین باشد که از واژه‌هایی که خاص طایفه خودم هست و در گویش سایر طوایف استفاده نمی‌شود وکمترمتداول است پرهیز کنم وبا استفاده نکردن از آن واژه‌ها از لطمه زدن به کل مطلب جلوگیری کنم. جا دارد یاد وخاطر بزرگ مرد عرصه هنر و فرهنگ بختیاری فقید زنده یاد بهمن علاءالدین (مسعود بختیاری) را زنده بدارم که چگونه برای گزینش اشعار وابیات وانتخاب واژگان بختیاری دقت و هنرمندی خاصی بخرج می‌داد تا این نکته که عرض کردم در سرایش یا خوانش اشعار و ترانه‌هایش رعایت شود و شنونده متوجه تمایزاندک گویشی طوایف نشود گرچه همگان می‌دانند که ایشان متعلق به کدام طایفه بود. البته یکی از دلایل مانائی ایشان در قلب و ذهن دوستدارانش همین است و رعایت این نکته لطافت اشعار و شهد آثارش را درکام همتباران خود برای همیشه نشانده است. اهمیت این نکته به این سبب است که قراراست ما وارثان فرهنگ و تاریخمان به نسلهای آینده باشیم؛ بنابراین وقتی آثار مکتوب و ضبط شده بجای بگذاریم ماندگاری طولانی خواهد داشت که خطای در آن جبران ناپذیراست مخصوصاً با پیشرفت تکنولوژیهای امروزی مانند اینترنت و شبکه‌های مجازی سایتها، وبلاگ‌ها وغیره با تکثیراشتباه اصلاح آن غیرممکن وغیرقابل برگشت بنظر می‌رسد. باری این مسئولیت بر دوش نویسنده و خواننده‌ای که در این راه قلم و نفس می زند کاریست دشوار و این دشواری ارزش اثر افزون می‌کند و روشن است که خلق هر اثر فاخر و ارزشمند بسیار دشوار و سخت است.

با اینکه کمی به حاشیه می‌رویم ولی لازم میدانم اشاره‌ای بکنم به اینکه اگر به دور وبر خودمان نگاهی بیاندازیم متوجه می‌شویم که اکثرما، فرزندانمان حتی درخانه به زبان معیارفارسی تکلم می‌کنند اگرچه پدر ومادرشان و یا بزرگترهاشان با گویش بختیاری سخن میگویند وکوچکترها با آنکه می‌فهمند ولی قادر به صحبت کردن با این گویش نیستند. این روند درسالهای آتی با ازبین رفتن نسل پیشین قطعاً شدت بیشتری خواهد یافت لذا توجه به نگارش صحیح فرهنگ وتاریخمان دقت وحساسیت مضاعفی را می‌طلبد.

نکته سوم:

 یک ضرب المثل بختیاری می‌گوید: اخومت که اگومت. دقیقاًمصداق مراد ومقصود نگارش این مطلب است چرا که اگر برای نویسنده این نقد موضوع کتاب مهم نبود مثل سایر کتب و مطالب قرائت و به کناری می‌رفت فارغ از فایده مندی آن؛ اما همین نکته باعث شد که در حد بضاعت خود به نکاتی اشاره کنم.

اما پس از این مقدمه نسبتاً طولانی با ذکر شماره صفحه معادل فارسی وتلفظ اصلح آن واژه برای جایگزین واژه بکار برده شده مطاللب را به قضاوت ونظر مخاطب می‌رسانم.

بدلیل محدودیت فضا بخش هائی از کتاب و نه همه آن انتخاب و آورده شده است.

1-     عنوان کتاب برروی جلد گوگری نوشته شده است که نگارش صحیح آن گووگری با سکون واو دوم است که قرائت آن را برای نخستین بار برای مخاطب با مشکل در تلفظ مواجه می‌کند. برای امتحان کتاب را به چند نفربختیاری نشان دادم در نگاه اول به اتفاق همه آنها عنوان کتاب را اشتباه قرائت کردند.

2-     ونوم خداوند چوخا و شال. در سرآغاز سخن. شما بجای من، خداوند قبا وشال وکلاه کجا و خداوند مردانگی، آزادگی غیرت و تمامی صفات انسانی والا و نیک مردان بختیاری کجا و قسم به شال و کلاه کجا. از استعاره و تعابیر مجازکه بگذریم پذیرفتن این عبارت قدری مشکل است. جالب است که جذابیت این تعبیربرای نویسنده چنان است که در بعضی دیگر آثارخود نیز آن را دوباره آورده است.

3-     درابتدای کتاب متوجه این نکته می‌شویم که نویسنده بزرگوار و ویراستار فرهیخته و ناشر تکلیفشان را با گویش بودن یا زبان بودن بختیاری مشخص نکرده‌اند. نویسنده در صفحه 7 و پیش گفتار آن را زبان می‌داند و ناشر (ص 11) و ویراستار دردیباچه (ص 13) آن را گویش. در حالی که بین این دو تفاوت است.

4-     در پیش گفتارنویسنده ازخانم الیزابت مکبن رز سخنی نقل می‌کند و ایشان را سیاحی فرانسوی معرفی می‌کند که با کمال حیرت باید گفت ایشان پزشک است نه سیاح و اگر حتی بپذیریم که پزشکی سیاح بوده باشد ملیت ایشان که انگلیسی است را نمی‌شود توجیح کرد ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود درادامه نویسنده ایشان را مربوط به عهد فتحعلی شاه قاجار می‌داند درحالی که وی در زمان فتح اصفهان و تهران توسط بختیاریها درسال 1909 درسرزمین بختیاری حضور داشته است وتعجب بیشتر ازاین است این خانم انگلیسی که اتفاقاً کتاب سفرنامه گونه‌اش با عنوان با من به سرزمین بختیاری بیائید ترجمه زنده یاد فقید مهراب امیری ازمعدود و اولین کتب راجع به فرهنگ وتاریخ بختیاری است که یک غیر ایرانی نوشته است که برای اهل مطالعه و ادب ناشناخته نیست.

5-     در داستان ستاره زلف مخملی اشاره به خصومت کلبعلی خان دورکی و برادرش جعفرقلی خان دورکی شده که بنظر خای از اشکال نیست. چرا که بدیهی‌ترین قضاوت درمورد این ماجرا و گرو گرفتن جعفرقلی خان دورکی توسط جعفرقلی خان بهداروند سوء استفاده از علاقه‌ای بود که کلبعلی خان دورکی به برادرش جعفرقلی خان دورکی داشته است، می‌باشد نه خصومت میان این دو. البته اگر فرض را براین بگذاریم وبپذیریم که کلبعلی خان با برادش خصومت داشته صرف ربط آن به صفت نیک برادری یا بقول نویسنده گوگری باز نمی‌توان توجیه گر قلب کردن تاریخ باشد.

6-      اصرار به شکستن کلمات و یا املای غلط آن، نوشتار را به گویش بختیاری نزدیک نمی‌کند؛ اما نویسنده در جای جای کتاب براین اشتباه اصرار می‌ورزد.

1)      ص 27 در سرآغاز سخن کلمه عهت بجای کلمه عهد که با تلفظ حرف دال بین د و ذ و نوک زبان آمده است.

2)      ص 28 استفاده از کلمه مهلی با فتحه میم به معنی خیلی در گویش مردمان استان کهگیلویه و بویراحمد متداول است و بنظر واژه‌ای غیر بختیاریست که به کرات در کتاب استفاده شده است.

3)      ص 30 شایه به معنی شاه را که درست آن شا ن است به ه غیر ملفوظ آخرنون.

4)      ص 31 در دربار پادشاه همه ورستادن پسه هانه تینیدن یعنی همه پاشندند و پشتشان را تکاندند (ترجمه خود نویسنده در پانوشت صفحه) بنظرغیرمعمول می‌آید در حضور شاه آنهم در دربار مدعوین روی خاک بشینند اگر فرض را بر استفاده نویسنده از مجاز باشد باز هم زائد بنظر می‌رسد توجیه پذیرنیست و به زیبائی متن کمک نمی‌کند. طول سطراضافه کردن وچند تعبیر و جمله بی ربط را آوردن از لطف کلام می‌کاهد.

5)      ص 35 حیولا خون یا حبیب الله خان درست پنج سطر بعد هیولاخون! آمده است.

6)      در داستان نادرشاه و دالوی بختیاری. ایکاش بجای انتخاب این عنوان با توجه به مضمون داستان عنوان نادرشاه و علیمرادخان انتخاب می‌شد چرا که دالو یا پیرزن فقط در ابتدای داستان حضور می‌یابد و بیشترو اصل ماجرا مربوط به علیمرادخان است نه دالو. در همین داستان صفحه 43 واژه بگهرن به معنی بگیرن استفاده شده است که آوردن ه میان واژه تاکید ناصواب و توقفی نابجا در تلفظ کلمه ایجاد می‌کند.

7)      ص 44 کلمه هیم به ضمه ه به معنی حکم می‌بایست با ح می‌آمد چون حیم همان حکم فارسی است. همین کلمه در ص 124 و درهمین صفحه عیمراد بجای علیمراد آمده است.

8)      ص 48 پیا لاهقی یا مرد لایقی آمده که لایوق درست‌تر و مناسبت‌تر بود نه لاهق. همچنین ص 112. در همان صفحه خدافزی یا خداحافظی املای غلط همانطور که قبلاً گفته شد کمکی به برگرداندن واژه به بختیاری نمی‌کند.

9)       ص 49 مشابه اشتباه قبل پنسد یا پانصد می‌توانست پونصد یا حداقل پنصد نوشته شود.

10)  ص 54 کلمهٔ درهتی یا (تنه درختی) که درخت با همان تلفظ فارسی نوشته و ادا می‌شود.

11)  ص 56 قت یا قطع که می‌توانست قط بدون ع آخر نوشته شود.

12)  ص 99 بجای بطلوی به معنی بطلبی واژه بتلوی آمده که باز املای غلط مشاهده شده است.

13)  ص 98 بی هرمتی بجای بی حرمتی.

14)  ص 122 تیس خان احتمالاً منظور نویسنده تی خان بمعنی نزد خان باشد.

15)  ص 123 و 124 مهروف بجای معروف و اهدام بجای اعدام.

16)  ص 113 سرهم نویسی اسم حسینقلیخون. اگر ایلخانی درادامه اش بود می‌شد حسینقلیخونایلخانی. یا محکمکاری در ص 127.

17)  ص 124 خاشت ئی کنم به معنی خواهش می‌کنم که بجای آن واژه خواهشت ئی کنم مناسب‌تر بود.

18)  ص 124 دیرا اگر منظور دورها باشد نمی‌توان جمع بست مگر آنکه بخواهد بگوید دورا دور که واژه جایگزین مناسب دیرا دیر است.

19)  ص 126 چند ساهت بهد! ه بجای عین اشتباه بکار رفته.

20)  ص 126 هیف بجای حیف.

21)  ص 127 نزنگای به معنی نزدیکی‌های« که بجای آن نهنگای با کسری نون اول مناسب‌تر بود.

22)  ص 129 سدتا بجای صدتا.

23)  ص 130 اخشی به معنی عشقی!

آنچه به نظر شما رسید نمونه‌ها واشارتی بود با کمی اغماض به بخشهای از داستانها و حکایتهای البته شیرین و خواندنی کتاب گووگری (برادری). امیداست دوستداران و علاقه مندان فرهنگ وتمدن ایران زمین مخصوصاً همتباران و گویشوران بختیاری با انتقادهای خالی از قرض ودستگیری مشفقانه از پویندگان این راه بازار پژوهش و تحقیق را گرم نمایند. باشد با راهنمائیها و ارائه راهکارهای مناسب همگام با سایر تلاشگران این عرصه قلمی زده و قدمی برداشته باشیم.

درپایان از تلاشهای مجدانه آقای خسروی نیا کمال سپاس و قدردانی را دارم. بخاطر برداشتن گامی در جهت احیاء فرهنگ وتاریخ بختیاری و نکته بینی ایشان در انتخاب مضامین و موضوعاتی که در آستانه فراموشی و از یاد رفتن است.

کیومرث محمودی - شهرکرد - تیرماه 1393

 

حفظ اخلاق یا سلب حقوق

مطلبی  نوشتم  با عنوان"حفظ اخلاق یا سلب حقوق" که خیلی خلاصه  شده در دنیای صنعت انتشار یافت. با مراجعه به این آدرس میتوانید آنرا مطالعه نمایید

http://www.donyayesanat.com/fa/newsagency/53528


11 قانون اصلی برای ارتباطات انسانی

دانستن چگونگی رفتار با مردم به اندازه شایستگی هایفـنـی و مـدیریتی اهمیت دارد. به بدترین کارفرمایی که تـاحـال داشـتـه ایـد فـکر کـنـید. بـیـاد آوریـد کـه چطـور فقدانمهارتهای رفتار با دیگران در او باعث دلسردی و عدم بهرهوری دیگران و خروج شما با نا امیدی گردید.یک انسان موفق نیمی کارمند است، نیمی سیاستمدار.
او می داند  کار کردن با دیگران بخصوص در دنیای کنـونـیکـه مملو از انسانهای دمدمی مزاج و زود رنج اسـت، روال ارتباطی خاصی را می طـلبد. او سـخـن یـکـی از بــزرگانجامعه شناس کـه "هنـگـام برخورد با مردم بخاطر داشـته باشید با مخلوقات منطق طرف نیستید،بلکه با مخلوقـاتاحـساسـات، مـوجوداتـی که سرشار از تبعیض، روحــیات پیشداوری و تعصب می باشند، و با غرور و خودبینی دست بگریبانند طرف هستــید،" را مد نظر دارد.
در ایـن قسمت برخی از قـوانـیـن اصـلـی ارتـبـاطات انـسانی در فضای کاری را مشاهده میکنید.  برای مهارت یافتن در آنها، باید این قوانین را جزئی از خود درآورید.

1- دیگران را با نام صدا بزنید
این خوشایند ترین صدا برای گوش هر کسی است. وقتی نام فردی را بکار می برید، در حقیقت پیغام خود را به صـورتی اختصاصی و تـنها برای شـخـص او مبـدل مـی سـازیــد. همچنین علاقمندی و میزان اهمیت شما را نسبـت به فرد میـرسـاند. این یک ابزار ساده فریبنده برای کاستن از جبهه گری های شخص می بـاشـد چـرا که یک نوع وجه ضمان و تـعهــد بـوجود می آورد. جملات خود را با اسامی افراد آمیـخته، و بـا سـؤالاتــی نــظـیـر، "علی، امروز خوب هستی؟" آغاز کنید.

2- اشتباه خود را بپذیرید
ممکن است تصورکـنید که اگر اشتباهی که مرتکب شده اید را بگردن نگیرید، وجهه خود را از دست خواهید داد. این کار درست نیست. اعتراف به اشتباهات در مـحیط کـار یکی از ستوده ترین اعمال است چون اندک افرادی مبادرت به آن می نـمایـنـد. بـیـامـوزیــد که چـگونه تـکبـر و خـودخـواهـی را کنار گذاشته و بپذیرید که کامل نیستید. فقط در این کـار زیاده روی نکنید مثلا لازم نـیست با عذرخواهی های فـراوان در جـلسـات اقـدام به بیان اشتباهات خود نمایید. یک جمله "من اشتباه کردم و متوجه آن میشوم،" کفایت میکند.

3- دیگران را با معیارهای بالا درنظر بگیرید
اندک افرادی در بین ما، که معمولا عقل کل خطاب میگردنـد، بـنـظر می رسد اینگونه فکر میکنند که هیچ کسی جز خودشان قادر به انجام صحیح امور نمیباشد. جزء این گروه از افراد نباشید. به قابلیتهای دیگران اعتماد کنـید. در واقـع به آنـهـا در انـجام دادن کارها به بهتریـن وجـه ممـکن اطـمـیــنان داشتـه بـاشید. ایـن به مـعنای داشتن انتظارات بیش از حد نیست. باور داشتن یک فرد او را تشـویـق بـه انـجـام کـارها با حداکثر توان نموده و از نا امیدی جلوگیری بعمل می آورد.

4- علاقه ای صادقانه و صمیمی از خود نشان دهید
"کارها خوب پیش میره علی جان؟خوبه، میشه این پرونده ها رو برام چک کنی؟" این به معنای ابراز علاقه نبوده و بیشتر به دوستی خاله خرسه شباهت دارد. هر فردی در دفتر کار شما دارای سابقه ای غنی از علایق، تجارب و  سلایق می بـاشد. حـتـی اگر نقطه اشتراکی با هم ندارید، در مورد اطرافیانتان اطلاعات کسب کنید.

اگر یکی از همکاران شما گفت که شرکت در گیم های آنلاین را دوست دارد، در مورد آن از او سؤال نمایید-- حتی اگـر بـرای شـما جالب نیست. نه تنها میتوانید چیز جدیدی یاد بگیرید، اگر در آینده به آن گرایش پیدا کنـیـد، از امتیازاتـی برخوردار خواهید گشت. مردم دوست دارند که دیگران آنها را بخاطر داشته باشند.

5- از دیگران تعریف و تمجید نمایید
فقط نگویید "خوب بود." در مورد تعریف خود صریح تر بوده و نشان دهید که در مورد آنچه که فرد در حقیقت انجام داده آگاهی دارید. "علی، تـو خیـلی خوب جلسه را اداره کردی بخصوص وقتی هـمـه از مسیـر مـوضوع اصـلـی منـحرف شده بودند،" این یک مثال خوب است. در عین حال سعی کنید به ندرت و فقط زمانی که واقـعا نـیـاز است انتقاد نمایید. انتقاد را طوری بیان کنید که مانند یک نصیحت سازنده از طرف دوسـتـی قـابـل اعـتـمــاد در نظر گرفته شود.

6- مراقب حرفهایتان باشید
اگر تصمیم پیگیری کاری را ندارید، نگویید که آن را انـجـام خواهید داد. اعتبار شما ارتباط تنگاتنگی با کلامتان دارد. اگر به قول خود عمل نکنید، در مـورد کـارهـای بـزرگ بـه شـما اعتماد نشده و در نتیجه پیشرفتی نخواهید کرد.

7- قدردانی و سپاسگزاری کنید
اگر فـردی لـطفـی به شما کرد، و یا برای انجام کاری برای شما از خواسته خود گذشت، مطمئــن گردید کـه بـه این سـعی و تـلاش آگـاه شوید. شما بخودی خود مستحق لطف نـبـوده و کسـی بــه شما بدهکار نیست. اگر مورد لـطـف واقـع شـدید، تـشـکر نـمـوده و درعوض مقابله بمثل کنید.

8- با فکر و با ملاحظه باشید
هـرگز تـصور نـکیند که دیگران سخنان شما را مساعد و ارزشمند تلـقـی خـواهـنـد کـرد. برخی افراد بصورت طبیعی تک تک کلماتی که شخص بـیـان می کنـد را بـرای یـافــتن یک رودررویی شخصی مورد جستجو قرار می دهند. شما نمی تـوانیـد اینگونه افراد را تغییر دهید، اما قادرید نزد آنها حرف های خود را با دقت سازمان دهی نمایید. پیش از صحبت کـردن فکر کنید و مطمئن شوید که هیچ ابهامی که باعث سوء تعبیـر شـود در سـخـنـان شما وجود ندارد.

همچنین میتوانید سـعی در فهمیدن نقطه نظرات دیگران نمایید تا از بروز سوء تفاهمات ممانعت بعمل آورید. ممکن است عمیقا" اعتـقـاد بر حـقانـیـت خـود داشـتـه باشید، اما متوجه گردید که دیگران به همین منوال درباره عقاید و باورهایشان می اندیـشند. شما باید نظرات آنها را محترم شمرده و ببینید چرا آنها اینگونه فکر میکنند. بجای مـشاجره از دیگران بخواهید در مورد مواضعشان توضیح دهنـد. مجـبـور نیـستـید مـوافــقت کنید، اما میتوانید بگویید، "من متوجه هستم شما چه می گویید."

9- از خود گذشتگی کنید
گه گاهی از مکان شغلی خود خارج شده و به دیگران در کـارهـایشـان کـمک نمایید. این عمل را بدون اینکه از شما درخواست شود انجام دهید. گفتن، "کمک لازم نـداری؟" یــک تاثیر دوگانه در پی دارد. ابتدا، شما دیگران را تشویق بـه از خـود گـذشتـگی نـمـوده و در نتـیـجـه مـحیـط کـاری مثـبـت تـری ایـجاد خـواهد شـد. دوم، بـرای خود لطفی متعاقب را خریداری میکنید، چرا که مهربانی همیشه بازمیگردد.

10- متواضع و فروتن باشید
تلاشهای مشهود برای تحت تاثیر قرار دادن همکاران و اشخاص مافوق نـتـیجه عکس به همراه خواهد داشت. هیچکس آدم خودنما را دوست ندارد. اگر میــخواهید کمالات شما تـوسـط دیـگران تصدیق شوند، کافی است تمرین بردباری بیشتری بنمایید. کامیابیـهای شما زمانی مصداق واقعی پیدا میکنـند کـه اجازه دهید دیگران خود متوجه آنها گردند نه اینکه مرتب صحبت از آن بمیان آورید.

11- به حفظ آبروی دیگران کمک کنید
هـر کسی اشتباه می کـنـد. بــه دفعه قبلی که اشتباهی خجالت آور مرتکب شدید فکر کنید. دوست نداشتید کسی بیـایـد و اشـتـباه شـمـا را کـوچـک جلوه داده و از جدیت آن بکاهد؟ پس همین کار را شما در مورد دیگران انجام دهید. با خنـدیـدن به اشتباهی که شخص ( نه با خندیدن به خود شخص ) مرتکب شده بهمراه ضربه ای دوستانه به شانه هـای او از پریشانیش کاسته و بگویید، "این برای بهترین افراد این شـرکـت هـم مـمـکـن است پیش بیاید." با این کار به او و به دیگران اطمینان میدهید که دنیا به پایان نرسیده است. اگر مـــناسب است، بجای جلب توجه بی مورد  نسبت به اشتباه رخ داده، هیـچ چیزی نگویید.


پاکسازی میدان مین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محیط کاری می تـواند میـدان میـنی از اشـخاص زود رنـج و احـساساتـی بـاشــد. دارای خصوصیات خود بودن آن را خنثی نمی کـنـد. بـا دانسـتـن قـوانـیـن بـرخـورد بـا دیـگـــران سیاستمدارترین فرد محل کار خـود بـاشـید. امـروزه، کـارمنــدانی که از روابط انسانی به بهترین وجه آگاهی دارند، مناسب ترین افراد برای مدیریت محسوب میگـردند. کـارفرمای شما احتمالا این موضوع را دانسته و به آن توجه خواهد کرد

کتاب تازه: روزنامه‌نگاری مشارکتی

کتاب «روزنامه‌نگاری مشارکتی» نوشته‌ی شاین بومن و کریس ویلیس با ترجمه‌ی محمود سلطان‌آبادی منتشر شد.کتاب «روزنامه‌نگاری مشارکتی» پس از پیش‌گفتاری از دن گیلمور، در هشت فصل با عنوان‌های «مقدمه‌ای بر روزنامه‌نگاری مشارکتی»، «زمینه‌ها‌ی فرهنگی: فراتر از انفجار رسانه‌های مشارکتی»، «روزنامه‌نگاری مشارکتی چگونه شکل می‌گیرد»، «قوانین مشارکت»، «شواهدی برای رسانه‌ها و روزنامه‌نگاری»، «مزایای بالقوه‌ روزنامه‌نگاری مشارکتی»، «رسانه‌ها چگونه می‌توانند پاسخگو باشند» و «آینده این‌جاست، آیا سازمان‌های رسانه‌ای خبری این را می‌فهمند؟» به فرایند مشارکت مخاطبان در روزنامه‌نگاری پرداخته است.
اینترنت به‌عنوان رسانه‌ای خبری، در حال رشد و بلوغ هرچه بیش‌تر است. هر رویداد خبری بزرگ و مهم، رسانه‌های آنلاین را متحول می‌کند و در حالی‌که سایت‌های خبری به پاسخ‌گویی بیش‌تر سوق یافته‌اند و توانایی آن را پیدا کرده‌اند که از عهده‌ پاسخ‌گویی به تقاضای خوانندگان و مخاطبان‌شان برآیند، اجتماعات آنلاین و سایت‌های شخصی خبری و اطلاعاتی در حال ایفای نقش مهم و متنوع از طریق مشارکت هستند که تا همین اواخر، بدون توجه کافی از طرف رسانه‌های جریان اصلی نادیده گرفته می‌شد.
در حال‌ حاضر، ‌راه‌ها و شیوه‌های بسیاری برای مشارکت مخاطبان در کار روزنامه‌نگاری وجود دارد، که همه آن‌ها در کتاب «روزنامه‌نگاری مشارکتی» مورد بررسی قرار گرفته‌اند.
بخشی از کتاب روزنامه‌نگاری مشارکتی: «حرفه‌ معتبر و مورد احترام روزنامه‌نگاری خود را در مقطع نادری از تاریخ می‌یابد و این برای اولین‌بار است که برتری و سرکردگی‌اش به‌عنوان دروازه‌بان خبری نه‌تنها از سوی تکنولوژی‌های جدید و رقبا تهدید می‌شود، بلکه مخاطبانی نیز که روزنامه‌نگاری به آن‌ها سرویس می‌دهد، به‌صورت بالقوه برتری‌اش را تهدید می‌کنند. ابزار انتشار وب به‌دلیل کاربرد آسان، ارتباط همیشگی و دستگاه‌های نیرومندِ متحرکی که روزبه‌روز نیرومندتر می‌شوند، موجب می‌شود که مخاطب آنلاین برای مشارکت فعال در ایجاد و پخش خبر و اطلاعات، ابزاری در اختیار داشته باشد و این کار را روی اینترنت به‌سادگی می‌تواند انجام دهد.»

«روزنامه‌نگاری مشارکتی» با ۲۰۸ صفحه، شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۱۵۰۰ تومان از سوی نشر علم منتشر شده است.

شبكه بين المللي روزنامه نگاران

قابل توجه روزنامه نگاران و علاقه مندان دنياي خبر : شبكه بين المللي روزنامه نگاران

به اين آدرس برويد  واز پادكستها و مطالب آموزنده آن استفاده كنيد در ضمن ميتوانيد با عضويت در اين سايت مطالب را بصورت اشتراك در ايميل خود رصد كنيد .

http://ijnet.org/fa/topics


 

 

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

شاعر: محمد علی بهمنی

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست ، حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من ، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بهار کم است؟

سلامتي خودتون وآقاي راننده صلوات!

نوستالوژي (افسوس گذشته) قديمي مسافرت با وسايل نقليه عمومي  و يكي ازآداب آن ،چندان كه داني وافتد رو به فراموشي مي رود شايد همين چند وقت پيش بود كه هنگام شروع سفر وحركت با پيشدستي شاگرد شوفر يا يكي از مسافران ميانسال داوطلبانه عبارت  سلامتي خودتون وآقاي راننده صلوات .. دوميش محكمتر و سوميش غراتر ...  البته با عباراتي متفاوت ولي در معنا يكسان سر داده ميشد .

چندروز پيش بنابر ضرورت كاري  مجبور به مسافرت با اتوبوس شدم  دربين راه همانطور كه درعوالم خود غوطه ور بودم  اين موضوع  به ذهنم رسيد  كه اين چندمين سفر من با اتوبوس  و خبري از اين سلام وصلوات نبود.  از قضا مسافرت من چند مرحله سوار وپياده شدن داشت  و بازهم خبري نبود  براي برگشت نيز  در دو ايستگاه سوار وپياده شدن  باز هم خبري نبود . در ميانه  قسمت پاياني راه  پس از سوار شدن مسافراني كه براي شام ونماز پياده شده بودند  بالاخره يك شير حلال خورده اي صلواتي سر داد و جوابي بلند طلبيد.  كه از طرفي موجب تعجب من شد و از سوي ديگر موجب خوشحالي. قوت قلب  پيدا كردم كه انگار بطور كامل  يادمان نرفته كه برخي از سنتهاي قديمي را  نبايد فراموش كنيم.  اما قدر مغموم شدم كه واقعا" مابه ازاء چيزهاي ي كه به فراموشي مي سپاريم  جايگزيني داريم  يا اشكال آن را رفع و ارتقا مي بخشيم.    

روزي گاوي پاش مي شكنه...

روزي گاوي پاش مي شكنه، ديگه نمي تونه بلند شه. كشاورز دامپزشك مي آره. دامپزشك مي گه اگه تا 3 روز گاو نتونه رو پاش بايسته، گاو رو بكشيد. گوسفند اين رو مي شنوه و مي ره پيش گاو مي گه: بلند شو، بلند شو. گاو هيچ حركتي نمي كنه. روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو مي ره پيش گاو مي گه: بلند شو، بلند شو رو پات بايست. باز گاو هر كاري مي كنه نمي تونه بايسته رو پاش.... روز سوم دوباره گوسفند مي ره مي گه: سعي كن پاشي وگرنه امروز تموم بشه نتوني رو پات وايسي، دامپزشك گفته بايد كشته شي. گاو با هزار زور پا مي شه. صبح روز بعد كشاورز مي ره در طويله و مي بينه گاو رو پاش وايساده از خوشحالي بر مي گرده مي گه: گاو رو پاش وايساده ! جشن مي گيريم، گوسفند رو كباب كنيد !!! نتيجه اخلاقي: خودت رو نخود هر آشي نكن !!!

بيشعوري

بيشعوري کتابی درباره‌ی بیشعورها یعنی کسانی که با قیافه‌ی حق به جانب حق شما را می‌خورند و حقوق شما را نادیده می‌گیرند، و ضمنا منت بر سرتان دارند و مظلوم‌نمایی هم می‌کنند. همه‌ی این کارها را هم آگاهانه انجام می‌دهند، و درست به همین دلیل «احمق» نیستند، بلکه «بیشعور»ند. این کتاب به شما یاد می‌دهد که چگونه بیشعورها را شناسایی کنید و با آنها چگونه رفتار کنید (و ضمنا خودتان هم بیشعور نباشید!)

فرمت‌های گوناگون کتاب «بیشعوری»، نوشته‌ی دکتر خاویر کرمنت با ترجمه‌ی محمود فرجامی را می‌توانید از اينجا دانلود كنيد.

http://www.debsh.com/assholism


دروغ و دروغ گفتـن

گاهی حتی بدون اینکه فکر کنیم دروغ می‌گوییم و خودمان نیز نمی‌دانیم که چرا الان و در رابطه با موضوعی دروغ گفتیم! چرا دروغ یکی از عادت های روزمره ی همه‌ی ما شده است؟ آیا برای رسیدن به هدف خاصی دروغ می‌گوییم یا نه؟ آیا بدون دروغ هم می‌توان زندگی کرد؟ آیا تاکنون فکر کرده اید که دروغ چیست و چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

اگر به افرادی که در اطرافتان هستند خوب توجه کنید، درخواهید یافت که بسیاری از آنها در طول روز دروغهای فراوانی می گویند. در واقع این مسئله گویای این است که تقریبا همه افراد در این سیاره خاکی به شیوه های متفاوتی در زندگی دروغ می گویند. آنها بر این باورند که غالب شدن شرایطی در آن لحظه افراد را وادار به دروغگویی می نماید. در بسیاری از موارد، افراد برای حفظ علایق شخصی خود دروغ می گویند. اما افرادی هم هستند که برای گول زدن دیگران دروغ می گویند. گروه دیگری از افراد نیز به دروغگویی معتاد شده اند. خیلی ها هم به این دلیل دروغ می گویند که از هر گونه مورد انتقاد قرار گرفتن در اجتماع دور باشند. اما بطورکلی می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که :


کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ "فيلسوف" است.

کسی که راست و دروغ برای او يکی است،
"چاپلوس" است.

کسی که پول مي گيرد تا دروغ بگويد،
"دلال" است.

کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد،
"گدا" است.

کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد،
"قاضی" است.

کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را بهتر نمایان سازد،
"وکيل" است.

کسی که با دروغ غریبه است و جز راست چيزی نمی گويد،
"بچه" است.

کسی که به خودش هم دروغ می گويد،
"متکبر" است.

کسی که حتی دروغ خودش را باور می کند،
"ابله" است.

کسی که سخنان دروغش شيرينست،
"شاعر" است.

کسی که علیرغم ميل باطنی خود دروغ می گويد،
"همسر" است.

کسی که اصلا دروغ نمی گويد،
"مرده" است.

کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد،
"بازاری" است.

کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد،
"پرحرف" است.

کسی که دروغ گفتنش را مصلحت آمیز عنوان می کند،
"خوش خیال" است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را در برخی مواقع راست می پندارند،
"سياستمدار" است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند،
"ديوانه" است.

بيست جمله براي افراد عاشق!!!!

1-      فرقی ندارد سقفی بالای سرم باشد یا نه!!!!!!!!!!!وقتی که چهار دیواری دستانت مال من است....

2-      از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام....با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد....!!!

3-      انقدر جای تو خالیست که هیچ گزینه ایی ان را پر نمیکند...حتی تمامی موارد!!!!!!!!

4-      تو را خودم چشم زدم....بس که نوشتمت میان شعرهایم...بی انکه اسپند بچرخانم میان واژه ها.................

5-      گونه هایت را برای دست هایم میخواهم...پیشانی ات را برای لبهایم...خودت را برای زندگی ام....میبینی؟؟؟؟؟برای خودم هیچ نمیخواهم....!!!!!!!!

6-      تو چشات خیلی قشنگه.تو نگات خیلی بلاست.تو حساب خوشگلیت از همه خوشگلا جداست.پیش جام چشم تو جام جهان نما چیه؟؟کاشکی میشد بدونم چشمای تو کار کجاست؟؟!کاشکی میشد بدونم چشمای تو کار کجاست؟!..........

7-      مردنم را ارزوست.اگر ارامگاه ابدی اغوش تو باشد.....

8-      ذهنم فلج میشود وقتی میخوانمت و تو حتی نمیگویی:جانم...............

9-      سری را که درد نمیکند دستمال نمیبندند....اما سر من درد میکند برای دستی که مال تو باشد!!!!!!!!

10-  در سرم تویی...در قلبم تویی...در چشمم تویی...و اما من...عکس دسته جمعی توام!!!!!!!!!

11-  نباشی حرفی نیست...انجایی که باید باشی هستی...اینجا در قلبم!!!!!!!

12-  عاشقی میکنم!لج میکنم!بداخلاق می شوم!دست خودم نیست...ساعت و زمان هم ندارد!تو که نباشی...زندگی به کام من تلخ است....

13-  دیگر هیچ مزه ای دلچسب نخواهد بود....من تمام حس چشایی ام را...روی لبانت...جا گذاشته ام!

14-  دلم ارامش وارونه میخواهد یعنی :ش م ا ر ا

15-  ضرورت بودنت همیشگی است!چه در کنار من...چه در خاطر من!!!!

16-  تعمیرگاهی باید ساخت از اغوشت....برای وقت هایی که بدجور حالم خراب است!!!!!!

17-  عکس تو برعکس تو مدام در اغوش من است....

18-  بیهوده تحریمم نکن...من ایرا نی ام!برای داشتنت دنیا را دور خواهم زد!!!!!!!

19-  گاهی فکر میکنم کار تو سخت تر از من است...من یک دنیا دوستت دارم و تو زیر بار این همه عشق قد خم نمیکنی!!!!!!!!!!!

20-  بی حضور تو هرچه کردم زندگی زیبا نشد...شاعر شده ام.همه واژه هایم دو حرفی است:تو...تو...تو.................

 

بیکاری و انواع آن (متن طنز )



برخلاف تصور عموم ، لفظ بيكار صرفا به معناي داشتن يا نداشتن كار نيست. در واقع می توان گفت بیکار کسی است که حداقل یکی از شرایط زیر را داشته باشد:

بیکار ورزشی

پیگیر آخرین اخبار مربوط به نقل و انتقال بازیکنان

پرکردن انواع برگه های پیش بینی نتایج بازیهاي بوندسلیگا، کالچیو، لالیگا، ليگ برتر و...

حضور در استادیوم برای تماشای تمرین تیم استیل آذین

بیکار مناسبتی

حضور در انواع مجالس ختم اعم از موارد مربوط یا نامربوط

حضور در انواع مجالس شادی و کمک به پذیرایی

حضور در انواع مجالس سخنرانی و یادداشت برداری از گفته های سخنران

بیکار مشاوره ای

ارائه آخرین جملات قصار، ضرب المثل و اس ام اس راجع به بی وفایی دخترها و لزوم عدم اعتماد به اونا

تشریح ادله مختلف راجع به فواید مجردی (کاپ جهانی این رشته به خودم میرسه!!!!!)

بيان جملات قصار راجع به مرام و معرفت و گلايه از زخم نارفيق

گير دادن به ملت مجرد و راهنمايي زوري در جهت موفقيت در امر ازدواج و...

بیکار سیاسی

مطلع از جزئيات خبرهای مربوط به جدایی سارکوزی و همسرش

مطلع از زندگي نامه و اسامي تك تك نامزدهاي چگوارا

پيگيري لحظه به لحظه افاضات محمدرضا خاتمي و.....

چك كردن لحظه به لحظه سايت تابناك!!!!!!!!!!!!

بيكار عشقي

گرفتن فال حافظ با اين نيت كه آيابه فرد مورد نظر مي رسم يا نه؟!

نوشتن اشعارعاشقانه با خودكار بيك و پر رنگ كردن كلمات كليدي. (گاهي با گرفتن 2 خودكار موازي در دست و با حس خود- ميرعماد بيني همراه مي شود.)

جمع آوري و جداكردن عكسهايي مشابه با معشوق خيالي از روزنامه ها و سايتها و نوشتن اشعار عاشقانه با غلطهاي فاحش املايي در زير هر عكس

هک کردن درخت از طریق حک کردن نام معشوق خیالی بر روی تنه درخت

دفاع بي مورد از سركار عليه در موارد مختلف!!!!!!!!!!!

بیکار محاسباتی

تلاش در جهت محاسبه عدد پی تا آخرین اعشار

تلاش در جهت محاسبه وزن اینترنت

تلاش در جهت محاسبه و شمارش پول دريافتي ازدستگاه خودپرداز و كسب اطمينان از اينكه دستگاه، هزارتومن از پولش را نخورده باشد

بيكار وبلاگی

سرزدن به انواع و اقسام وبلاگها و چك كردن اسامي كامنت گذاران هر وبلاگ

ارسال پیام خصوصی برای خود!

سر زدن ثانيه اي به وبگذربراي شمارش بازديدهاي جديد

 

بیکار دانشگاهی

حضور در بوفه در تمام ساعات اداری و غیر اداری

کنجکاوی در کتابخانه برای اینکه ببیند هر کتاب قبلا توسط چه کسانی امانت گرفته شده است

سر زدن به تمام اتاقهای خوابگاه و درد دل و صرف چای و شام مفتی با همه خوابگاهیها.

بدترین بی سواد، بی سواد سیاسی است.


بدترین بی سواد، بی سواد سیاسی است.

او نمی شنود، هیچ حرفی نمی زند و حتی در رویدادهای سیاسی شرکتی ندارد. او نمی‌داند که هزینه‌های زندگی از قبیل قیمت لوبیا، ماهی،... آرد، اجاره، کفش و دارو همگی بستگی به تصمیمات سیاسی دارند.

بی سواد سیاسی آن قدر احمق است که حتی سینه را جلو داده و با افتخار می گویدکه از سیاست بیزار است. این ابله نمی داند که از همین جهل سیاسی اوست که زنــان فــاحــشه و کــودکان خیابانی متولد می شوند، و بدتر از همه سیاست مداران فاسدی که نوکر و خدمتگزار سرمایه داری وطنی و جهانی هستند، شکل می گیرند."

_ برتولت برشت _

دست شستن از كاري

  این اصطلاح که به معنی کناره گیری کردن از کاری، استعفا دادن و از خود سلب مسئولیت کردن است اصطلاحی فارسی نیست و از تاریخ مسیحیت و ماجرای به صلیب کشاندن مسیح وارد زبان های جهان، از جمله زبان فارسی شده است

در تاریخ مسیحیت آمده است که ملایان یهودی (فریسیان) چون از هیچ راهی نتوانسنتند زبان عیسای مسیح را خاموش کنند، به "پونتیوس پیلانوس" حاکم رومی شهر اورشلیم شکایت بردند و ادعا کردند که عیسا افزون بر "کافر بودن" بر حکومت شوریده است و دعوی سلطنت نیز دارد. پونتیوس پیلانوس در آغاز زیر بار نرفت ولی چون می ترسید که در نتیجه اقامت مسیح در اورشلیم شورشی بر پا شود، وی را بازداشت کرد و قصدش این بود که پس از چند روز او را آزاد کند. فریسیان چون به قصد و نیت حاکم پی بردتد، به شدت پای فشاری کردند و آن قدر کوشیدند تا عیسا را به مرگ محکوم کردند.

در آن روزگار در میان یهودیان رسم بر آن بود که حاکم شهر در روز عید پاک( عید فصح، روز یادبود خروج بنی اسراییل از مصر) یکی ار محکومان به مرگ را به انتخاب مردم می بخشود و آزاد می کرد. پس چون روز عید پاک فرا رسید و  به جز عیسا، مرد شرور و بد سابقه ای نیز به نام "باراباس" محکوم به مرگ شده بود قرار شد یکی از آن دو بخشوده شده و آزاد گردد که به تحریک و تبلیغ فریسیان سرانجام مردم یهودی اورشلیم نیز آزادی باراباس را یز آزادی مسیح ترجیح دادند. به نوشته "سفرنامه ی کلاویخو" ( مترجم مسعود رجب نیا، برگ ٩١) پیلانوس که عیسا را شایسته مجازات نمی دانست در حالی که دست ها را به آسمان بلند کرده بود ( اصطلاح "دست به آسمان برداشتن" نیز از همین جا است) خطاب به فریسیان و یهودیان اورشلیم که او آنان را مسئول سرانجام عیسا می دانست چون این گفت: « من در مرگ این مرد درستکار بی تقصیرم و این شمایید که او را به مرگ می سپارید».

آن گاه برای سلب مسئولیت از خود « دستور داد آب آوردند و دست هایش را در آب شست و از آن جا است که اصطلاح "دست شستن از کاری" در زبان های لاتینی به معنی سلب مسئولیت کردن از خود نیز به کار می رود (نان و شراب، برگ ٤۷). اصطلاح فرانسوی این اصطلاح عبارت است از : Abandonner, quel que cho se که هم به معنی "سلب مسئولیت کردن از خود" و هم به معنی "از چیزی چشم پوشیدن" است و در فارسی بیش تر معنی   دوم آن بكار گرفته مي شود.
منبع : باريجه

يك حرف حساب

سکه ها همیشه سر و صدا می کنند...

اما پولهـــــــای کاغذی همواره ساکتند.
پس وقتی ارزش شمـــــا زیاد می شود
که ساکت و فروتن بــــــــاقی بمانید

زندگانی : یک گذر است نه یک ماندن

بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارند،
بعد چشمشون به یه گردو می افته
دولا میشن تا گردو رو بردارن
الماسه می افته تو شیب زمین
قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره
میدونی چی می مونه؟
یه آدم...،یه دهــــــن بـــاز....،یه گـــــــردوی پـــــوک ....
و یه دنیـــــا حســـــــرت..
چند وقتیست که عجیب رشک میبرم به حال تنی چند از دوستان فرنگیم. به دیدگاهشان نسبت به زندگی! اینکه چقدر زیبا و ساده است. اینکه چقدر بی دغدغه برای اکنونشان برنامه میریزند و چقدر شاد زندگی میکنند. در حالیکه من و جوانان هم مسلکم، همیشه در یک ترس نانوشته و مبهم نسبت به آینده بسر میبریم... میدانید چیست؟ راستش به این نتیجه رسیده ام که در سیستم آموزشی ما از همان کودکی به ما آموخته اند که رمز خوشبختی "موفقیت" است نه "شاد" بودن!
امروز به این جمله «جان لنون» برخوردم که شرح حال ماست. شما چه فکر میکنید؟
"......زمانی که به مدرسه رفتم از من پرسیدند: که وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره بشوی. من پاسخ دادم "خوشحال."
آنها به من گفتند که مفهوم پرسش را متوجه نشدم و من به آنها گفتم این شما هستید که مفهوم زندگی را متوجه نشدید."
زندگی،یک نعمت است.
از آن لذّت ببرید.
آنرا جشن بگیرید،
و ادامه اش دهید
وبدانیم که
  زندگانی : یک گذر است نه یک ماندن>>>

پاسخ کوبنده میرزاده عشقی- به شیخی کلاهبردار

بعضی از اشعار یا سایر آثار ادبی  نه تنها در زمان خود زیبا و موثر به نظر می رسند، بلکه مرزهای زمان و مکان را در می نوردند وگویی کاملا برای اوضاع کنونینوشته شده اند .شعر زیر  یکی از این اشعار است که  مرحوم میرزاده عشقی

 (بزرگ مرد ادبیات معاصر ایران)در پاسخ به شیخی کلاهبردار
 که با استفاده از دین ومذهب مردم را فریب میداده و از این راه مال ومنالی
 بهم زده سروده است . به تعریف دیگر ، کاملا از خجالت
 "شیخ اسد الله ممقانی"
 در آمده:
 
از دست هركه هرچه، بستانده و ستانی
از دست تو ستانند با دست آسمـانی
كف رنج بیوه گانرا، مال یتیـمه گانـرا
اموال این و آنرا حینی كه میـستانی
گیرم حیا نداری، شرمی ز ما نداری
ترس از خدا نداری؟ ای شیخ مامقانـی؟
تو كمتر از گدایی، نان گــدا ربایی
گر غیر از این نمایی كی اندر این گرانی
هر روز می توانی، خوانی بگسترانی
در خورد دعوت عام شایان میهمانی
از پرتو سفارت، وز شاهراه غارت
هم خوب میخوری وهم خوب میخورانی
دزدی و پاسبانی هم گرگ و هم شبانی
در هر دو حال گشتن، الحق كه می توانی
گر این چنین نبودی دانی كنون چه بودی
میبودی آنكه قرآن، در مقبری بخوانی
یاد از نجف كن اندك خاطر بیار یك یك
آن هیكل چو اردك و آن رنگ زعفرانی 
شیخی بدی گزیده در حجره یی خزیده
لب دائما گزیده، از فقر و نا توانی
تو بودی و حصیری، نان بخور نمیری
بر اشكم تو سیری می خواند لنترانی
مبل تو بود سنگی، یا آنكه لوله هنگی
با قوری جفنگی، از عهد باستانی
یك جامه دربرت بود هم بالش سرت بود
هم گاه بسترت بود و آن نیز بود امانی
آن جبه سیاهت وآن چرب شبكلاهت
بد یادگار گویا، از دوره كیانی
در جمله وجودت غیر از شپش نبودت
چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی
نی مسلكت مبرهن نی مسكنت معین
همچو خدای هر جا! حاضر زلا مكانی
گویند روضه خوانی است راه معیشت تو
به به چه خوب فنی است این فن روضه خوانی
هر گه كسی بمردی تو فرصتی شمردی
و آنروز سیر خوردی حلوای نوحه خوانی
ای شیخ كارآگاه، امروز ماشاء الله
كردی اداره چون شاه، ترتیب زندگانی
یك خانه شهر داری یك خانه اسكو داری
از وقعه فلان و از غارت فلانی
این حشمت وحشم را وین كثرت درم را
این خانه ارم را، والله در جوانی

 

 

ادامه نوشته

ترس بدون پرسش

  درویشی به دِهی رسید. جمعی كدخدایان را دید آن‌جا نشسته،
گفت: مرا چیزی بدهید وگرنه با این دِه همان كنم كه با آن دِه دیگر كردم.
ایشان بترسیدند، گفتند مبادا كه ساحری یا ولی‌ای باشد
 كه از او خرابی به دِه ما رسد.
آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند كه با آن ده چه كردی؟
گفت: آن‌جا سوالی كردم، چیزی ندادند، به این‌جا آمدم،
اگر شما نیز چیزی نمی‌دادید به دِهی دیگر می‌رفتم.

 عبيد زاكاني


راز ماندگاري

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

  می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند...

وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد

بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده میمردند...

ازاینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از منقرض شود.

پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گردهم آیند و آموختند که : با زخم های کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند ، وهمديگر را با وجود كاسيتيهايشان تحمل كنند ،چون به چيز با ارزش تري مي رسيدند...

و این چنین توانستند زنده بمانند...

چند جمله نغز

تاریخ یک ماشین خودکار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می خواهیم. ((ژان پل سارتر))

------------------------

بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن ها تعریف کردید، خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند.((جبران خلیل جبران))  

---------------------------------

مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست ,هزینه است!!!!

-----------------------------

در زندگی از تصور مصیبت های بیشماری رنج بردم که هرگز اتفاق نیفتادند .

-------------------------

ساده ترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که

دیگران می خواهند

کلامی از شیخ بهایی

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود

سرزنش

 
تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن
آه این منم ای آینه ! کم سرزنشم کن
 
آن روز که من دل به سر زلف تو بستم
دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن
 
ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد
در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن
 
یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم
اینبار قدم روی قدم سرزنشم کن
 
من سایه ی پنهان شده در پشت غبارم
آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن
 

وقتی کسی حالش بده ، بهش چی بگیم؟

وقتی کسی حالش بده ، بهش چی بگیم؟

وقتی کسی حالش بده بهش نگید

ای بابا اینم می گذره ،

نگید درست می شه،

نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش

نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟ غصه.

براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.

از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.

وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.

شما در حقیقت باید حرف نزنید. باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید. تو چشم هاش نگاه کنید. براش چایی بریزید

براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.

بذارید جلوش. بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.

هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.

فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.

شما جای اون آدم نیستید.

شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید.

پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.

بله. دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.

.اگه دلش خواست خودش حرف می زنه

چرا درمانده ايم؟

بخشي ازكتاب جامعه شناسي خودماني نوشته حسن نراقي

  
"هی نگویید ملت بزرگ، ملت نجیب ملتی که وارد دروازه‌های تمدن بزرگ بشری شده‌اید، ملتی که تا ابرقدرت‌های بزرگ اسم شما را می‌شنوند پشتشان می‌لرزد. آیا واقعاً اینطور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چرا اینقدر درمانده‌ایم؟ چرا با این همه درآمد استثنایی نفتی که طی سی سال گذشته داشته‌ایم تا یک دلار قیمت نفت کم می‌شود همه را وحشت می‌گیرد؟ چرا متوسط کار مفید ایرانی‌ها در روز به زیر سی دقیقه میرسد؟ چرا پای صنعت اتومبیل‌سازی ما بعد از سی سال مونتاژ هنوز اینقدر لنگ میزند؟ چرا برای پیشبرد هر کار کوچکی باید روزها و در بعضی مواقع ماه‌ها و سالها وقت گذاشت و اعصاب خراب کرد؟ چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در می‌آورند بدون آنکه فکر کنند فردا نوبت خودشان است که در نقش ارباب رجوع اداره‌ی دیگر ظاهر شوند؟ چرا سن سکته در این کشور زیر چهل است؟ چرا بی‌اعتمادی هر روز گسترده‌تر می‌شود؟ فساد بنا به گفته بسیاری از دست‌اندرکاران از حد متعارف بالاتر می‌رود؟




سه داستان كوتاه ولي جالب

اشتباه موردي

کارمندي به دفتر رئيس خود مي‌رود و مي‌گويد: "معني اين چيست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چيزي که توافق کرده بوديم به من پرداخت کرديد."
رئيس پاسخ مي دهد: "خودم مي‌دانم. اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بيشتر به تو پرداخت کردم هيچ شکايتي نکردي. "
کارمند با حاضر جوابي پاسخ مي‌دهد: "درسته، من معمولا از اشتباه‌هاي موردي مي‌گذرم اما وقتي تکرار مي‌شود وظيفه خود مي‌دانم به شما گزارش کنم."


تصميم قاطع مديريتي
روزي مدير يکي از شرکت‌هاي بزرگ در حالي که به سمت دفتر کارش مي‌رفت چشمش به جواني افتاد که در راهرو ايستاده بود و به اطراف خود نگاه مي‌کرد. جلو رفت و از او پرسيد: "شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي‌کني؟"
جوان با تعجب جواب داد: "ماهي ۲۰۰۰ دلار."
مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از کيف پول خود ۶۰۰۰ دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: "اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود! ما به کارمندان خود حقوق مي‌دهيم که کار کنند نه اينکه يک جا بايستند و بيکار به اطراف نگاه کنند."
جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از کارمند ديگري که در نزديکيش بود پرسيد: "آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟"
کارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: "او پيک پيتزا فروشي بود که براي کارکنان پيتزا آورده بود."



طوطي
مردي به يک مغازه فروش حيوانات رفت و درخواست يک طوطي کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطي خوش چهره اشاره کرد و گفت: "طوطي سمت چپ ۵۰۰ دلار است."
مشتري: "چرا اين طوطي اينقدر گران است؟"
صاحب فروشگاه: "اين طوطي توانايي انجام تحقيقات علمي و فني را دارد."
مشتري: "قيمت طوطي وسطي چقدر است؟‌
صاحب فروشگاه: طوطي وسطي ۱۰۰۰ دلار است. براي اينکه اين طوطي توانايي نوشتن مقاله اي که در هر مسابقه اي پيروز شود را دارد."
و سرانجام مشتري از طوطي سوم پرسيد و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار." مشتري: "اين طوطي چه کاري مي تواند انجام دهد؟"
صاحب فروشگاه جواب داد:‌ "صادقانه بگويم من چيز خاصي از اين طوطي نديدم ولي دو طوطي ديگر او را مدير صدا مي زنن

حسنک کجایی?

 گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.

حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.

او به شهر رفته

و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات

جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست

چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .

کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند

چون او با پتروس چت می کرد.

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.

پتروس دید که سد سوراخ شده

اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.

او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.

پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت

با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .

ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .

ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .

کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.

خانه مثل همیشه سوت و کور بود .

الان چند سالی است که

کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد

او حتی مهمان خوانده هم ندارد.

او حوصله ی مهمان ندارد.

او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید

چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد

به همین دلیل است که دیگر

در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد

شعر زيباي هوشنگ ابتهاج و خط بنده حقير


چه میکنه این ریاضیات ...

LIFE MATH
ریاضیات زندگی

Smart man + Smart woman = Romance
مرد باهوش + زن باهوش = عشقولانه

Smart man + Dumb woman = Affair
مرد باهوش + زن خنگ = روابط نامشروع

Dumb man + Smart woman = Marriage
مرد خنگ + زن باهوش = ازدواج

Dumb man + Dumb woman = Pregnancy
مرد خنگ + زن خنگ = حاملگی




SHOPPING MATH
ریاضیات خرید کردن

A man will pay $2 for a $1 item he needs
یک مرد بابت یک کالای 1 دلاری که نیاز دارد 2 دلار می پردازد

A woman will pay $1 for a $2 item that she doesn't need
یک زن بابت یک کالای 2 دلاری که نیاز ندارد 1 دلار می پردازد




GENERAL EQUATIONS & STATISTICS
آمار و برابری عمومی

A woman worries about the future until she gets a husband
یک زن نگران آینده است تا زمانی که شوهر کند

A man never worries about the future until he gets a wife
یک مرد هرگز نگران آینده نیست تا زمانی که زن بگیرد

A successful man is one who makes more money than his wife can spend
یک مرد موفق مردیست که درآمدش بیشتر از مبلغی باشد که زنش خرج می کند

A successful woman is one who can find such a man
یک زن موفق زنیست که بتواند چنین مردی را پیدا کند




HAPPINESS
شادمانی

To be happy with a man, you must understand him a lot and love him a little
برای اینکه با یک مرد شاد باشید باید او را کاملا درک کنید و کمی دوست داشته باشید

To be happy with a woman, you must love her a lot and not try to understand her at all
برای اینکه با یک زن شاد باشید باید او را کاملا دوست داشته باشید
و اصلا سعی نکنید که او را درک کنید




LONGEVITY
طول عمر


Married men live longer than single men do
but married men are a lot more willing to die

مردان متاهل بیشتر از مردان مجرد عمر می کنند،
در عوض مردان متاهل بیشتر آرزوی مرگ می کنند


PROPENSITY TO CHANGE
گرایش به تغییر

A woman marries a man expecting he will change, but he doesn't
زمانی که یک زن با مردی ازدواج می کند انتظار دارد که او تغییر کند ولی اینگونه نمی شود

A man marries a woman expecting that she won't change, and she does
زمانی که یک مرد با زنی ازدواج میکند مطمئن است که آن زن تغییر نمی کند و اینگونه میشود




DISCUSSION TECHNIQUE
ادبیات گفتگو

A woman has the last word in any argument
یک زن در بحث حرف آخر را می زند

Anything a man says after that is the beginning of a new argument
بعد از آن، هر حرفی که مرد بزند، شروع یک بحث جدید است




OFFICE ARITHMETIC
حسابرسی اداری

Smart boss + Smart employee = Profit
رییس باهوش + کارمند باهوش = سود

Smart boss + Dumb employee = Production
رییس باهوش + کارمند خنگ = تولید

Dumb boss + Smart employee = Promotion
رییس خنگ + کارمند باهوش = ترفیع

Dumb boss + Dumb employee = Overtime
رییس خنگ + کارمند خنگ = اضافه کاری